تحلیل: کانون مطالعات دینی ؛ فلسفی ؛ اخلاقی ؛ حقوقی ؛ سیا سی و ساینسی
Dear viewers !!!
Please use FIREFOX Browser for a better prospect

صلح و جنگ

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ ؟

بخش اول30.06.2010

نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ حالت های متضادی نسبت به همدیگر و نظر به حالات متفاوت روحی و روانی و غریزی انسان و جوامع بشری ؛ مفاهیم مرتبط به هم که در رابطۀ همدیگر و در ارجاع متوسع و توسعه یافته که در بر دارندۀ مفهوم گسترده و کلی است ؛ فهم انسان نسبت به فنومن ها و یا پدیده ها در رابطه با اگزیستنسیال و اگزیستنسیل معنی می شوند و به فهم و ادراک در می آیند و تاؤیل و تفسیر می شوند .

صلح و جنگ ؟

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ ؟

بخش اول30.06.2010

نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ حالت های متضادی نسبت به همدیگر و نظر به حالات متفاوت روحی و روانی و غریزی انسان و جوامع بشری ؛ مفاهیم مرتبط به هم که در رابطۀ همدیگر و در ارجاع متوسع و توسعه یافته که در بر دارندۀ مفهوم گسترده و کلی است ؛ فهم انسان نسبت به فنومن ها و یا پدیده ها در رابطه با اگزیستنسیال و اگزیستنسیل معنی می شوند و به فهم و ادراک در می آیند و تاؤیل و تفسیر می شوند .

برای فهم خوبتر و بهتر این دو پدیده که لحظه به لحظه و دم به دم نمود های گوناگون از خود نشان می دهند و کار تاؤیل و تفسیر را دشوار و سطحی نگری و توجیه را آسان می سازند ؛ می باید که سؤال گونه آغاز کنیم و بحث را در چوکات بندی مشخصی گسترش دهیم تا به درک و فهم درست و صحیح نائل آئیم .

آیا صلح اصالت دارد و جنگ امر ثانوی است ؟ ؛ و یا اینکه جنگ فکتور اصلی برقرار نگهدارندۀ صلح است ؟ و یا اینکه بناء به قول معروف تاریخی ؛ وقفه بین دو جنگ حالتی است که صلح نام دارد ؟

با آنکه جنگ نفرت انگیز و کراهت بار است زیرا خون های بیشمار در آن ریخته می شود و سبب و علت ویرانی های بی حد و حصر سرزمین ها می گردد ؛ ریشه در طبیعت غریزی انسان دارد و یا امر و فرمان عقل و خرد بشری است و از عقل ناءشی می شود و پروانۀ صدور می گیرد ؟

آیا می توان جنگ ویرانگر و خانه بر انداز و خانمان سوز را که با آه جانکاه بی گناهان ؛ اشک مظلومان و یتیمان و به خاک و خون کشانیدن کسانیکه طرف جنگ نیستند ؛ با گر سنگی ؛ فقر ؛ امراض جسمی و روحی و صد ها بدبختی دیگر و هزاران درد و الم بدرقه می شود ؛ چنان توجیه کرد که صلحی در پی دارد ؟ و آیا این صلح که بر ویرانه های جنگ بنا نهاده می شود و بر خرابه های جنگ یایکوبی و شادمانی می کند ؛ حقیقتاً سرود شادی و آزادی می خواند و یا اینکه این صلح ؛ صلحی خواهد بود که علت تضاد ها و تخاصمات نو و جدید برای ایجاد جنگ دیگر و خونریزی بیشتر ؟

و باز هم اینجا سؤالی مطرح می شود که : این حالتی راکه ما نام آنرا صلح گذاشته ایم و خون آلود با خون های بیشمار و با باری از درد و الم و اشک مظلومان به آن حالت رسیده ایم ؛ چگونه حالتی است ؟ . تعریف مشخص آنرا چگونه می توان به زبان آورد ؟ و به فهم و ادراک انسانی از کلمۀ صلح آدرس واضح و شفاف داد ؟

آیا جنگ را که از یک نگاه در تجربۀ زندگی انسانی نقطۀ مقابل صلح معنی شده است ؛ حقیقتاً می توان متضاد خواند ؟ و یا اینکه تعریف صلح مفاهیم و مصادیق نمودی جنگ را در خود دارد ؟ و بدون تعریف درست و صحیح جنگ نمیتوان به تعریف صلح رسید .

آیا صلح را می توان حالت سکوت و انجماد فعالیت های انسانی عنوان کرد و نام نهاد ؟

پس بنابرین اگر چنین است ؛ آیا حاکمیت جبر های خود ساخته و سازمان یافتۀ مصنوغی نخواهد بود ؟ . انسان که آزادی و حریت شاَن و حیثیت انسانی اش است ؛ اسیر و در بند آن حالت نخواهد بود ؟

حالتی که انسان آزاد را به زنجیر جبر های مصنوعی سازمان یافته بسته است و قدرت تحرک را از آن سلب نموده است و زندگی برایش زندانی بیش نیست ؟

و یا اینکه میتوان صلح و جنگ را بر مبنای عمل و عکس العمل های روابط تباعدی و تقاربی سازمان یافته بین افراد و اجتماعات بشری که ریشه در ذات انسان دارد و انبعاث آن از ذات انسان است ؛ تعریف کرد و صلح را حالتی نام نهیم که عبارت است از حاکمیت نورم ها و ارزش های انسانی که حاکمیت جبر های اخلاقی و قانونی را در پی دارد تعادل و توازن پی آمد آن است ؛ تعادل و توازنی که فرصت و بروز و ظهور جنگ را سد می گردد و آن را از ریشه می خشکاند؟ .

و جنگ حالتی است که در آن غرایز سرکش و عصیانگر در برابر نورم ها و ارزش های انسانی عصیان و سرکشی عملی می کنند و یا غرایز سرکش و عصیانگر با خصیصه های خود خواهی و جاه طلبی در برابر همدیگر صف آراسته اند و خون هم دیگر را می ریزند و با تعریف منافع شان و اصرار بر منافع شان از تحمل همدیگر ناتوان اند ؛ بناءً این جا و آن جا دست در یخن و گلوی هم اند و خون همدیگر می ریزند .

و یا اینکه انسان رابطه های وجودی خود را با مفاهیم وجود در کلیتش درک نه کرده و بر نمود های کاذب و خیالی معتصم است که از آن به جهل و نادانی تعبیر می گردد ؛ در برابر درک صحیح و درست قرار می گیرد؟ .

صلح و جنگ تجربه های پیهم تاریخ بشری اند و انسان ها با این دو پدیده از نزدیک ماء نوس اند که در اندیشه و زندگی عملی انسان ها بازگو کنندۀ فهم بشری از حالات گوناگونی از زندگی انسان ها اند و بحث و گسترش آن از دو جهت برای ما اهمیت دارد و آن اینکه :

1 ـ دید دین مقدس اسلام بر صلح و جنگ چگونه است و آن ها را چگونه تاؤیل و تفسیر می کند و چگونه می توان به یک صلح جهانی رسید و پایه های صلح رفاه گستر را تحکیم بخشید ؟ صلحی که گرگ و میش از یک آبخور آب نوشند .

2 ـ تقریباً از سی سال بدین سو است که وطن عزیز ما افغانستان و مردم مظلوم ما در آتش جنگ های جانکاه می سوزند و لهیب سوزان جنگ آشیانه و کاشانه و هستی مارا می سوزاند ؛ صدای ضجه و نالۀ مردمان آن سامان به هر سو بلند است و ده ها انسان روزانه جان های شان را از دست می دهند ؛ خانه ها ویران می شوند و تاءسیسات اساسی و زیربنائی جامعه به ویرانه ها بدل می شوند ؛ جنگ و مواد مخدر همدیگر راتقویه می کنند و رابطه های آشنا و نا آشنا ذکر می گردد و یا هم آدرس سازی می شوند و درین جا است که تعاریف صلح و جنگ طی هشت سال آخیر اشکالات بی شماری را از خود به نمایش گذاشته اند و توجیه آن ها خالی از اشکال نیست .

پس باید مفاهیم صلح و جنگ به صورت کل مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار گیرند تا به مصادیق درست آن ها در تئوری و عمل راه یابیم و بتوانیم که در رابطه با جامعۀ خود نیز به یک صلح پایدار ؛ آرامش روحی و روانی و رفاه مادی برسیم و با درک و فهم تجزیه و تحلیل مفاهیم و مصادیق صلح و جنگ زندگی بهتری را برای خود و آیندگان خود راقم باشیم و در رابطه های بین المللی و حضور خارجی تعریف مشخصی از یک زندگی مسالمت آمیز ارائه داریم و با دلائل قانع کننده برای صلح آمیز بودن خود با حفظ ارزش ها و هویت خود , در خانواده بین المللی و جوامع بشری جایگاه مشخصی برای خود بیابیم و خود را به صورت مؤثر تثبیت کنیم و اثر گذار باشیم و علم بردار صلح و راء یت دار تکریم حقوق انسانی و حامل پیام تفاهم جهانی باشیم .

قبل از وارد شدن به اصل بحث لازم میداینم که معانی و تعاریف این دو کلمه را در قاموس ها به صورت جداگانه تحقیق و تدقیق کنیم و سیر تاریخی این دو واژه را که در تجربۀ زندگی تاریخی انسان ها ؛ چه در رابطۀ شخص با خودش و یا با دیگر افراد و اجتماع و محیط اش و یا در رابطه با سیستم ها و نظام ها نمود های گوناگون داشته اند نظریات برخی از دانشمندان را درین مورد جهت آشنائی و ماءنوسیت با این دو پدیده ذکر کنیم و این بخش را اولین گام در جهت رسیدن به مقاصد مطروحۀ خود تلقی کنیم .

1 ـ صلح :

به صورت اجماعی درک و فهم شده و گفته شده است که صلح حالت امن ؛ اطمینان؛ آسوده و سودمند که از تقوی ناءشی می شود یعنی پی آمد مراعات و عملی کردن اصول اخلاقی و قانونی در اجتماع بشری است .

معادل این کلمه در لسان انگلیسی { Peace } است و لغت نامۀ اوکسفورد معانی آن را چنین به دست می دهد :

ا ـ حالت و یا دورۀ که در یک ناحیه و یا مملکت جنگ و خوشونت نیست .

ب ـ آرامش ؛ امنیت ؛ رفاه ؛ حالت آرام و سکون و آسودگی .

ج ـ حالتی که باکسی دوستانه و رفیقانه یعنی بدون جار و جنجال ؛ در تفاهم زندگی به سر برد .

این واژه را به زبان آلمانی فریدن { Frieden} گویند و کتاب لغت دودن یا { Duden } معانی آن را چنین بیان می دارد :

ا ـ حالتی از زندگی باهمی در داخل اجتماع و یا در رابطه با مملکتی در آرامش و امنیت ؛ بر اساس قرارداد { تعیین ؛ تبیین و تعریف و شناخت حقوقی همدیگر ؛ احترام و به رسمیت شناختن و در نظرگرفتن حقوق همدیگر }.

پس بناء به این تعریف می بینیم که صلح با جوهر اصلی انسان یعنی آزادی رابطۀ و پیوند محکم و نا گسستنی دارد .

ب ـ حالتی از هم آهنگی ؛ صفا و صمیمیت و مسالمت { در رابطه های شخص با خودش ؛ با خانواده ؛ در یک جامعه یعنی عدم برخورد ها و کشمکش های فردی و اجتماعی .

ج ـ خاطر جمعی و اطمینان درونی .

