تحلیل: کانون مطالعات دینی ؛ فلسفی ؛ اخلاقی ؛ حقوقی ؛ سیا سی و ساینسی
Dear viewers !!!
Please use FIREFOX Browser for a better prospect

اسلام و آزادی 4

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

نظریۀ اخلاقی اسلامی که انسان را موجود اخلاقی میداند و بیشترین تاءکید را بر دارا بودن ماهیت اخلاقی انسان دارد در عرصۀ وجود فردی و وجود اجتماعی جلاء و نمایش و برازندگی خاص خود را دارد ؛ از فرد آغاز شده و در متن اجتماع در تشکل جامعۀ مدنی و قانونمدار ودولت به فعلیت رسیده و عینیت یافته است .

نظریۀ اخلاقی اسلامی تنظیم ؛ رابطه های فردی و اجتماعی به گونۀ است که ارائه دهندۀ شاخص های ثابت فردی و ماهیت متغیر اجتماع بشری در یک اتحاد ناگسستنی و هویت توحیدی و عاری از تضاد و تناقض در رابطه ها است و یا به تعبیر دیگر ؛ این اتحاد نا گسستنی و هویت توحیدی بر عدالت مبتنی است و عدالت زمینه ساز ظهور آزادی به تمام معنی آن است .

از دید و نظر نظریۀ اخلاقی اسلامی ماهیت فردی ؛ اجتماعی و نهاد دولتی در یک جامعۀ اسلامی خود آگاه و عادلانه است واین خود آگاهی و عدالت گرائی به آزادی انسانی منتهی می گردد که پی آمد آن رشد استعداد های بشری در تمامی سطوح زندگی است .

نظریۀ اخلاقی اسلامی نهاد دولتی را که عینیت و فعلیت اخلاقی است در سه بعد آن را شکل می دهد و معرفی می کند ؛ یک بعد آن وجودی است که ناشی از احکام و قوانینی استکه بر وحی و سنت رسول الله «ص » ابتناء دارد که این وجود ؛ وجودو پیکرۀ اساسی ؛ ثابت و لایتغیر است و اگر ظاهراً تغییری هم در آن به مشاهده رسد خارج شدن از نفوذ حکمی و تمسک به حکمی دیگر تحت شرایط خاصی بر مبنا ی قرآن عظیم الشاٌن وسنت محمد رسول الله « ص » است که ثبات آنرا صدمه نمی زند ؛ به هر حال ثابت و لایتغیر است که در اینجا می توان از قانون کلی « ضرورت و اجبار حرام را مباح می سازد و احکام ثانوی جهت رفع عسر » ذکر به عمل آورد.

بعد دیگر نهاد دولتی وجود و پیکرۀ متغیر که ناشی از احکام و قانون گذاری در ساحۀ « مباحات » است میباشد ؛ این بعد دولت در ضمن اینکه عدالت را منعکس می سازد آزادی انسانی را نیز به نمایش می گذارد .

بعد سومی نهاد دولتی وجود و پیکرۀ است که از خود آگاهی ؛ منش و طینت اخلاقی افراد و رضایت مردم ناشی می شود این بعد نهاد دولتی آن گونه از جبر های اخلاقی قانونمند را ازخود بروز می دهد که از افراد و مردم اطاعت می خواهد و این وجود و پیکره را درک اخلاقی وحقوقی افراد جامعه نسبت به همدیگرو عهد و پیمان اخلاقی و حقوقی افراد جامعه شکل میدهند وبناءً مبرهن و آشکار است که مرزوبوم وقلمرو مدینۀ فاضلۀ اسلامی حاکمیت اخلاقی را ترسیم میکند که به ایمان و عقیدۀ توحیدی ابتناء دارد .

نهاد دولتی مبتنی بر اخلاق اسلامی که پایه و اساس سیاست اسلامی است در هرسه بعد کاملاً بهم مرتبط و متصل ؛ وجود زنده ؛ متحرک ؛ فعال ؛ پویا ؛ آزاد منش ؛ تاءمین کنندۀ امنیت ؛ رفاه گستر و ترقی خواه است .

نهاد دولتی به مثابۀ نظام منسجم سیاسی دین مقدس اسلام شکل قانونی اصل اخلاقی عدالت را در عرصۀ حقوقی در تمام زمینه های زندگی بشر ارائه میدهد و با نهادینه کردن عدالت آزادی فرد فرد اجتماع بشری را تضمین می کند زیرا جبرهای اخلاقی در عینیت یافتگی قانونی جلوی هرگونه آزادی منفی را که نقض کنندۀ آزادی مثبت افراد جامعه است می گیرد و اینجاست که آزادی منفی شکل جرم و جنایت را اختیار میکند .