در لسان عربی که به تبع زبان فارسی نیز از آن متاءثر است ؛ صلح معنی و مفهوم وسیع را در بر دارد که به هریک از مفاهیم و معانی باید توجۀ عمیق صورت گیرد تا با درک معنی فرا گیر آن بتوانیم بحث خود به و جه احسن تنظیم کنیم و همچنان توانسته باشیم که اثر ؛ نشان و آدرس مشخص و شفاف آن را در سیر تاریخی و تجربه های زندگی بشری نشان دهیم و به ژرفترین تاؤیل و تفسیر درین زمینه نائل آئیم :

اگر دقت و نگاه کنیم می بینیم که کلماتی چون صلاح ؛ مصلحت ؛ اصلاح ؛ صالح ؛ صالحه ؛ مصلح ؛ صلیح و صلاحیت ؛ اصلح با صلح هم ریشه اند و به صورت مختصر و فشرده درک ما از این کلمات و مفاهیم با ارزش عبارت است از :

تناسب ؛ اعتدال و توازن ؛ موزونی ؛ امن و دوری از خوف و هراس ؛ نیکوئی ؛ شایستگی و تفاهم فردی و اجتماعی بر اساس حضور در ساختار های جامعه .

هم چنان از این کلمه عقد قرار دادها ؛ معاعده ها را در سطوح مختلف فردی و اجتماعی ؛ در بین اقوام و نژاد ها و در بین جوامع دور و نزدیک بشری با دارا بودن سیستم های مختلف سیاسی و اقتصادی و کلتور های متفاوت ؛ درک و فهم کرده می توانیم .

پس این کلمه همانگونه که یک کلمۀ حقوقی است ؛ یک واژۀ سیاسی به تمام کمال نیز هست .

یعنی اینکه تعادل و تناسب و موزونی غرایز انسانی با هم آهنگی وجدان انسانی و روح متعالی ؛ روح آگاه که از عالم امر است ؛ اسناد اصیل حقوقی منعقد شده در یک جامعه و اجراءت حقوقی طبق آن اسناد در جامعه و در تفاهمات حقوقی با دیگر جوامع و سیستم ها بودن و در مراوده های زیست باهمی مطابق به قرار دادهای انعقاد یاقته زندگی به سر بردن ؛ حالتی است که صلح نام دارد .

در تعارف معنی صلح آنچه ذکر کردیم همین قدر کافی است و حال باید به شناخت معنی واژۀ جنگ بپردازیم که این نیز از ضروریات بحث ما است زیرا شناخت معانی دقیق واژه ها تاؤیل و تفسیر صحیح و درست و سالم در پی دارد .

2 ـ جنگ :

باز هم اگر به کتاب های لغت در لسان های مختلف مراجعه کنیم ؛ وسعت ؛ همسانی و همگونی می بینیم و فهم می کنیم که این خود در تحلیل پدیدۀ جنگ با نمود های گوناگون آن راه را آسان می سازد و دشواری های تجزیه و تحلیل از این پدیده را برطرف می کند .

در لسان انگلیسی معادل واژۀ جنگ ؛ واژه های { وارWar ؛ بتل Battle ؛ سترگل Struggle؛ فایت Fight ؛ کانفلیکت conflict؛ کانتیست  , Dispute , collision, contest}شهره اند که در تداول روزمره کار برد دارند که ما از این واژه ها چنین می فهمیم :

ا ـ حالتی که ارتش های دو یا چند مملکت ؛ مسلحانه در برابر هم قرار می گیرند و گلوله های شان را به همدیگر نشانه می روند و سینه های همدیگر را می درند و کشتی های متخاصم ؛ در ابحارهمدیگر را هدف قرارمی دهند و طیاره ها با وظایف مشخص تاکتیکی و استراتیژیک با دستور مقامات رهبری کننده ؛ داخل اقدامات خصمانه بر ضد خصم و دشمن می شوند و یا گروه های ادیولوژیک ؛ سیاسی ؛ دینی و مذهبی ؛ نژادی در برابر دولت ها و یا گروه های متضاد به قیام های خونین می پردازند و یا گروپ های متخاصم و سازمان یافتۀ خورد و بزرگ در ظرف زمانی مشخص به زد و خورد و نزاع مسلحانه میپردازند و یا همدیگر را تهدید می کنند و یا اخطار میدهند و یا دولت ها و یا در سطوح گروه ها ؛ به نمایش توانائی و تسلیحات جهت تخویف ؛ رعب و هراس همدیگر میپردازند تا به اهداف از قبل تعیین شدۀ نظامی ؛ سیاسی و اقتصادی برسند و اعمال نفوذ ؛ قدرت و کنترول نمایند .

ب ـ حالت تجاوزگرانه رقابتی بین ؛ افراد ؛ گروپ ها ؛ کمپانی ها ؛ ممالک ؛ مثل منازعات صنفی ؛ و تجاری .

ج ـ یک تلاش طولانی مدت و پر مشقت و پیگیر نمودن تا فائق آمدن به مشکلات و یا اقدامات جدی در رفع کمبودی ها و یا با مشکلات درگیر شدن و از نتایج بد و زیانبار امری جلوگیری کردن و یا هم یک نزاع و زدوخورد جهت توقف و یا رهائی و نجات از یک چیز زننده و منزجر کننده ؛ داشتن ؛ مثلاً اقدامات ضد جرایم و یا تعقیب و پیگیری قاچاقچیان مواد مخدر .

با اندکی دقت در می یابیم که جنگ در بستر معانی خود طوریکه در فوق ذکر گردید ؛ مفاهیم ذیل را ارائه می دهد :

تلاش ؛ اعتراض ؛ جدال ؛ مجادله ؛ مخالفت ؛ تجاوز ؛ کشمکش ؛ تنازع ؛ تخریب و ویرانی ؛ متلاشی شدن زیربنا های اقتصادی جامعه ؛ ظهور پدیدۀ معیوب و معلول و زخمی در جامعه و قتل و کشتار انسان های درگیر جنگ و ساکنین ساحۀ جنگ .

در لسان آلمانی اصلی ترین معادل کلمۀ جنگ { کریگ Krieg } است و هم چنان { اشترایت Streit؛ اوس آین اندر زیتسونگ Auseinandersetzung؛ گفشت Gefecht؛ فدهFehde؛ فلد سوگ Feldzug؛ شلخت Schlacht؛ میسفرشتندنیس Misverständnis؛ اونشتیمشکایت Unstimmigkeit؛ رایبرای Reibereien؛ رایبونگ Reibung؛ سنک Zank؛ هادرHader ؛ سویست Zwist؛ سرویرفنس Zerwürfnis؛ دونرویتر Donnerwetter؛ کناچ Knatsch؛ کنیس Knies؛ کرخ Krach؛ پوتس Putz؛ سوف Zoff؛ گیسینک Gezänk؛گیسنک Gezank؛ ماینونگ فرشیدن هایت Meinungsverschiedenheit؛ شیرمویتسیل Scharmützel } .

با نگاه ژرف به کتاب های لغت و دریافت معانی این کلمات ؛ به فهم و درک این مفاهیم می رسیم که عبارتند از :

سعی و تلاش ؛ کله شخی یا گردن شخی ؛ درگیری ؛ تنازع ؛ مشاجره ؛ کشمکش ؛ دعوای حقوقی ؛ شورش ؛ بلوا اخلال گری ؛ فتنه انگیزی ؛ آشوب ؛ اغتشاش ؛ هیجان ؛ غلیان احساسات ؛ طلاطم ؛ برانگیختگی ؛ مقاومت ؛ ایستادگی ؛ مخالفت ؛ سؤ تفاهم ؛ صدمه و خلل در مناسبات باهمی و یا قطع مناسبات افراد ؛ گروه های اجتماعی و دول ؛ اختلاف نظر ؛ مزمت و بدگوئی ؛ عدم رضایت و خرسندی ؛ انفصال و جدائی ؛ عدم یگانگی و اتحاد و همسوئی ؛ حالت خصمانه و بدبینانه ؛ عدم توافق و همسوئی در روابط با دیگران ؛ انزجار آور و زننده ؛ اقدامات عملی از مشت و یخن شدن تا برخورد مسلحانه در برابر کسی بر مبنای تصمیم شخصی و بلاخره جنگ مسلحانه و هموار کردن بساط قتل و قتال ؛ تخریب و ویرانی دول متخاصم و گروه های متضاد در برابر در برابر همدیگر و هدف قرار دادن همدیگر .

باید توجه داشته باشیم که کلمۀ « کریگ » وقتی در حالت فعل می باشد ؛ بر علاوۀ اجرای اقدامات جنگی معنی بدست آوردن و حاصل کردن را نیز با خود دارد و حمل میکند که این خود رسانندۀ مفهوم غایت و هدف جنگ است که باید به آن رسید و آنرا حاصل کرد که این خود بستگی به جهانبینی و طرز نگرش و تعریف روابط باهمی با پدیده های محیطی ؛ روانشناسی ؛ قصد و نیت طرف های در گیر جنگ دارد و جنگ را به سوی هدف و غایت آن توجیه و تفسیر می کند و اینجا است که با حالت های از جنگ متناسب با موضعگیری ها و استعمال وسائل جنگی آشنا و ماءنوس می شویم .

در لسان عربی که یک لسان پر بار و پر ثمر است و کلمات با وسعت و گستردگی معانی در مواضع خاص معانی مشخص دارند ؛ سه لغت اهمیت اساسی و زیربنائی در درک و فهم مفهوم جنگ دارند که عبارتند از جهد ؛ فتنه و قتال هستند و ما از لحاظ لغوی و در تعارف لغت شناسانۀ مفهوم جنگ برین سه کلمه ترکیز می کنیم .

الف ـ جهد { به فتح هر سه حرف ؛ فعل ماضی } که به معنی کوشش کردن ؛ کشمکش کردن ؛ رقابت کردن ؛ نزاع کردن ؛ زحمت کشیدن ؛ دردکشیدن ؛ رنج بردن ؛ تقلاکردن ؛ است که صورت های اشتقاقی آن و یا هم کلمات همریشۀ آن جهد { به فتح جیم } ؛ جهد { جیم مضموم } ؛ جهاد { جیم مفتوح } ؛ جهاد { جیم مکسور } ؛ جاهد ؛ مجاهد ؛ اجتهاد ؛ مجتهد ؛ مجهود ؛ مجهد { میم مضموم و ها مفتوح } ؛ مجهد { میم مضموم و ها مکسور }.

ب ـ قتل به صورت اسم و فعل که کلمات همریشۀ آن قتال ؛ قاتل ؛ مقتول ؛ قتیل ؛ مقتل ؛ مقاتل ....... اند به معنی اقدامات مسلحانه و استعمال زور ؛ قوت و نیرو و سلاح به اشکال مختلف تاکتیکی و استراژیک .

ج ـ فتنه که مسلماً کلمات همریشه از خود دارد و درین جا از ذکر آن صرف نظر می کنیم به معنی زورگوئی و حالت گسترش هژمونی ؛ اغراض و امیال و عقاید خود را به زور بر دیگران تحمیل کردن و قبولاندن ؛ سلب آزادی دیگران که نیاز انسان و انسانیت است ؛ تجاوز به حقوق دیگران و حقوق دیگران را به رسمیت نه شناختن ؛ حالتی که هرج و مرج حاکم است و جبر های اخلاقی و حقوقی از کار افتاده اند و فقط زورگویان زورگو تداوم دهندۀ ظلم و ستم شان اند و طبقات رنج کشیده و ستم دیدۀ اجتماع را در اسارت خود دارند و استثمار می کنند .

اگر به دقت نگاه کنیم در می یابیم که در بین جهاد و قتال رابطه های اخلاقی و حقوقی وجود دارد و می توانند که در حالات مشخص و یا هم خاص به صورت مترادف جهت ارائۀ یک مفهوم بکار روند ؛ اما جهاد بیشتر مفهوم اخلاقی و قانونی دارد زیرا جهادی که به شکل قتال تبارز می کند از لحاظ اخلاقی و حقوقی محدودیت های خاص و مشخص خود را دارد که بدون در نظر داشت آن محدودیت ها ؛ قتال ؛ به اساس تجارب تاریخی برپائی فساد خواهد بود و لهیب این آتش فساد ؛ دامن برپا کنندگان را نیز خواهد گرفت .