آزادی مثبت زمینه ساز شگوفائی ارزش هاست ؛ ارزش های که انسان را شرف و عزت انسانیت می بخشند . پس بهتر است تا اساسات نظریۀ اخلاقی اسلامی را در روشنائی وحی و رسالت که معرف زندگی فرد ؛ جامعه و انداموارۀ سیاسی اجتماع است ؛ خوب درک و فهم نمایم .

وقتی به قرآن عظیم الشاٌن این سرچشمۀ هدایت ابدی مراجعه کنیم در می یابیم که از تخلیق و آفریده شدن اولین فرد انسانی آزاد ؛ خود مختار و اوتونوم بنام آدم «ع » به عنوان تحقق مفهوم خلافت که الله تبارک و تعالی اراده کرد تا آن را در متن زندگی فردی یا شخصیت فردی ؛ در ساختار ها و مناسبات اجتماعی و پیکره های قانونی سیاست و حاکمیت به ظهور رساند و بارز و بر جسته سازد ؛ سخن شرین و دلنشین وحی بر سر آگاهی ؛ دانش و فهم آدم « ع » نیز بوده زیرا منصب خلافت اقتضای آگاهی و علمیت را دارد و چون خلافت را الله تبارک و تعالی میراث گرانبهای حضرت آدم « ع» در احفاد و خانوادۀ بشری نسل در نسل قرار داد بناءً آگاهی و علمیت فطری جهت تحقق مفهوم خلافت در طول تاریخ بشری و بستر حوادث به تمامی احفاد بشر هم به ودیعت داده شد .

قرآن کریم در مورد آگاهی و علمیت ابوالبشر حضرت آدم « ع » در سورۀ مبارکۀ البقره آیۀ 31 می فرماید: « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ » که ترجمه آن چنین است.

« و بیاموخت الله تبارک وتعالی آدم علیه السلام را تمام اسماء را و باز پیش آورد آن اسماء را بر فرشتگان پس گفت خبر دهید مرا از این اسماء اگر راست گو هستید »

این آیۀ مبارکه نشان دهندۀ آگاهی و ظرفیت علمی انسان است و تصریح میکند که آگاهی ها؛ دانش و درک و فهمی که اقتضای یک زندگی انسانی و معرف انسانیت است و وصل رابطه بین الله تبارک و تعالی و انسان است ؛ به انسان داده شده است که این معرفت به صورت مفاهیم باالقوه در نفس و فطرت انسانی وجود دارند و در عرصۀ زندگی به ظهور و فعلیت می رسند .

قابل تذکر است که در رابطۀ آگاهی و دانش انسان ؛ سقراط حکیم و فیلسوف مشهور یونان باستان نیز معتقد بود که مفاهیم از قبل در ذهن انسان وجود دارند و این مفاهیم را می توان به کار برد روش دیالیکتیک { تز؛ انتی تز ؛ سینتز } از ذهن بیرون آورد چنانچه با شاگردش مینو عدالت را با کاربرد روش دیالیکتیک مورد شناخت قرار میدهند و تعریف می کنند به گونۀ مثال ذکر کنیم . سقراط از مینو شا گردش می پرسد که عدالت چیست ؟ شا گرد در جواب میگوید که عدالت عبارت است از امانت کسی نزد کسی که در وقت مطالبه پس داده شود { تز } .

آنگاه سقراط با سؤالی مجدد از شاگرد این تعریف را رد می کند ؛ می پرسد که این امانت اگر کاردی با شد و در وقت مطالبه شخصی که این امانت به آن تعلق دارد بر شخصی دیگری عصبانی است و قصد حمله به آن شخص را دارد ؛ پس داد ؟ { انتی تز } . و بعد به مرحلۀ جامعی می رسند که هردو تعریف در آن جمع شده { سینتز } و به همینگونه ادامه می دهند .طوریکه قبلاً متذکر شدیم که انسان ماهیت اخلاقی دارد ؛ همانگونه که در نظریۀ اخلاقی کانت نیز به آن بر می خوریم و کانت نیز بر یگانگی اخلاق بشری مانند نظریۀ اخلاقی اسلامی تاءکید دارد ؛ فهم این موضوع دقت بیشتری را ضرورت دارد .