از لحاظ لغت شناسی تا حال به وضاحت های نائل آمدیم و باز هم در یک نگاه کلی میتوان گفت که :

صلح و جنگ رابطۀ مستقیم و نزدیک با وضع فکری و موضعگیری های اعتقادی و ایدیولوژیک ؛ حالات روحی و روانی ؛ اقتصادی ؛ سیاسی ؛ قصد و نیت انسان ها ؛ گروه ها و اجتماعات بشری و دولت ها و حکومت ها دارندو این خود ؛ ما را به این درک می رساند که صلح و جنگ تداوم و تکرار تاریخ در بستر حوادث نو است .

جهت تجزیه و تحلیل صلح و جنگ لازم میدانیم که به برخی از نظریات دانشمندان و سیاست مداران غرب زمین توجه کنیم که ازهمه آنها نظریات ایمانوئل کانت فیلسوف اخلاق و مشهور آلمان ؛ هگل ؛ داروینیزم وقتی که در سطح اخلاق و سیاست مطرح می گردد مهم و حائز اهمیت اند که ما هم مکثی اندکی طولانی بر آن ها خواهیم داشت .

اینکه صلح اصالت دارد یا جنگ ؟ با مراجعه به نظریات دانشمندان غرب زمین ؛ جواب های متفاوت و متضاد این سؤال اساسی را که در حقیقت تعیین کننده و معرف شخصیت و ماهیت انسان است ؛ در یافت می داریم و آن اینکه :

1 ـ دنیس دیدرو از دانشمندان فرانسوی تعریفش از جنگ به عنوان یک بیماری سخت و ناگهانی که دامن ملتی را می گیرد و یا اینکه بناء به برخی نظریات دیگر مانند اینکه جنگ را یک مجادلۀ اجباری تعریف میکند ؛ اصالت را به صلح قائل اند که ما از اینگونه نظریات دوام و ثبات و پایداری صلح را درک می کنیم که گاهی عارضۀ جنگ به صورت بیماری و یا اجبار آنرا مختل می سازند و با برطرفی عوامل جنگ ؛ چه از نوع بیماری و چه از نوع اجبار حالت صلح دوباره اعاده می گردد .

 Thomas Hobbes
Denis diderot


2 ـ وقتی توماس هابز نویسندۀ کتاب لوایتان ؛ جنگ را یک طرز نگرش و تفکر میداند و طبق نظریۀ کلاوزویتزClausewitz از جنرالان ماهر نظامی و ارتشی آلمان ؛ که می گوید :

{ برمبنای نظریۀ سیاسی که کار برد سیاست در روابط کشور ها است ؛ جنگ در هر حالت و شکلی بازتاب فعالیت های سیاسی است } .
Clausewitz

David Hume

3 ـ جامعه شناسی بر عرصۀ کشمکش بین افراد به صورت مشهود و چشم گیر مقر است و بر آن تاءکید دارد و شکل  گیری جنگ ها را بر پایۀ نهاد های سیاسی مستقل و سازمان های جمعی و گروهی می داند . یعنی اینکه جنگ از اجزای عمدۀ تداوم سیاست و سیاست بازی است . 
Emil Durkheim
4 ـ ایمل درکهایم استاد جامعه شناسی دانشگاه سوربن پاریس که اساس گذار جامعه شناسی توصیفی شناخته شده است جنگ را یک پدیدۀ اجتماعی و آفرینندۀ تاریخ ؛ با دو گونه اثر متضاد تعمیری و تخریبی تمدن ها می داند .

با دقت در موارد دوم ؛ سوم و چهارم میتوان که صلح و جنگ را در رابطه های علی و معلولی علت یکدیگر دانست و این ؛ آن چیزی است که داوید هیوم نیز بر این باور است یا به عبارۀ دیگر سیاست را که در حقیقت تنظیم امور زندگی انسان ها است در کار برد دقیق مفاهیم صلح و جنگ تعریف و تشریح کنیم یا اینکه صلح و جنگ ؛ تداوم سیاست است ؛ پس به درک دیگری هم درین مورد می رسیم و آن عبارت است از ساختار حقوقی افراد و اجتماعات بشری است .

بناءً شاید مناسبترین تاءمل و قضاوت در موارد دوم ؛ سوم و چهارم این باشد که : همان طور که صلح اصالت دارد ؛ جنگ نیز از اصالت برخوردار است و معرف تفکر ؛ نیت و قصد ؛ امیال و اغراض انسانی در نحوۀ زندگی انسانی است و از این جاست که پدیدۀ جنگ برای ایجاد و یا برقراری و یا نگهداری صلح توجیه پدیر است و این حالت ؛ حالتی خیلی نازک و خطرناکی است که اگر ساختار های حقوقی فقدان کرامت انسانی داشته باشد شعله های سرکش و لهیب بی امان جنگ هست و بود انسان را می سوزاند و به خاکستر مبدل می سازد که خیلی عسرت بار و المناک است که تاریخ شاهد و گواه آن است .

5 ـ هگل از فیلوسوفان مشهور و اثر گذار آلمان که در طرز دید و شناخت و جهان بینی خود تکیه بر اصل تضاد دارد در حقیقت فلسقه اش جنگ پرور است ؛ او توجیه گر جنگ است ؛ جنگ را علت ظهور شخصیت های مؤثر در اجتماع بشری می داند و هم چنان جنگ را عامل استحکام روابط رعایا و دولت می داند و برخورد جامعۀ مدنی و سیاسی را سازنده تلقی می کند و پیشرفت و تکامل جوامع بشری را در گرو جنگ می داند و صلح را حالت رکود و اضمحلال استعداد های انسانی می داند و به جنگ اصالت قائل است .

فلسفۀ هگل در دامن خود فرزندان چون مارکسیزم ؛ فاشیزم و راسیزم را پروراند که هرسه در تاریخ بشری چهرۀ خونین از خود بجا ماندند .

درین جا با صرف نظر کردن از تشریح در مورد فاشیزم و راسیزم ؛ بهتر است در بارۀ مارکسیزم مکثی داشته باشیم زیرا فلسقۀ است که هنوز در تداول است و در بازار فلسفه خریداران مفلس زیاد دارد که با جیب دردی های مزمن و لاعلاج گرفتار اند و علاج و درمان درد های شان را از بر خوانی این فلسفه می دانند و وقتی که جنت کمونیزم مارکسیزم را به خواب می بینند دردهای شان و رنج های شان تا بیداری مجدد تسکین یافته است .

مارکسیزم در شناخت خود دو جزء اساسی دارد که به نام های ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی یاد می شوند و این دو جزء مجموعۀ واحدی را به نام مارکسیزم تدوین می کنند .

در ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی اصل اساسی و بنیادی ؛ اصل تضاد است که در جهان و تاریخ مطرح است علت تکامل و محرک تاریخ است .

کارل مارکس که فیلسوف آلمانی بود ؛ شناخت فلسفی خود را با تلفیق فلسقۀ ماتریالیزم فویرباخ فیلسوف ماتریالیست آلمان و دیالکتیک هگل تنظیم کرد وچهار اصل دیالکتیک هگل را در فلسفه اش جایگاه کلیدی دادکه این چهار اصل دیالکتیک عبارتند از :
Georg Wilhelm Friedrich Hegel
1 ـ اصل حرکت

2 ـ اصل تضاد

3 ـ اصل تاءثیر متقابل

4 ـ جهش یا تغییر کمی به کیفی

مارکس این شناخت را در فلسفۀ تاریخ نیز تعمیم داد و اصل تضاد را محرک تاریخ معرفی می دارد به گونۀ که تضاد بین روابط تولید و ابزار تولید سبب تغییر و دگرگونی مراحل تاریخی میشود و با زیربناء قرار دادن اقتصاد ؛ دیگر همه مظاهر فردی و اجتماعی انسان را رو بناء دانستن با خصایص ماتریالیستی مکتب فکری مارکسیزم را در تاریخ به ثبت و درج رسانید.

مارکس دوره های تاریخ را از آغاز انسان هوشمند به پنج دورۀ اساسی تقسیم می کند که چنین اند :

1 ـ کمون اولیه

2 ـ دورۀ برده داری

3 ـ دورۀ فئودالیزم

4 ـ دورۀ سرمایه داری یا کپیتالیزم

5 ـ دورۀ سوسیالیزم که بالاترین مرحلۀ آن کمونیزم است

از نظر مارکس که تاریخ حرکت فرایازی و تکاملی دارد از یمن و برکت کشمکش و تضاد دایمی است که در متن جامعه وجود دارد و پروریده می شود .

کمونیزم که بالاترین مرحلۀ سوسیالیزم است ؛ باسوسیالیزم دو فرق اساسی و قابل تفکیک دارد و آن این است که :

1 ـ در سوسیالیزم نهاد سیاسی دولت با توانمندی هرچه بیشتر و قوت خود وجود دارد و تمرکز فعالیت های سیاسی و حقوقی در اختیارش ؛ در حالیکه دولت به مثابۀ نهاد سیاسی و حقوقی ؛ تنظیم کنندۀ امور جامعه در قعر تاریخ فرو می رود و از آن خبری نیست که این تغییر و گذر از دولت داری به فقدان دولت یا بی دولتی مسالمت آمیز و بی درد و سر است که به علت آن بعداً اشاره می کنیم .

2 ـ فرق دوم سوسیالیزم با بالاترین مرحلۀ اش یعنی کمونیزم آن است که در نظام سوسیالیزم دستمزد کارگر به اندازۀ کارش محاسبه می شود و ارزش کار به گارگر پرداخته می شود ؛ در حالیکه در نظام کمونیزم برخورداری از تنعم و نعمات به اندازۀ احتیاج انسان است .

کمونیزم مرحلۀ اخلاقی شدن انسان است و آن به این دلیل که تضاد و کشمکش در روابط انسان ها از بین می رود نهاد های سازمان یافتۀ متضاد فرو می ریزند و تنها تضاد انسان با طبیعت دوامدار باقی می ماند .

توجه باید داشت که ما درین مقام و مجال در صدد رد فلسفۀ مارکسیزم نیستیم ؛ تنها فعلاً ترکیز ما این است نشان دهیم که مارکسیزم به تضاد ؛ خصومت و کشمکش سازمان یافته در روابط انسان ها تاءکید دارد و آن را نیروی محرک تاریخ می داند ؛ به جز از یک استثناء که آن هم تفسیر اخلاق گرایانه از دورۀ کمونیزم است و این همان چیزی است که از مشکلات و معضلات عمده و اساسی مارکسیزم است که تا حال مارکسیست ها به حل آن توفیق نیافته اند و شاهد مؤفقیت در بر شان نیست .

لازم به تذکر می دانم که باید این جا ذکر کنیم که برعلاوۀ سوسیالیزم مبتنی بر مارکسیزم ؛ نظام های سوسیالیستی تئوریزه و عملی دیگری به عنوان مکتب های اقتصادی در سیر اندیشۀ غرب و شرق داریم که مختلف و متفاوت از اندیشۀ مارکسیزم اند که معرف آن ها در غرب ؛ اشخاصی چون پرودن ؛ سنسیمون و اندره ژید و احزاب سوسیال دیموکرات جوامع اروپائی اند که با مارکسیزم تضاد های حل ناشدنی دارند و مارکس به اعتقادات خود سوسیالیزم علمی عنوان دادو به دیگران سوسیالیزم تخیلی لقب ارزانی داشت .

رقابت مارکس و پرودن بر احراز کرسی رهبری اتحادیه های کارگری تا سطح مذمت و محکوم کردن همدیگر پیش رفت که این داستان را با ابعاد وسیع آن با خواندن کتاب های فلسفۀ فقر از پرودن و کتاب فقر فلسفه از مارکس که در جواب کتاب فلسفۀ فقر پرودن به نشر رسانید می توان به خوبی درک کرد و فهمید .

قابل یادآوری است که عالم دینی مشهور از رهبران اخوان المسلمین سوریه بنام مصطفی الصباعی مبارزات سیاسی و اجتماعی اش را به سوسیالیزم اسلامی معنون ساخت .

در مورد کمونیزم ذکر یک نکتۀ اساسی دیگر را ضروری می دانم و آن اینکه :

استعمال کلمۀ کمونیزم به حیث معرف نظام اشتراکی { نه بر پایۀ اصل تضاد } در تاریخ اندیشۀ بشری سابقۀ طولانی دارد که به یونان باستان بر میگردد.