وقتی می گوییم انسان ماهیت اخلاقی دارد و صحنۀ ظهور انسانیت زمینۀ اخلاقی است بناءً مصادیق مصدقۀ مفهوم آزادی تعلق بلافصل با زمینۀ اخلاقی دارند چون آزادی شرط اخلاقی بودن انسان است .

دارا بودن ماهیت اخلاقی خود به خود مستلزم آگاهی و دانش است که باالقوه در ذهن وجود دارد و در پرکتیک به فعلیت می رسد و عینیت می یابد .

قرآن مجید با معرفی سه نوع نفس از لحاظ روحی انسان را مورد شناخت قرار میدهدکه میتوان به طور خلاصه از آنها چنین ذکر کرد:

1 ـ نفس اماره

نفسی است که انسان را به بدی ها وادار می سازد .

2 ـ نفس لوامه:

نفسی که بعد از انجام بدی یا تفکر غلط و نادرست و یا نیت سؤ نادم و پشیمان می گردد که می توان از آن به نام وجدان یا ضمیر هم یاد کرد .

3 ـ نفس مطمینه:

نفسی که با درک و اطمینان راه صحیح و درست را اختیار می کند و از رفتن و قدم گذاشتن به راه غلط و نا درست جداً پرهیز می کند .

در چنین شناخت از انسان که قرآن مجید بیان می دارد وقتی عمیقاً دقیق شویم در می یابیم که این گونه شناخت برآگاهی و دانش فطری و آزادی انسان هم تاءکید دارد .

باز هم از قرآن مجید می آموزیم که چگونه ماهیت اخلاقی انسان را بشناسیم و چگونه درکی از ماهیت اخلاقی انسان داشته با شیم .

الله تبارک و تعالی در قرآن مجید آیه های 7 ـ 10 سورۀ الشمس از الهام تقوی و فجور بر نفس انسانی { دانش و آگاهی فطری } و تز کیه نفس از بدی ها و آلودگی نفس به بدی ها و نتایج آن { آزادی انسانی }و سرنوشت محتوم به اقتضای عمل { جبر } انسان را آگاه می سازد .

قرآن می فرماید: « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا «7» فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا «8» قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا «9» وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا «10»». یعنی: « و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] منظّم ساخته‏، «7» سپس فجور و تقوا [شرّ و خيرش‏] را به او الهام كرده است‏، «8» كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده‏، رستگار شده‏؛ «9» و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته‏، نوميد و محروم گشته است‏! «10»».

بنابرین تقوی و فجور { نیکی ها و بدی ها } مسائل و موضوعات نو و جدیدی د ر زندگی انسان نیستند بلکه از قبل در ذهن و فطرت و درک و فهم انسان وجود دارند و انسان قبلاً از آن ها آگاهی دارد .

آیۀ مبارکۀ 31 سورۀ مبارکۀ البقره به طور کلی ظرفیت علمی انسان را بیان می دارد که در درازنای تاریخ زندگی بشربه فعلیت رسیده است و می رسد و تکامل انسان را در همه سطوح زندگی نشان می دهد و از جانب دیگر آگاهی فطری از خوبی و بدی یا حسن وقبح یا خیر و شر به صورت جداگانه مورد تاءکید قرار گرفته است چون این بخش از آگاهی انسان را بطۀ مستقیم با رفتار و کردار انسان دارد و هم چنان در رابطۀ خیلی نزدیک با وحی که معرفت مستقل بیرونی است که مفاهیم اخلاقی در رابطه های فرد و اجتماع و مناسبات اجتماعی را بارز و برجسته می سازد و در شکل قوانین و دولت اخلاق را عینیت می بخشد ؛ قرار دارد و همچنان این آگاهی فطری از خوبی و بدی در کلیت آگاهی انسان جایگاه خاص خود را دارد وبی ارتباط از دیگر دانستنی های فطری قرار ندارد.

اینجا سؤالی مطرح می شود .

پس وقتیکه هم دانش و آگاهی های عام انسان وهم دانش و آگاهی های اخلاقی به گونۀ مفاهیم باالقوه در ذهن انسان موجود اند ؛ ضرورت دانش و معرفت وحیانی را در زندگی انسانی چگونه باید تفسیر و تاء ویل کرد ؟

وحی به عنوان دانش و معرفت مستقل؛ دانش و معرفت عام انسان در حوضه های گوناگون و دانش و معرفت خاص انسان از اخلاق را به هم متصل و مرتبط می سازد ؛ کاری که انسان از عهدۀ آن بر آمده نه می تواند .