فیلسوف اثر گذار یونان باستان ؛ افلاطون به این امر معتقد بود که حاکمیت از آن فیلسوف است ؛ یعنی فیلسوف باید حاکم و اوامرش باید نافذ باشد ؛ حتی خواب و بیداری مردم باید به امر حاکم فیلسوف تنظیم شود تا خللی در اجتماع وارد نه شود او جامعه را به سه طبقه تقسیم کرد که عبارتند از :

1 ـ طبقۀ حاکمه و ارتش

2 ـ طبقۀ کسبه کاران ؛ زمینداران و دیگر مشاغل اجتماعی

3 ـ برده ها

افلاطون برای طبقۀ حاکمه و ارتش نظام اشتراکیت یا کمونیستی را طرح ریخت و آن را علت حکومت داری خوب طبقۀ حاکمه و مصروفیت و اشتغال بهتر جنگی طبقۀ ارتشیان دانست و هم چنان نظام کمونیستی افلاطون در بردارندۀ دو طبقۀ دیگر نبود و آن ها در مناسبات خاص شان مجاز به تداوم حیات بودند .

در نظام کمونیستی افلاطون ؛ خانواده حذف شده است و وجود ندارد ؛ یا به عبارۀ دیگر زن ؛ زر ؛ زمین مشترک اند .

اختصاص این نوع اشتراکیت در طبقۀ حاکمه و ارتشیان از آن جهت بود که افلاطون میپنداشت که با وابستگی ها و دلبستگی های طبقۀ حاکمه و ارتشی به خانواده و مالکیت خصوصی ؛ حکومت داری و حفظ نظام از راه بدر می شود و سبب سقوط و اضمحلال نظام حاکمه می گردد .

گرچه این یک تجربۀ ناکام بود و درهمان آوان برملاء و آفتابی شد و باز هم در تفکر یونان باستان بازگوکننده و نشان دهندۀ رابطه های نزدیک نهاد های سیاسی و جنگی است و جنگ از اجزای مهم و اساسی تداوم سیاست به شمار می آید یعنی اینکه به منظور بدست آوردن یک هدف سیاسی و یا اقتصادی و یا ایجاد موانع در راه بدست آوردن هدف سیاسی و اقتصادی ؛ جنگ مجوز و پروانۀ صدور می یابد و قتل و کشتار رنگ سرخ میدان های نبرد و خون کشته شدگان حنای عروس مؤفقیت است که در شهر فاتحین و قهرمانان جنگی سرود شادی می خواند .

شاید خوانندگان گرامی اعتراض کنند که سیر اندیشه های در مورد صلح و جنگ را چرابه ترتیب کرونولوژیک آن ذکرنه کردیم ؟ و حق هم دارند ؛ درین مورد باید ذکر کنیم که قصد و دلیل خاصی نبود ؛ به حساب ظرب المثلی که گفته شده است : هرچه پیش آمد خوش آمد ؛ من هم این پیش آمد را خوش آمد گفتم و آن را از دل استقبال کردم و به کرونولوژی توجه نه کردم و به آن اهمیت ندادم ؛ اگر این شیوه و روش کراهت بار است از خوانندگان عزیزم امید اغماض و چشم پوشی دارم.

6 ـ ایمانوئل کانت : کانت با آنکه به شرارت های انسانی و خصلت های گریز اخلاقی انسان باور دارد ؛ با آن هم کانت اخلاق گرایانه قانونمندی های زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی انسان و جامعۀ مدنی را تفسیر و تاءویل می کند .

کانت صلح جو ؛ صلح طلب و لیبرال ؛ تابیعت از امر مطلق را که از عقل انسانی سرچشمه میگیرد و پیشین بر تجربه است ؛ وظیفۀ شهروندی می داند که ضمانت کنندۀ مساویانه و بیشترین آزادی افراد جامعه است .
Immanuel Kant
کانت سه صورت از امر مطلق را معرفی میدارد که از اساسات لیبرالیزم کانت به شمار میرودکه درینجا از تفصیل آن صرف نظر می کنیم و فقط به صورت گذرا از آنها نام می بریم :

1 ـ فورمول خود قانون گذاری { صورت اول }

2 ـ فورمول تکریم کرامت انسانی اشخاص {صورت دوم }

3 ـ فورمول قانونمند سازی جامعۀ اخلاقی { صورت سوم }

از نظر کانت صلح و آرامش وقتی در جامعه بوجود می آید و به ثبات و پایداری می رسد که نظام حقوقی در جامعه ؛ وظایف سلبی را هم در سطح دولت و هم در سطح مردم تعیین کند تا صدمه و خللی در آزادی شهروندان صورت نه گیرد ؛ یا به عبارۀ دیگر مدینۀ فاضلۀ کانت بر الزامات وظیفوی ابتناء دارد نه بر دهش و بخشش و اعطای حقوق .

بناءً لیبرالیزم کانت بر حقوق نگاه اشتقاقی دارد و شرایط اخلاقی است که در نتیجۀ محدودیت های ضروری با وظیفۀ منفی دولت ؛ صلح و امنیت سعادت هیشگی جامعه خواهد بود .

کانت نه تنها به صلح در بین ملت ها و جوامع بشری اعتقاد راسخ داشت بلکه به صلح جهانی بر مبنای عدالت در مناسبات دولت ها امیدوار بود که شرح آن در کتابش بنام صلح جاوید ذگر گردیده است .

این بود به صورت فشرده نظریات کانت در مورد صلح در روابط انسان ها و جوامع و دول جهان ؛ اما به صورت خیلی مختصردرک و فهم خود را از لیبرالیزم کانت اینگونه بیان میداریم که :

امر مطلق و سه صورت آن در نتیجۀ تفاهم ؛ تعهدات و میثاق ها در بین افراد ؛ جوامع انسانی و دولت ها صورت عملی اختیار میکند و برای حفظ تعهدات و میثاق ها جنگیدن و پدیدۀ جنگ هم قابل توجیه است .

پس وقتی که لیبرالیزم کانت صلح را منوط به نظام حقوقی می داند که وظایف سلبی افراد و نهاد سیاسی جامعه یعنی دولت را مشخص و تعیین می کند ؛ وجود و اهمیت پیمان هارا به خوبی درک کرده می توانیم که ضرورت اساسی و بنیادین جوامع انسانی اند و در چنین وضع اخلاقی و قانونی است که آزادی هرچه بیشتر رشد و نمو می کند .

از اینکه انسان خصلت گریز اخلاقی نیز دارد ؛ این خصلت گریز اخلاقی گاهی سبب بروز و ظهور اختلافات ؛ مشاجرات و بالاخره جنگ ها می شود زیرا همین خصلت انسانی است که مطابق با وسعت و گستردگی خود اختلاف و عدم تفاهم ایجاد می کند .

پس در نتیجه میگویم که کانت اصالت را به صلح قائل است و فیلسوف صلح است .

یک سند مهم حقوقی و تاریخی

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

یک سند مهم حقوقی و تاریخی

یا

خطبۀ مبارکۀ حجه الوداع


نویسنده : داکتر حمدالله سیدی

پیغمبر صلی الله علیه و سلم در سال دهم هجرت برابر با 63 میلادی در منطقۀ بطن الوادی که حالا به « جبل الرحمه » مشهور گردیده در بالای شتر خود که « القصوی » نام داشت سوار بود و خطبۀ زیر را ایراد فرمود که خط مشی جهانی اسلام بشمار می آید :

{ یا ایها الناس ! ای یوم هذا ؟ قالوا : یوم حرام ؛ قال : فای بلد هذا ؟ قالوا : بلد حرام ؛ قال : فای شهر هذا ؟ قالوا : شهر حرام ؛ قال : فان دماءکم و اموالکم و اعراضکم علیکم حرام ؛ کحرمه یومکم هذا فی بلدکم هذا فی شهرکم هذا الی یوم تلقونه } متفق علیه .

یک سند مهم حقوقی و تاریخی

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

یک سند مهم حقوقی و تاریخی

یا

خطبۀ مبارکۀ حجه الوداع



نویسنده : داکتر حمدالله سیدی

پیغمبر صلی الله علیه و سلم در سال دهم هجرت برابر با 63 میلادی در منطقۀ بطن الوادی که حالا به « جبل الرحمه » مشهور گردیده در بالای شتر خود که « القصوی » نام داشت سوار بود و خطبۀ زیر را ایراد فرمود که خط مشی جهانی اسلام بشمار می آید :

{ یا ایها الناس ! ای یوم هذا ؟ قالوا : یوم حرام ؛ قال : فای بلد هذا ؟ قالوا : بلد حرام ؛ قال : فای شهر هذا ؟ قالوا : شهر حرام ؛ قال : فان دماءکم و اموالکم و اعراضکم علیکم حرام ؛ کحرمه یومکم هذا فی بلدکم هذا فی شهرکم هذا الی یوم تلقونه } متفق علیه .

یعنی : ای مردم ! امروز چه روزی است ؟ گفتند : روز حرام یعنی یوم النحر ؛ گفت : این کدام شهر است ؟ ؛ گفتند : شهر حرام یعنی مکۀ مکرمه ؛ گفت : این کدام ماه است ؛ ؛ گفتند : ماه حرام « ماه ذوالحجه » ؛ گفت : پس خون شما ؛ اموال شما ؛ اعراض و ناموس شما ؛ میان یکدیگر شما حرام است همچو حرمت این روز شما و این ماه شما ؛ و این شهر شما ؛ تا آن وقتی که با الله عزوجل ملاقات نمائید .

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و سلم در بیانیه تاریخی شان گفت { استوصوا بالنساء خیرا فانهن عندکم عوان لیس تملکون منهن شیا ...... و انما اخذتموهن بامانه الله عزوجل و استحللتم فروجهن بکلمه الله عزوجل فاتقوا الله فی النساء .... و استوصوا بهن خیرا }

یعنی : با زنان و خانمهای تان با رویۀ نیکو زیست نمائید ؛ آنها نزد شما امانت هستند ؛ شما هیچ حق جز حق معاشرت با آن ها ندارید ؛ شما آنانرا به امانت الهی اخذ نموده اید ؛ و معاشرت با ایشان بر اساس کلمه الله « جزوجل » برای شما حلال و مباح گردیده است ؛ پس شما در تعامل با زنان ترس الله عزوجل را پیشه گیرید ؛ و با ایشان رویۀ نیکو داشته باشید .

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و سلم در ادامۀ خطبۀ شان می گوید :

{ انماالمومنون اخوه } ....... « الا و لا یحل لامری من مال اخیه شیء الا بطیب نفس منه ..... لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض .... »

یعنی : مؤمنان برادران یکدیگر اند ؛ آگاه باشید که اخذ مال برادر بدون رضامندی قلبی اش جائز نمی باشد ؛ شما پس از من از دین خود بر نگردید و یکدیگر تان را گردن نزنید .

رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود : { قد ترکتکم علی البیضاء لیلها کنهار ها لا یزیغ عنها بعدی الا هالک و من یعش منکم فسیری اختلافا کثیرا فعلیکم بما عرفتم من سنتی و سنته الخلفاء الراشدین المهدیین و علیکم با لطاعه و ان عبدا حبشیا عضوا علیها با لنواجذ فانما المؤمن کالجمل الانف حیثما انقید انقاد } احمد

یعنی : من شما را در روشنی ئی گذاشتم که شب آن همچو روز روشن است و هرکه از آن انحراف ورزد ؛ هلاک میگردد ؛ و هرگاه شما حیات داشته باشید ؛ شاهد اختلافات شدید خواهید بود ؛ پس در همچو زمان ؛ شما به سنت و شیوه و روش من ؛ و سنت و راه و روش خلفای راشد و راهنمون شدۀ من ؛ چنگ بزنید ؛ و آنرا با داندانهای خویش محکم اخذ نمائید ؛ زیرا مؤمن همچو شتر است هرکجا کشانیده شد ؛ میرود .