بدون دانش و معرفت مستقل وحی و تاءویل و تفسیر وحی از طرف رسالت و نبوت ؛ تشتت و پراگندگی امر مسلم زندگی انسانی است و کجراهه های پر فراز و نشیب ؛پرت گاه های هولناک نتیجۀ محتوم آن .

و همچنان جائیکه انسان قادر به استنتاج جزئی و تفصیلی امور نیست ؛ وحی و رسالت آن دانش و معرفت را به انسان میدهد .

به گونۀ مثال اگر در اخلاق تنها به عقل اتکاء نمایم به مشکلاتی مواجه می شویم که جز راه گمی حاصلی نه خواهیم داشت و این است مواردی که ذکر آن در این زمینه ضروری به نظر می رسد :

1 ـ نا ساز گاری احکام کلی در اصول با یک دیگر .

2 ـ چون قضاوت اخلاقی بر مشاهدۀ کامل واقیعت و درک و وقوف کامل حقیقت ابتناء دارد ؛ دید غلط و نادرست واقیعت و عدم درک و وقوف کامل حقیقت ؛ قضاوت اخلاقی را از ریشه بر می اندازد و نتایج معکوس به دست می دهد.

3 ـ زیان های را از شتابزدگی انسان ؛ تاریخ در دل خود نهفته دارد که در حالات استثنائی دست به تعمیم قضایای اخلاقی زده است .

4 ـ اکثراً قضایای اخلاقی بر اصولی تعمیم داده می شوند که در آن موارد مصداق ندارد .

5 ـ و گاهی هم اصولی مورد پذیرش قرار می گیرند که با هم در تضاد قرار دارند .

این درست است که عقل و خرد ؛ هویت انسانی انسان را به نمایش می گذارد اما هیچگاه به تنهائی نظام ساز و قانون ساز شده نه می تواند زیرا از توان و قدرت عقل بالا است و تنها به کمک و مداخلۀ وحی است که نظام و ساز واره های اجتماعی را ساخته می تواند .

از جانب دیگر در نفس اماره آنگونه تمایلات انسانی وجود دارند که شخصیت انسانی را تا اسفل سافلین می رسانند و نفس مطمینه بر خوبی ها اصرار و رضایت دارد ؛ یا به تعبیر دیگر تضاد بین الزامات عقلی و خواست های غرایز .

پس وحی ایجاد کنندۀ هماهنگی پایدار بین اخلاقیات و تمایلات انسانی است .

وقتی این هماهنگی پایدار بر قرارشود حاصل آن انسان آزاد در وجود فردی و اجتماعی است ؛ انسان آزاد که لگام گسیخته نیست و برآزادی دیگران نمی تازد و جهت برآورده شدن تمایلات بیحد و حصرش بر حقوق دیگران یورش نمی برد و در برابر تشکل دولتی و قانونی که حافظ حیثیت و شخصیت جان و مال افراد است ؛ مطیع و فرمان بردار است .

به طور مثال در این رابطه میتوان از حلت و حرمت خوراکی ها و نوشیدنی ها و یا قیود شریعت در مورد خوراکی ها و نوشیدنی ها ؛ ذکر کرد :

قیود شریعت در خوراکی ها و نوشیدنی ها بر اصل فواید و یا نقصانات طبی اشیاء قرار ندارند بلکه بر اصل فواید و نقصانات اخلاقی قرار دارند .

آنچه به امورات طبیعی متعلق است ؛ الله تبارک و تعالی آن هارا به سعی ؛ جستجو و تحقیق بشری وانهاده است که در جای خود فایده رسانی و نقص رسانی اشیاء در شریعت و قانون جایگاه خاص می یابند.

این کار انسان است تحقیق کند که در اشیاء مادی چه جیز ها غذای مفید وچه چیز ها در لست غذا های مضر قرار می گیرند؟

شریعت این امور را به انسان واگذار کرده و اگر این امور برذمۀ شریعت می بود پس اولین حرام غذائی شاید هم زهر می بود .