پیعمبر اسلام صلی الله علیه و سلم در ادامه ای بیانه ای شان گفت :

{یا ایهاالناس الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد الا لا فضل لعربی علی اعجمی و لا لعجمی علی عربی ولا لا حمر علی اسود و لا اسود علی احمر الا بالتقوی .......}


ای مردم ! آگاه باشید که پروردگار تان یک است ؛ پدر تان یک است .

آگاه باشید ! که هیچ برتری عرب بالای عجم ندارد ؛ و هیچ فضیلت عجم بالای عرب ندارد ؛ و سرخ را بالای سیاه ؛ و سیاه را بالای سرخ برتری نیست مگر به تقوی و ترس از الله عزوجل .

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و سلم در پایان بیانه ای شان گفت : { و قد ترکت فیکم ما لن تضلوا بعده ان اعتصمتم به کتاب الله و انتم تساء لون عنی فما انتم قائلون ؟ }

من برای شما کتاب یا قرآن را گذاشتم که هرگاه بدان تمسک و پابندی داشته باشید ؛ هرگز گمراه نمیگردید ؛ و شما در بارۀ من ؛ مورد سؤال قرار خواهید گرفت پس شما چه پاسخ ارائه خواهید نمود ؛ اصحاب که شمار شان از 140 هزار نفر بیشتر بود با یک صدا گفتند : « نشهد انک قد بلغت و ادیت و نصحت ».

ما گواهی می دهیم که رسالت خود را ابلاغ نمودی ؛ و امانت خود را بجا آوردی ؛ و امت خویش را نصیحت نمودی .

آنگاه رسول الله صلی علیه و سلم انگشت شهادت خویش را بلند کرد و گفت : { اللهم اشهد اللهم اشهد ثلاث مرات } مسلم

الهی ! تو گواه باش ...... الهی ! تو گواه باش ...... الهی ! تو گواه باش .....

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و سلم پس از اینکه جزیره العرب را بت پرستی پاکیزه ساخت و آخرین ندای حق نازل گردید که : { ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَـٰمَ دِينً۬ا } المائده 3

یعنی امروز ؛ دین شمارا کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان شما پذیرفتم .

پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم در سن 63 سالگی وفات کرد .

ۚ



پرسش و پاسخ 3

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

پاسخ دهنده: داکتر حمدالله سیدی

سوال: معناى حرام چيست؟ وچرا كعبه را المسجد الحرام ميگويند:

جواب: معناى حرام: در اصطلاح شرعى عبارت از: " هر عمل است كه شارع آنرا از روى الزام وقطعى، نهى نموده است ".

ويا بعبارت ديگر: " هر عمل كه انسان به فعل آن مستحق ثواب، وبه ترك آن مستحق عذاب ميگردد " حرام گفته ميشود.ومراد از شارع: يعنى قرآن كريم ويا سنت پيغمبر – صلى الله عليه وسلم - از آن بصورت قطعى، منع نموده باشد، حرام است.

اما وقتى كلمه " الحرام " به المسجد الحرام اضافه ميگردد، مفهوم آن اين است كه قتل وكشتار، در آنجا حرام است، بلكه بايد همه كس در آنجا در امن وامان بوده باشند.

پس وقتى ما كعبه را المسجد الحرام ميگوئيم: جنگ وجدال وقتل وكشتار را در آنجا حرام ميدانيم.

والله – عزوجل - درين مورد ميفرمايد: { وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ } البقرة191.

= شما با آنها- ا كفار - در نزديكى المسجد الحرام جنگ وقتال نكنيد.

وهمچنان ميفرمايد: {و الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ } الحج25.

= و از مسجد الحرام، كه آن را براى همه مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آنجا زندگى مى‏كنند يا از نقاط دور وارد مى‏شوند.

وهمچنان ميفرمايد: { وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ }. الحج 25.

= و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق، منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او مى‏چشانيم.

و در قرآن كريم كلمه : " المسجد الحرام " دو مفهوم را افاده مينمايد:

اول: " المسجد الحرام ": يعنى كعبه مشرفه ومسجد ما حول آن:

قرآن كريم ميفرمايد: { فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـٰذَا } التوبة 28.

= پس نبايد – مشركان - بعد از امسال، نزديك المسجد الحرام شوند!

ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ لاَ تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلاَّ إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ: الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَسْجِدِ الرَّسُول- صلى الله عليه وسلم - وَمَسْجِدِ الأَقْصَى ] البخاري.

= سفر بسوى هيچ مسجد جائز نيست مگر بسوى سه مسجد: المسجد الحرام، ومسجد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - والمسجد الأقصى.

ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ صَلاةٌ فِي مَسْجِدِي هَذَا خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ صَلاةٍ فِيمَا سِوَاهُ إِلاَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ ] البخاري.

= يك نماز در مسجد من – مسجد نبوى شريف – از يكهزار نماز در مساجد ديگر، بيشتر اجر وپاداش دارد، مگر نماز در المسجد الحرام.

دوم: " المسجد الحرام ": يعنى شهر مكه مكرمه تا مرزهاى طول وعرض آن: قرآن كريم درين مورد ميفرمايد: { سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْقْصَى ..الآية } الإسراء.

= پاك و منزه است الله – عزوجل - كه بنده‏اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى -كه گرداگردش را پربركت ساخته‏ايم- برُد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم; چرا كه او شنوا و بيناست.

عمل يا كار كردن زن از ديدگاه اسلام:

سوال: آيا عمل وكار كردن واجراى وظيفه براى زن مسلمان در جاى وموقع كه با مردان نامحرم مختلط ويكجا ميباشد از ديدگاه شرع اسلام جائز است؟

جواب: الحمد لله والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وبعد،،،،

بالاترين وعظيم ترين وشريف ترين وآبرومندانه ترين عمل را كه زن مسلمان انجام ميدهد، همانا تربيه اولاد وفرزندان است، تا فرزندان نيكو را به جامعه تقديم نمايد، وفاميل وخانوادۀ را بنا سازد كه در فضاى محبت والفت وفداكارى، راه زندگى شانرا غرض فراهم سازى سعادت وشادكامى دنيا وآخرت به پيش ببرند.

الله - عزوجل - درين مورد ميفرمايد: { وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ } الروم21.

يعنى: و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكر مى‏كنند.

بدون ترديد كه تسكين شوهر وزن درين است تا زن وظيفه ومسئوليت طبيعى اش را كه عبارت از فراهم سازى فاميل آرام ومستقر ميباشد انجام دهد.

اما هر گاه زن روز را در كار وعمل در كارخانجات ويا شركتها ويا دفاتر دولتى ويا در وراى فرمان تراكتور يا موتر ويا قطار يا ريل ....... وغيره سپرى نمايد، وشب را از خستگى كار وعمل، در خواب سپرى نمايد، اين زندگى هرگز تسكين وآرامش را بار نياورده، بلکه عذاب است كه هردو زن وشوهر را الله - عزوجل - بدان مبتلا نموده است.

والبته اين حقيقت است كه هيچ خردمند با انصاف از آن انكار كرده نميتواند، وهمه ديديم وشنيديم كه در هركجا از گوشه وكنار جهان، زنان دست به تظاهرات وراه پيمائى زدند، ويگـانه شعار را كه بلند كردند اين بود كه: " ما را به خانه هاى مان باز گردانيد ".

اما از آنجا كه اسلام دين موافق با سرشت وطبيعت بشر ميباشد، زن را از كار وعمل منع نكرده، بلكه براى وى اجازه داده تا كار وعمل نمايد، زيرا اكثر اوقات چنين اتفاق مى افتد كه فاميل وخانواده نياز به كار وعمل زن ميداشته باشد.

لذا اسلام شرايط را براى كار زن تعين نموده، تا در پرتو آن، زن بتواند آبرومندانه ودر فضاى طهارت وپاكيزگى وحفظ شرف وآبرو وحيا، كار وعمل را انجام دهد، وزندگى شرافتمندانه وآبرومندانه را براى خود وفاميل خود مهيا سازد. شرايط را كه اسلام براى كار كردن زن تعين نموده قرار زير ميباشد:

اول: اينكه كار وعمل اصلاً براى زن جائز وروا بوده باشد، مثلاً عمل زن در زمينه رقص وسينما وتياتر ... جائز نيست.

واز جمله اعمال كه براى زن جائز ميباشد: تعليم وآموزش، طب وپزشكى ونرس وپرستارى واذان واقامت براى زنان ...... وامثال آن ميباشد.

دوم: اينكه عمل وى باعث ايجاد فتنه وفساد وشهــــــوت نگردد، مثلاً عمل وى

در ميان مردان نامحرم بشكل آميزش ومختلط، جائز نميباشد.

ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - درين مورد ميفرمايد: [ لا يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ وَلا تُسَافِرَنَّ امْرَأَةٌ إِلاَّ وَمَعَهَا مَحْرَمٌ ...الحديث ] متفق عليه.

يعنى: نبايد مرد وزن نامحرم به تنهائى با هم يكجا شوند، ونبايد زن بدون مَحْرَم سفر نمايد.

سوم: در صورتى كه عمل زن باعث تقصير وكوتاهى وى در مسئوليتهاى فاميلى وخانوادگى و فرزندان وى نگردد.

و عَبْد اللَّه بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا – ميگويد: كه رَسُولُ اللَّه r برايم گفت: [ يَا عَبْدَ اللَّهِ! أَلَمْ أُخْبَرْ أَنَّكَ تَصُومُ النَّهَـارَ وَتَقُـومُ اللَّيْلَ ]؟ فَقُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: [ فَلا تَفْعَلْ صُمْ وَأَفْطِرْ وَقُمْ وَنَمْ، فَإِنَّ لِجَسَدِكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَإِنَّ لِعَيْنِكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَإِنَّ لِزَوْجِكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَإِنَّ لِزَوْرِكَ عَلَيْكَ حَقًّا ..... الحديث ] متفق عليه.

يعنى: اى عبدالله من خبر شدم كه تو روز را در روزه وشب را در نماز وتهجد سپرى مى نمائى؟ گفتم: آرى يا رسول الله! برايم گفت: اين كا را مكن، بلكه روزه دار باش وافطار كن، نماز بپادار و خواب كن، زيرا كه بدن تو بالاى تو حق دارد، وچشم تو بالاى تو حق دارد، وهمسر تو بالاى تو حق دارد، ومهمان تو بالاى تو حق دارد. اين حديث مبارك حقوق مسلمان در قبال خود وى ودر قبال اهل وخانواده وى ودر قبال جامعه وى تعين مينمايد.

پس عمل زن نبايد باعث تفصير وكوتاهى در قبال خـانه وشوهر واولادهايى وى كردد.

چهارم: اينكه هدف از انجام عمل، ضرورت شخصى ويا ضرورت مشروع جامعه بوده باشد، زيرا الله - عزوجل - ميفرمايد: { وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَى } الأحزاب 33.

يعنى: و در خانه ‏هاى خود بمانيد، و همچـون دوران جاهليت نخستين بى سترانه در ميان مردم ظاهر نشويد. وعائشه - رضى الله عنها - از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - روايت مينمايد كه فرمود: [ قَدْ أُذِنَ أَنْ تَخْرُجْنَ فِي حَاجَتِكُنَّ ] البخارى.

يعنى: براى زنان اجازه داده شد تا غرض برآوردن نيازمنديهاى شخصى شان از منزل شان خارج شوند.

پنجم: اجازۀ زوج وشوهر يا ولى زن، در خروج زن به كار وعمل، موجود بوده باشد، زيرا شوهر وولى زن، از وى در برابر الله - عزوجل - مسئول ميباشد.

زيرا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ الإِمَامُ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي أَهْلِهِ وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَالْمَرْأَةُ رَاعِيَةٌ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا وَمَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِيَّتِهَا وَالْخَادِمُ رَاعٍ فِي مَالِ سَيِّدِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي مَالِ أَبِيهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَكُلُّكُمْ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ ] متفق عليه.