در حقیقت شریعت در حلال و حرام غذاها جهت اخلاقی آنرا در نظر دارد و آن ها را مورد بحث و مداقه قرار می دهد و برین امر توجه دارد که اثرات اخلاقی یک غذا بر انسان چیست ؟

با خوردن چه نوع غذا طهارت نفس صدمه نه می بیند ؟

به دست آوردن غذا با در نظر داشت درک و فهم اعتقادی و نظری از چه طریق صحیح و یا غلط و نا درست است ؟

از اینکه تحقیق انسانی درین راه بجای نه می رسد زیرا ذرایع و وسائل را درین موارد در اختیار ندارد .

اگر انسان بدون در نظر داشت وحی خود تصمیم گیرد مسلماً اشتباه است .

پس تنها از طریق وحی و شریعت درین موارد نائل آمده می توانیم .

چیزهای را که شریعت حرام می سازد برین مبنا است که یا براخلاق اثرات بد دارد و یا خلاف طهارت ظاهری و باطنی است و یا با عقیدۀ فاسدی وابستگی و تعلق دارد .

چیز های که حلال اند برین مبنا حلال اند که مواردی که در مورد حرام ذکر گردیدند بر آن ها صدق نه کند .

بناءً پابند بودن به حدود حلال و حرام منحصر به ایمان و عقیدۀ توحیدی است.

با در نظر داشت گفتار قبلی می توان چنین گفت که ضرورت وحی به عنوان محرک بیرونی با سروسامان دادن تشکیلات تعلیمی و تربیتی سبب ظهور کردار و رفتار فردی و اجتماعی است که با در نظر داشت ظرفیت آگاهی و علمی انسان که باالقوه در ذهن و یا فطرت انسان وجود دارد و متناسب با شرایط تاریخی زندگی بشر و مقدار آگاهی و علمیت به فعلیت رسیدۀ بشر در عرصۀ زندگی ؛ کردار و رفتار فردی و اجتماعی و سیاسی را در رابطه های عاری از تضاد و تناقض به گونۀ قرار می دهد که سعادت و رفاه بشری را در پی دارد .
یا به عبارۀ دیگر ضرورت وحی را چنین می توان بیان کرد که بر دید و بینش توحیدی کردار و رفتار انسانی را به ظهور می رساند که در تمام عرصه های زندگی بشر بارز و بر جسته به نظر می آید .

وقتی وحی که در بر گیرندۀ مفهوم نبوت و رسالت نیز است به عنوان محرک بیرونی دعوت به خیر و فلاح و ایجاد سیستم های اجتماعی و سیاسی در جهت به فعلیت رسانیدن خیر و فلاح ؛ در متن زندگی بشر ؛ برنامۀ اصلی برای یک زندگی سالم است ؛ نوری است که به انسان بصیرت می دهد تا خود را در عرصه های فردی ؛ اجتماعی ؛ سیاسی مبتنی بر اعتقادات توحیدی در رابطه های به دور و عاری از تناقض در یابد و به تعریف درست و صحیح هویت انسانی برسد ؛ بناءً پسندیده است که از مفهوم محرک بیرونی به یاد دهنده ؛ یاد آورنده تعبیر کرد و قرآن مجید این تعبیر را به اسم « ذکر » در آیات متعدد یاد می کند و میبینیم که در فهرست اسامی قرآن مجید جایگاه خاص و نورانی خودش را دارد و چنین است که قرآن مجید در سورۀ مبارکۀ الحجر آیۀ مبارکۀ 9 می فرماید :
{ انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون }

ترجمه « هر آئینه ما فرو فرستادیم قرآن را و هر آئینه ما او را نگهبانیم »

این ذکری است که فهم و بصیرت را در مجموعۀ از نسبت ها و روابط کاملاً به هم مرتبط و متصل و یا کل به هم پیوسته شکل میدهد و آنرا متبارز می سازد .

این ذکر نوری است که در دل تاریکی ها می تازد و پرده های تاریک را چاک می زند تا شرایط و امکانات زندگی بشر را در روشنائی حقایق میسر گرداند و به انسان توانائی و ظرفیتی را می بخشد تا غل و زنجیر طاغوت و اهریمن را از دست و پای بشر باز کند و جهانی بسازد آزاد و به دور از ظلم و ستم که در آن طعم گوارای آزادی کام بشریت را شرین سازد .

در پرتوی این نور انسان به موقیعت و جایگاه خود در جهان و در مجموعۀ از نسبت ها پی می برد و یاد می گیرد که چگونه کرامت انسانی را تعریف کند و حریم انسان و انسانیت را حفاظت و پاسداری نماید تا ابزار و بازیچۀ در دست ستمگران نه گردد .