يعنى: همه شما شبان وچوپان هستيد وهركدام از شما از زير دستان خود مسئول ميباشيد، امام ورهبر وپيشوا شبان است واز زير دستان خود مسئول ميباشد مرد يا شوهر، شبان است واز زير دستان خود مسئول ميباشد، زن در خانه شوهر خود چوپان است واز زير دستان خود مسئول ميباشد، خدمتگار در خانه بادار خود چوبان است واز زير دستان خود مسئول ميباشد، و فرزدندان در مال پدر شان چوبان هستند واز زيردستان خود مسئول ميباشند، همه شما شبان وچوپان هستيد واز زير دستان تان مسئول ميباشيد.

ششم: اينكه عمل زن با طبعت وسرشت زن سازگار بوده باشد، زيرا طبيعت زن ومرد از هم فرق ميكند، وانكار از اين حقيقت علمى، خود نابخردى خواهد بود.

هفتم: خروج زن بايد در لباس شرعى وبدون استعمال عطر وخشبوئى بوده باشد، زيرا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ أَيُّمَا امْرَأَةٍ اسْتَعْطَرَتْ فَمَرَّتْ عَلَى قَوْمٍ لِيَجِدُوا مِنْ رِيحِهَا فَهِيَ زَانِيَةٌ ] رواه: الترمذي والنسائي.

يعنى: هر زنيكه عطر وخشيوئى استعمال كرد، واز برابر نامحرمان عبور نمود ونا محرمان بوى عطر وى را استشمام نمودند، يقينًا كه اين زن حكم زنا كار را بخود ميگيرد.

هشتم: در رفتار وحركت خود از هرگونه ناز وكرشمه خود دارى ورزد زيرا الله - عزوجل - در قرآن كريم ميفرمايد: { وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَى } الأحزاب 33.

يعنى: و در خانه ‏هـاى خود بمانيد، و همچـون دوران جاهليت نخستين بى سترانه در ميان مردم ظاهر نشويد.

البته اين شروطى است كه اسلام آنرا براى خروج زن به كار وعمل وضع

نموده است، وهرگاه زن مسلمان با اين شروط به كار وعمـل بپردازد بدون ترديد كه برعلاوه از كسب دنيا، مستحق اجر در آخرت نيز ميگردد.

زيرا لله - عزوجل - ميفرمايد: { إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً }. الكهف30.

يعنى: ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد.

وهرگاه ما عمل زن را در عهد نبوت ودر عهد خلفاى راشد از نظر بگذرانيم، خواهيم ديد كه زن مسئوليتهاى خود را با بهترين وجه انجام داده است، وزن مسلمان ثابت ساخته كه واقعًا نيم جامعه را تشكيل داده است.

وبطور نمونه حقاق زير را بصورت عجولانه از نظر ميگذرانيم:

1 - اسلام حق حيات را براى زنان اهدا نمود، پس از اينكه در تمدن هاى پيشين، زن از اندكترين حقوق مدنى محروم بود.

2- زن را با مرد مساوى وبرابر دانست: {وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ...... الآية } البقرة 228.

يعنى: و براى زنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته‏اى قرار داده شده است.

وعائشه - رضى الله عنها - از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - روايت ميكند كه فرمود: [ إِنَّمَا النِّسَاءُ شَقَائِقُ الرِّجَالِ ] الترمذي، أبوداود.

يعنى: زنان همتايان مردان هستند. شقيقه: بمعناى چيزى كه دونيم شود.

3- حق حيات وزندگى را براى زن تضمين نمود، واز آنجا كه اين زندگى خواهان فراهم بودن خوراك وپوشاك ومسكن ميباشد، لذا نفقه زن را بالاى شوهر وولى امر زن واجب گردانيد: { أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِّن وُجْدِكُمْ وَلا تُضَارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ .... الآية } الطلاق6 .

يعنى: زنان مطلقه را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شماست سكونت دهيد، و به آنها زيان نرسانيد تا زندگى را بر آنان تنگ سازيد

ومجبور به ترك منزل شوند.

معاشرت حسنه را با زن تضمين نمود: { وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً } النساء19.

يعنى: و با زنان، بطور شايسته رفتار كنيد! و اگر از آنها، بجهتى كراهت داشتيد، فورًا تصميم به جدايى نگيريد! چه بسا چيزى شايد خوشايند شما نباشد اما الله - عزوجل - خير فراوانى را در آن قرار مى‏دهد.

چنانچه حق نفقه ومهر را براى زن تضمين نمود: { وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ } البقرة 233.

يعنى: و بر آن كس كه فرزند براى او متولد شده - پدر - لازم است خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته تقديم نمايد. ووقتى خانم ابوسفيان از بخل شوهرش شكايت كرد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - براى وى گفت: [ خُذِي مِنْ مَالِهِ مَا يَكْفِيكِ و يَكْفِي بَنِيكِ ]. متفق عليه.

يعنى: تو از مال ابوسفيان - شوهر خود بدون اجازۀ وى - به پيمانه مال اخذ نما كه براى نفقه خود تو وفرزند تو كفايت نمايد. اما با تأسف شديد كه نظر مردم در قبال زن در اسلام يا حالت افراط است ويا حالت تفريط ميباشد.

برخى ها روى عناد وسركشى ميخواهند تا زن را از نظر اسلام، انسان تافه وناچيز وبى اهميت، جلوه گر سازند، ووى را از كليه مزايا وارزشهاى انسانيت محروم سازند. وبرخى ديگر زن را به جاى مى كشانند كه بايد دوشادوش مردان در هر كجا

ودر هر موقع موجود بوده باشد، باكى نيست اگر در وراى ماشين وفرمان تراكتور بوده باشد ويا در اعماق معادن بوده باشد، ويا با لباس مبتذل وبى شرمانه با مردان نامحرم مختلط ويكجا بوده باشد.... بى خبر از اينكه آفريدكار جهان زن ومرد را از سرشت وطبيعت ويژه وخاص آفريده است.

لذا اسلام به زن به نظر مرواريد در داخل صدف ناب وپاكيزه مينگرد، كه بايد در هر وقت وهركجا، از عزت وكرامت ومصئونيت برخوردار بوده باشد، زن را امر كرد تا در حجاب وستر بوده واز هرگونه اختلاط وآميزش با نامحرمان اجتناب ورزد، والبته حجاب وستر را مستحب ندانسته بلكه او را فرض گردانيده است.

ووقتى اسلام ستر وحجاب را الزامى دانست، هدف اسلام اين نبود تا زن را در قيد وبند زنجير قرار دهد، نه خير حجاب را بخاطر حفظ عزت وكرامت وآبروى زن مقرر داشت، تا زن از چنگال انسانهاى ددمنش وغول صفت، در امان بوده باشد: { وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُـرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ....الآية } النور31.

يعنى: و چادر ها وروسرى‏هاى خود را بر سينه هاى خود افگنند، وزينت خود را آشكارا نسازند مگر براى شوهران شان....

{ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً }.الأحزاب32.

يعنى: پس به گونه‏اى هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد!

ودر عين حال مرد را مكلف ساخته تا خوراك وپوشاك ومسكن آبرومندانه را حتى المقدور براى زن فراهم سازد، واين نفقه قبل از ازدواج دختر بالاى پدرش فرض است، وپس از ازدواج بالاى شوهرش فرض ميباشد.

اما هرگاه نظر به شرايط زندگى، زن ناگذير به كار وعمل وكسب آذوقه براى خود ويا فرزندانش ويا پدر ومادرش گردد، آنگاه اسلام دروازه را در برابر وى بسته نساخته است، بلكه براى وى اجازه داده تا كار وعمل انجام دهد، تا زندگى آبرومندانه وشرافتمندانه را براى خود وخانوادۀ خود فراهم سازد، اما در سايه شرايط كه قبلاً آنرا مفصلاً شرح داديم.

والبته بهترين سرمشق ورهبر ما همانا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميباشد وحال بصورت خلاصه ببينيم كه زن در عهد نبوت چه موقف داشته است. زن در عهد نبوت در بسيارى از زمينه هاى مناسب به عمل پرداخت:

اول: در زمينه تعليم وآمـوزش وفتوى: همسران رسول الله- صلى الله عليه وسلم - زنان اصحاب را تعليم وآموزش مينمودند، وبراى مردان اصحاب فتواى صادر مينمودند، وامام السيوطى در كتاب خود: " تدريب الراوى " بنقل از ابوحزم ميگويد: شش تن از اصحاب رسول الله - صلى الله عليه وسلم - نسبت به ديگران بيشتر فتوى صادر نموده اند كه عبارت اند از: عمر وعلي وابن مسعود وابن عمـر وابن عبـاس وزيد بن ثابت وعائشة - رضي الله عنهم - ".

وامام غزالى در كتاب خود " إحياء علوم الدين " ميگويد: كه از جمله اصحاب كرام تنها چند نفر محدود براى خود صلاحيت افتاء را دادند، واز جمله از عائشه - رضى الله عنها - نام ميبرد(1)( مراجعه كنيد به إحياء علوم الدين 1/ 23.)

دوم: در زمينه تجارت وبازرگانى: بدون ترديد كه خديجة - رضى الله عنها - بهترين سرمشق درين زمينه ميباشد، كه وى از زمرۀ بازرگانان وتاجران معروف مكه مكرمه بود ....

قَيْلَة اُم بَني اَنمـار يكى ديگر از زنان اصحاب است كه در تجارت وبازرگانى شهرت داشت، ووى خود روايت ميكند كه من هنگاميكه رسول لله - صلى الله عليه وسلم - يكى از عمره هاى شانرا ادا ميكرد، براى شان گفتم كه: من زن هستم كه ميخَرم وميفروشم، واز ايشان پرسيدم كه من وقتى بخواهم متاع را خريدارى نمايم، پائين ترين نرخ را براى صاحب مال عـرضه ميكنم وآهسته آهسته نرخ آنرا بالا ميبرم تا وقتيكه به نرخى برسم كه من ميخواهم، ووقتى متاع را بفروشم، بالا ترين نرخ را ميگذارم وآنگـاه آهسته آهسته نرخ را پائين ميبرم تا وقتيكه به قيمت برسم كه من ميخـواهـم، رسول الله - صلـى الله عليـه وسلم - در پاسخ وى گفت: [ لا تَفْعَلِي يَا قَيْلَةُ! إِذَا أَرَدْتِ أَنْ تَبْتَاعِي شَيْئًا فَاسْتَامِي بِهِ الَّذِي تُرِيدِينَ أُعْطِيتِ أَوْ مُنِعْتِ وَإِذَا أَرَدْتِ أَنْ تَبِيعِي شَيْئًا فَاسْتَامِي بِهِ الَّذِي تُرِيدِينَ أَعْطَيْتِ أَوْ مَنَعْتِ ] ابن ماجة.

يعنى: نه خير! يا قيله: اين كار را مكن، بلكه هرگاه ميخواستى مال ومتاع را خريدارى نمائى، نرخى را بگذار كه تو آنرا ميخواهى، آنگاه بائع وفروشنده، يا براى تو ميفروشد، ويا اينكه امتناع مينمايد، وهرگاه مال ومتاع را مى خريدى پس نرخى را بگذار كه تو ميخواهى آنرا بفروشى آنگاه مشترى يا خريدار، آنرا ميخرد ويا از آن صرف نظر مينمايد.

سوم: در زمينه طب ودرمان وپرستارى: زنان در عهد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - به طبابت ودرمان نمودن وپرستارى بيماران وزخميان مى پرداختند واز مشهور ترين پرستاران، الرَّبيع بنت مُعَوَّذ بن عَفْرَاء - رضى الله عنها - است كه در غزوات رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ايشانرا همراهى ميكرد، وزخميان را تداوى وپرستارى مينمود.

وزن ديگر بنام رَفِيدَة الأنصارية - رضى الله عنها - معروف است كه خيمه را در كنار مسجد نصب مينمود وزخميان را تداوى ومعالجه ميكرد.

ودر وصف عائشه - رضى الله عنهـا - عُـرْوه - رضى الله عنـه - ميگويد:

" من در فقه وطب وشعر از عائشه -رضى الله عنها - كسى را عالمتر نيافتم. وعُرْوه - رضى الله عنـه - ميگـويد: كه من براى عائشه - رضى الله عنها -

گفتم: اينكه در علم وفقه يد طولا دارى، شگفت آور نيست، زيرا تو همسر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ودخت ابوبكـر - رضى الله عنه – هستى واينكه در شعر وادب يد طولا دارى، بازهم شگفت آور نيست، زيرا تو دختر ابوبكر - رضى الله عنه - يك تن از عالمترين اشخاص مى باشى، اما تعجب من از اين است كه چگونه شما در طب ودرمان و دارو حائز اينهمه معلومات ميباشيد؟ عائشه - رضى الله عنها - شانه ام را تكـان داد وگفت: [ أَيْ عُرَيَّةُ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ r كَانَ يَسْقَمُ عِنْدَ آخِرِ عُمْرِهِ أَوْ فِي آخِرِ عُمْرِهِ فَكَانَتْ تَقْدَمُ عَلَيْهِ وُفُودُ الْعَرَبِ مِنْ كُلِّ وَجْهٍ فَتَنْعَتُ لَهُ الأَنْعَاتَ وَكُنْتُ أُعَالِجُهَا لَهُ فَمِنْ ثَمَّ ] أحمد.

يعنى: اى عروه گک! رسول الله - صلى الله عليه وسلم - در اوخر عمـــــــر خود - ودر روايت ديگر : در آخر عمر خود - بيمار ميشد، وهيئتها ونمايندگان قبائل عرب از هر كجا نزد ايشان مى آمدند، ودواها وداروهاى را براى شان وصف مينمودند، آنگاه من ايشان را با آن داروها درمان ميكردم.

چهارم در زمينه دفاع ونظامى: زن مسلمان در عهد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - دوشادوش رسول الله - صلى الله عليه وسلم - در غزوات اشتراك كرد وبراى سپاهيان راه حق، آب وغذا تقديم ميكرد، وزخميان را تداوى مينمود. عمر - رضى الله عنه - در مورد أم عَمَّارة الانصارية - رضي الله عنها- ميگويد: كه من از رسول الله - صلى الله عليـه وسلم - شنيدم كه ميگفت:

[ ما اِلتفَتُّ يَمينًا و لا شِمَالاً يومَ أحدٍ إلاَّ و أنَا أراهَا تُقَاتِلُ دُوني – يعني أم عمارة، نسيبة بنت كعب - ] الحديث حسن أخرجه ابن سعد(1).

يعنى: من در روز اُحُد به راست وچب خود نگاه ميكردم، ميديدم كه او - يعنى نَسِيبَة بنت كَعْب موسوم به اُمّ عَماره - از من دفاع مينمود.

پنجم: در زمينه سفارت وميانجگرى ونمايندگى: زنان مسلمان از مقام ومنزلت والاى نزد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - برخوردار بودند ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - بالاى شان عطف وشفقت ميكرد وخواسته هاى شانرا بر آورده ميساخت.

از جمله اَسْماء بنت يَزيد الأنصارية - رضى الله عنها - زن بود كه به نمايندگى از زنان نزد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - آمد وبه نمايندگى از زنان از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - پرسيد، كه آيا زنان در اجر وپاداش با مردان شريك ميباشند؟ رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وى را بشارت ومژده داد، وخطاب براى اصحاب گفت: [ هَل سَمِعْتُم مَقَالَةَ أمرأةٍ أَحْسنَ سُؤالاً عَنْ دِينِهَا مِنْ هَذهِ؟ ....... إلى آخر الحديث(2).

يعنى: آيا سخن زنى را بهتر از اين زن شنيده ايد كه در دين خود از اين بهتر سوال نمايد؟

" أم حَكيم بنت الحارث ابن هشام " يكى ديگر از زنان است كه وقتى مسلمان شد، شوهرش " عكرمه بن ابى جهل " به يمن فرار نمود، أم حَكيم از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - اجازه خـواست تا در پي شوهرش به يمن برود، وقتى به يمن رفت وشوهر خود را به اسلام مشرف ساخت، نزد رسول الله - صلى الله عليـه وسلم - آمد، ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - براى وى گفت: [ مَرْحَبًا بِالرَّاكِبِ الْمُهَاجِرِ ] أخرجه الترمذي.

يعنى: خوش آمديد اى سوار مهاجر.

اُم هَانِئْ بنت أبي طالب - رضى الله عنها - يكى ديگر از زنان است كه وقتى دوتن از دشمنان را امان داد، رسول الله - صلى الله عليه وسلم - براى وى گفت: [ قَدْ أَجَرْنَا مَنْ أَجَرْتِ يَا أُمَّ هَانِئٍ ] متفق عليه.

يعنى: اى ام هانئ! هرکه را تو امان دادى ما نيز او را امان داديم. ودر كنار اينكه زن مسلمان در عهد نبوى، نقش مهم خود را به حيث يك فرد مسئول در جامعه اسلامى با بهترين وجه ايفا نمود، در عين حال هرگز مسئوليتهاى خود را بحيث همسر ومادر ودختر، در قبال شوهر وفرزندان ووالدين وپدر ومادر خود، فراموش نكرد، وحقوق هريك را چنانچه كه دين وى بالاى وى امر ميكند ادا كرد.

خلاصه: اينكه ما نميتوانيم نقش را كه زن مسلمان در عهد نبوت ادا نموده است، بشكل همه جانبه بيان كنيم، به همين قدر اكتفا ميكنيم، واز خردمندان وصاحب نظران مخلصانه دعوت مكنيم تا حقوق زن در اسلام را منصفانه وعادلانه، بر رسى نمايند، آنگاه يقينًا در خواهند يافت كه زن در نظر اسلام جوهر ايست مكنون كه نبايد جسد مبارك وى مورد استفادۀ ددمنشان قرار گيرد - والله أعلم –

سوال: حيات برزخ چيست؟ وآيا حديث در مورد حيات برزخ وسوال منكر ونكير وجود دارد؟ وچه وقت عذاب قبر آغاز ميگردد؟

جواب: برزخ: بمعناى حاجز يا مانع يا پرده است، وهر چيزى كه مانع اختلاط وآميزش دو چيز گردد، برزخ ناميده ميشود.

ودر قرآن كريم برزخ ذكر گرديده وميفرمايد: }مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ، بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ }.

= دو درياى مختلف - شور و شيرين، گرم و سرد - را در كنار هم قـرار داد در حالى كه با هم تماس دارند در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى‏كند - و به هم نمى‏آميزند -.

وبرزخ به مفهوم خاص عبارت از حيات است كه ميان حيات دنيا وحيات پس از بعث وزنده شدن پس از مرگ، در روز حشر ميباشد.

انسان داراى پنج نوع حيات ويا پنج مرحله حيات ميباشد:

اول: حيات عالم ذره: آنوقتى كه الله – عزوجل - ارواح همه انسانهـــــــــا را از آدم – عليه السلام - تا آخرين انسان كه در روى زمين مى آيد، خلق كرد، وهمه شانرا مخاطب قرار داد و: } وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ } الأعراف 172.

= و - به خاطر بياور - زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت; و آنها را گواه بر خويشتن ساخت; و فرمود: " آيا من پروردگار شما نيستم "؟ گفتند: " آرى، گواهى مى‏دهيم "! -چنين كرد مبادا - روز رستاخيز بگوييد: " ما از اين، غافل بوديم; - و از پيمان فطر توحيد بى‏خبر مانديم -.

دوم: حيات رحم مادر است، كه انسان براى نوه ماه آنرا در شكم مادر سپرى مينمايد.

سوم: حيات دنيا است كه انسان آنرا از ولادت تا وفات، در دنيا سپرى مينمايد.

چهارم: حيات برزخ است كه انسان آنرا در قبر از حين وفات تا زنده شدن بار ديگر در روز حشر، آنرا سپرى مينمايد.

پنجم: حيات آخرت است، كه حيات ابدى ميباشد، واز زنده شدن پس از مرگ در روز قيامت آغاز مگردد، وهرگز پايان ندارد، بهشتيان در بهشت ودوزخيان در دوزخ آنرا سپرى ميكنند.

وآيات كه حيات برزخ را ثابت ميسازد، فرموده الله – عزوجل - ميباشد كه ميفرمايد: }وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ} المؤمنون: ١٠٠.
= و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.

واحاديث كه در مورد حيات برزخ وارد گرديده است، فرموده رسول الله – صلى الله عليه وسلم - ميباشد كه ميگويد: [ لَمْ يَأْتِ عَلَى الْقَبْرِ يَوْمٌ إِلَّا تَكَلَّمَ فِيهِ فَيَقُولُ: " أَنَا بَيْتُ الْغُرْبَةِ وَأَنَا بَيْتُ الْوَحْدَةِ وَأَنَا بَيْتُ التُّرَابِ وَأَنَا بَيْتُ الدُّودِ " فَإِذَا دُفِنَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ قَالَ لَهُ الْقَبْرُ: " مَرْحَبًا وَأَهْلًا أَمَا إِنْ كُنْتَ لَأَحَبَّ مَنْ يَمْشِي عَلَى ظَهْرِي إِلَيَّ فَإِذْ وُلِّيتُكَ الْيَوْمَ وَصِرْتَ إِلَيَّ فَسَتَرَى صَنِيعِيَ بِكَ " قَالَ: فَيَتَّسِعُ لَهُ مَدَّ بَصَرِهِ وَيُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِذَا دُفِنَ الْعَبْدُ الْفَاجِرُ أَوْ الْكَافِرُ قَالَ لَهُ الْقَبْرُ: " لَا مَرْحَبًا وَلَا أَهْلًا أَمَا إِنْ كُنْتَ لَأَبْغَضَ مَنْ يَمْشِي عَلَى ظَهْرِي إِلَيَّ فَإِذْ وُلِّيتُكَ الْيَوْمَ وَصِرْتَ إِلَيَّ فَسَتَرَى صَنِيعِيَ بِكَ " قَالَ: فَيَلْتَئِمُ عَلَيْهِ حَتَّى يَلْتَقِيَ عَلَيْهِ وَتَخْتَلِفَ أَضْلَاعُهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - بِأَصَابِعِهِ فَأَدْخَلَ بَعْضَهَا فِي جَوْفِ بَعْضٍ قَالَ وَيُقَيِّضُ اللَّهُ لَهُ سَبْعِينَ تِنِّينًا لَوْ أَنْ وَاحِدًا مِنْهَا نَفَخَ فِي الْأَرْضِ مَا أَنْبَتَتْ شَيْئًا مَا بَقِيَتْ الدُّنْيَا فَيَنْهَشْنَهُ وَيَخْدِشْنَهُ حَتَّى يُفْضَى بِهِ إِلَى الْحِسَابِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: [ إِنَّمَا الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ ] الترمذي.

= هيچ روزى سپرى نميگردد مگر اينكه قبر ميگويد: من خانه تنهائى هستم من خانه وحشت وترس هستم، من خانه خاكى هستم، من خانه كرمها هستم ووقتى شخص مؤمن دفن گردد، قبر براى وى ميگويد: خوش آمدى، تو بهترين شخصى بودى كه بالايم حركت ميكردى، وامروز كه در تصرف من قرار گرفته اى، پس بنگر كه من با تو چه خواهم كرد؟ آنگاه قبر به اندازۀ چشم ديد وى وسيع ميگردد، وروزنه از بهشت در برابر چشم وى باز ميگردد، ووقتى شخصى فاجر وكافر دفن ميگردد، براى وى ميگويد: خوش نيامدى، تو بد ترين شخصى بودى كه بالايم قدم مى زدى، وامروز كه در تصرف من قرار گرفته اى، بنگر كه من باتو چه خواهم كرد؟ آنگاه وى را فشار ميدهد، به حدى كه قبرغه هاى وى به يكديگر شان داخل ميگردد، آنگاه رسول الله – صلى الله عليه وسلم - انگشتان دو دست شانرا به يكديگر داخل كرد وگفت: سپس هفتاد اژدها بر وى حمله ميكنند، اگر يكى از آنها به زمين نفخ نمايد، هيچ نبات در زمين نخواهد روئيد، اينها ويرا تا روز حشر ميگزند، آنگاه رسول الله – صلى الله عليه وسلم - گفت: قبر يا باغ از بهشت است ويا حفرۀ از حفره هاى جهنم ميباشد.

حقيقت حيات "برزخ" از علم وادراك ما پوشيده است، اما عقيدۀ جازم داريم كه حيات برزخ موجود است، ودر اين حيات اهل بهشت از نعمتهاى بهشت استفاده ميكنند، اما وارد بهشت نميگردند، مگر پس از پايان حساب در روز حشر ورستاخيز، و اهل دوزخ از عذاب دوزخ ميچشند، اما وارد دوزخ نميگردند مگر پس از پايان حساب وميزان در روز رستاخيز وقيامت ......

اما اينكه نعيم بهشت ويا عذاب دوزخ به اهل برزخ تنها به روح است ويا به روح وجسد هردو ميباشد؟ اهل سنت وجماعت به اين عقيده هستيم كه به روح وجسد هردو ميباشد، بدون اينكه كُنه وحقيقت آنرا درک نمائيم....

ودليل ما درين مورد فرمودۀ الله – عزوجل - ميباشد كه ميگويد: {النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ} غافر 46.

= عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى‏شوند; و روزى كه قيامت برپا شود -مى‏فرمايد -: " آل فرعون را در سخت‏ترين عذابها وارد كنيد.

ورسول الله ميفرمايد: [إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ وَتَوَلَّى عَنْهُ أَصْحَابُهُ إِنَّهُ لَيَسْمَعُ قَرْعَ نِعَالِهِمْ قَالَ: يَأْتِيهِ مَلَكَانِ فَيُقْعِدَانِهِ فَيَقُولَانِ لَهُ: " مَا كُنْتَ تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ "؟ قَالَ: فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَقُولُ: " أَشْهَدُ أَنَّهُ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ " قَالَ: فَيُقَالُ لَهُ: انْظُرْ إِلَى مَقْعَدِكَ مِنْ النَّارِ قَدْ أَبْدَلَكَ اللَّهُ بِهِ مَقْعَدًا مِنْ الْجَنَّةِ قَالَ نَبِيُّ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: فَيَرَاهُمَا جَمِيعًا و يُفْسَحُ لَهُ فِي قَبْرِهِ سَبْعُونَ ذِرَاعًا وَيُمْلَأُ عَلَيْهِ خَضِرًا إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ] متفق عليه.

= وقتى انسان به قبر گذاشته ميشود، ودوستانش از بالاى قبر وى بر ميگردند

آنگاه دو فرشته مى آيد وويرا مى نشينانند وبراى وى ميگويند: در مورد اين شخص – رسول الله صلى الله عليه وسلم - چه ميگفتى؟ شخص مؤمن ميگويد: شهادت ميدهم كه وى بنده الله – عزوجل - و پيغمبر وى ميباشد، آنگاه براى وى ميگويند: به جاى خود در دوزخ بنگر، اما الله – عزوجل - آنرا به جاى در بهشت مبدل ساخته است، رسول الله - صلى الله عليه وسلم - گفت: هردو جاى خود را مى بيند، وآنگاه قبر وى هفتاد گز وسعت مى يابد، وتا روز حشر ورستاخيز سرسبز وشاداب ميباشد.

وحقائق كه بايد در مورد حيات برزخ آنرا درك نمائيم، وبدان عقيدۀ جازم داشته باشيم امور زير ميباشد:

1- زندگى برزخ، حد فاصل ميان زندگى دنيا وزندگى پس از روز حشر ورستاخيز ميباشد.

2- شخص ميت بمجرد كه به قبر گذاشته ميشود دو فرشته نزد او حاضر ميگردند، كه بنام "منكر ونكير" ياد ميشوند، واز وى سه سوال ميكنند:

الف: رب وآفريدگار تو كيست؟

ب: دين تو چه ميباشد؟

ج: در مورد شخصى كه در ميان شما مبعوث گرديده بود – يعنى محمد - صلى الله عليه وسلم – چه ميگفتى؟

مسلمان پاسخ مثبت ميدهد وميگويد: ربي الله – عزوجل - : پروردگارم الله – عزوجل - است......

ودينى: الإسلام: ودين من اسلام است......

وشخصى كه مبعوث گرديده است: وى پيغمبر بر حق الله – عزوجل - ميباشد كه رسالت وامانت الهى را براى بشر ابلاغ نمود...........

اما كافر ومنافق در پاسخ سولات ميگويد: ها ها يعنى دانم، آنگاه فرشتگان وى را با گرزهاى آهنين ميكوبند ..... .

3- نعتهاى را كه اهل بهشت در حيات برزخ از آن مستفيد ميباشند، ويا عذاب را كه اهل دوزخ از آن ميچشند، با مقايسه با نعمتهاى بهشت در داخل بهشت، وعذاب دوزخ در داخل دوزخ، خيلى كم وناچيز است ...

4- نعيم بهشت وعذاب دوزخ را هركسى در حيات برزخ چشيدنى است، خواه در قبر مدفون گردد، ويا در بحر غرق كردد وماهيان وى را بلع نمايتد، ويا در آتش بسوزد وخاكستر كردد، ويا حيوان درنده وى را بلع نمايد .....

زيرا ذتكه ما را از عدم آفريد، قدرت وتوان كامل آنرا دارد، تا نعيم ياعذاب را براى اهل برزخ بجشاند ............

5- حيات برزخ نتيجه اعمال بشر در دنيا است، اگر اعمال خير است پاداش خير وهرگاه اعمال شر است، پاداش شر را ميبيند .....

ورسول الله - صلى الله عليه وسلم – درين مورد ميفرمايد: [ إِنَّمَا الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ ] الترمذي.

= قبر يا باغ از بهشت است ويا حفرۀ از حفره هاى جهنم ميباشد.

6- ميت را از خانه اش تا قبر سه چيز همراهى مينمايد: اهل وى ومال وى وعمل وى ... دوى آن بر ميگردند كه عبارت از اهل ومال او ميباشد، ويكى آن با وى باقى ميماند كه عبارت از عمل وى ميباشد، لذا رسول الله - صلى الله عليه وسلم – هميشه از عذاب قبر پناه ميخواست.

چگونگى اداى نماز در راه سفر:


سوال: هرگاه شخصى در راه سفر است، ووقت نماز فرا رسد چگونه نماز ها را بجا آورد؟ آيا نشسته وبه اشاره نماز ادا نمايد؟ ويا ايستاده نماز ادا نمايد، وبه كدام سمت وجهت نماز بخواند؟

جواب: حکم سفر، بر اساس وسائل سفر وشخص مسافر فرق ميکند:

1- طياره(هواپيما): هرگاه وسيله سفر طياره(هواپيما) بوده باشد، شخص مسافر است، ونماز ها ( قصر وجمع ) ادا ميگردد، يعنى: نماز فجر(صبح) در وقت آن دو ركعت نماز ظهر (پيشين) وعصر(ديگر) دو، دو ركعت، يا در وقت ظهر يا ودر وقت عصر، ونماز عشاء(خفتن) ونماز مغرب(شام) يا در وقت مغرب يا در وقت عشاء، ادا ميگردد، اما شام سه ركعت وخفتن دو ركعت، ادا ميگردد، وبه هر سمت كه طياره حركت دارد، در حالت نشسته ودر چوكى(صندلى) طياره به اشارۀ سر، ادا ميگردد.

اما هرگاه در داخل طياره براى اداى نماز، جاى خاص بوده باشد، طبعًا در جاى مخصوص، نماز ها به حالت عادى ادا ميگردد، اما بازهم (جمع وقصر) صورت ميگيرد.

2- هرگاه وسيله سفر كشتى است، شخص مسافر است، ونماز ها چنانچه كه در طياره شرح شد ادا ميگردد، تنها با اين فرق كه هرگاه امكـان ايستاده شدن بوده باشد نمازها بحالت عادى ادا ميگردد، اما بازهم، نمازها بشكل (جمع وقصر) ادا ميگردد.

3- هرگاه وسيله سفر موتر(اتوموبيل) بوده باشد: درين حالت شرايط فرق ميكند:

الف: هرگاه وسيله سفر سرويس(اتوبوس) بوده باشد، وصلاحيت توقف وايستاد شدن بدست شخص نيست، يعنى نميتواند برای درايور (راننده) امر كند تا سرويس را توقف دهد، هركاه مسافه سفر يعنى(52) مايل يا(84) كيلومتر را طى كرده است، درين حالت، سرويس حكم طياره را ميگيرد، و نماز ها را چنانچه كه در طياره ادا نمود، در سرويس ادا مينمايد.

ب: هرگاه موتر شخصى است، وتوان وقدرت توقف را در هر وقت وهر لحظه بدون احساس خطر سردى ويا سرقت ويا مخالفت ترافيكى ... دارد هر گاه مسافه سفر را قطع نموده است، آنگاه نمازها را پس از توقف موتر(جمع وقصر) بصورت عادى ادا مينمايد.

ج: هرگاه موتر شخصى است، وتوان وقدرت توقف را يا به علت سردى ويا برف وباران، ويا خوف راهزن، ويا خوف غرامت ترافيكى، ويا خطر تصادف ترافيكى ...... وامثال آنرا نداشته باشد، وتا هنگام رسيدن به مكان امنيت، نماز فوت ميگردد، هر گاه مسافه سفر را قطع نموده است آنگاه نماز هاى خود را چنانچه در طياره شرح شد، ادا مينمايد، به اين شرط كه خود درايور (راننده) نبوده باشد.

اما هرگاه درايور و (راننده) است، نماز وى به اشاره جائز نبوده بلكه يا در گوشه راه، توقف نمايد، ونماز را بگونه كه قدرت دارد، ادا نمايد، ورنه پس از رسيدن به مكان آمن، آنرا قضائى آورد.

هرگاه درايور(راننده) وهمراهان وى مسافه سفر را قطع نكرده اند، نمازهاى شانرا كامل وهركدام را در وقتش ادا مينمايند، اما هرگاه ضرورت مبرم احساس ميكردند، ميوانند تنها (جمع) نمايند، يعنى پيشين وديگر را يا در وقت پيشين

ويا در وقت ديگـر، وشام وخفتن را يا در وقت شام ويا در وقت خفتن ادا نمايند، اما قصر براى شان جائز نيست، يعنى نمتوانند، نماز هاى چهار ركعتى را دو ركعتى ادا نمايند.

نوت: نمازى كه روى كسالت وتنبلى وبدون وجود عذر فوت ميگردد قضائى ندارد، بلكه قضائى نماز در صورتى است كه نظر به عذر شرعى فوت گرديده باشد، مثلاً در خواب رفته، يا به علت بيمارى بيهوش بوده باشد، ويا بعلت دواى مباح وحلال بيهوش بوده باشد، آنگاه پس از بيدار شدن وبهوش آمدن وصحت يافتن، نماز هاى فوت شده را قضائى مى آورد.

اما هرگاه نماز قصدًا وبدون عذر ترک گردد، قضائى ندارد، بلكه استغفار وتوبه نمايد زيرا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ مَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ سُكْرًا مَرَّةً وَاحِدَةً فَكَأَنَّمَا كَانَتْ لَهُ الدُّنْيَا وَمَا عَلَيْهَا فَسُلِبَهَا وَمَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ سُكْرًا أَرْبَعَ مَرَّاتٍ كَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ - عَزَّ وَجَلَّ - أَنْ يَسْقِيَهُ مِنْ طِينَةِ الْخَبَالِ قِيلَ: وَمَا طِينَةُ الْخَبَالِ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: [ عُصَارَةُ أَهْلِ جَهَنَّمَ ] أحمد.

= كسيكه نماز را يكبار بر اثر نشه بودن ترك كرد، نظير كسى است كه تمام دنيا در كف وى بوده باشد، وبه يكبارگى از وى سلب گردد.

وعن جَابِر- رضى الله عنه - يَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- يَقُولُ: [ إِنَّ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلاةِ ] مسلم، الترمذى.

= جابر - رضى الله عنه - روايت ميکند: كه رسول الله - صلى الله عليه وسلم - گفت: حد فاصل ميان انسان وكفر وشرك ترك نما