این ذکری است که اعلام آزادی انسان است تا اخلاق را زمینۀ تبارز دهد و اخلاق را قانونمند سازد تا آزادی در تشریع و قانون تعریف و محدود شود تا لگام گسیخته و خانه برانداز نه شود تا بر اصل عدالت چیره و مسلط نه شود ؛ چون کوچکترین صدمه به عدالت نشان دهندۀ ظلم و ستم است و ظلم و ستم شجرۀ خبیثۀ است که از جویبار تلخ و زهر آلود شرور و بدی ها آب میخورد و ثمرۀ زهر آگین این شجرۀ خبیثه تناقض و تضاد است که هستی و شناخت فرد و جامعه را به مخاطره می اندازد و به نابودی می کشاند .

ثبات و یگانگی اخلاقی بشر در تجارب زندگی تاریخمند انسانها :

در بحث های گذشته عزم و آهنگ ما این بود تا از لحاظ نظری ثبات ؛ وحدت و یگانگی اخلاق را به ثبوت رسانیم که در خلال بحث بر مکاتب اخلاقی به این مؤفقیت نایل گردیدیم و اما قصد و هدف ما از این عنوان آن است که وحدت و یگانگی اخلاق را در بستر تاریخ بشری مورد دقت و مطالعه قرار دهیم یعنی اینکه صدای وجدان در سرتا سر تاریخ بشری با وجود انحرافات
اخلاقی و تجارب زندگی های ناکام بر پایه های ظلم و ستمگری ها ؛ غارت ها و چور و چپاول ها ؛ یغماگری ها ؛ قتل و کشتار ها طنین انداز بوده ؛ است و میباشد ؛ صدای است فرا تاریخی و چنان بلند و رسا است که کل تاریخ انسانی را درنوردیده است .
دین مقدس اسلام بر ثبات و یگانگی اخلاقی بشر در درازنای زندگی تاریخی انسان تاءکید می ورزد و با مطالعۀ تاریخ بشری و جوامع انسانی در تجارب زندگی تاریخمند و متصل و پیوستۀ کتله ها و اجتماعات بشری با اندک دقت در یافته می شود که خوب و بد در تجارب زندگی تاریخمند انسانی همچنان ثبات مفهومی و تجربی دارند یعنی اینکه خوب همیشه خوب بوده و خوب خواهد بود و بد همیشه بد بوده و بد خواهد بود .

در شرکی ترین جوامع انسانی آن جا که در نسبت ها و روابط نا همگون ؛ متناقض و متضاد طاغوت تجسم عینی یافته و شلاق به دست پیکرۀ شریف انسانیت را خونین ساخته و کرامت انسانی را لگد مال کرده ؛ مفاهیم خوب و بد در ثبات دایمی شان بوده اند .

صداقت و راستی ؛ سخاوت ؛ شجاعت ؛ دیگر خواهی ؛ فداکاری واز خود گذشتگی ؛ ترحم ؛ عدالت ؛ خوبی های اند که در اتصال و پیوستگی در تجارب زندگی تاریخمند انسانها به ظهور رسیده اند و تاریخ این آزمایشگاه زندگی انسانی ثبات آنهارا به خط زرین نوشته و اما بر عکس کذب و دروغ ؛ بخل ؛ بی مروتی ؛ قساوت ؛ خود خواهی و جاه طلبی ؛ آزار و اذیت دیگران ؛ خدعه و فریب ؛ دزدی و غارت ؛ بی رحمی ؛ ظلم وستم ؛ دست اندازی به حقوق دیگران ؛ قتل و کشتار همیشه اعمال مذموم و زشت بوده اند که تاریخ انسانی آنهارا با ناله های از درد و رنج و قطرات اشک به رنگ خون بیان میدارد .

اینجا باید توجه داشته باشیم که در زندگی در زیر نورانیت و روشنائی وحی مفاهیم و مصادیق و قضاوت های اخلاقی در نسبت رابطه های پیوسته و متصل به هم قرار دارند و زندگی از چنان سر و سامانی بر خوردار است که انسان به مفهوم حقیقی انسانیت پی برده و آنرا درک کرده است و بر عکس در دوری از روشنائی وحی ؛ آنگاه که نفس اماره بی لگام می تازد ؛ افق دید تاریک میشود ؛ تاریکی و ظلمات گوناگون شرک و اوهام پرستی انسان را میپیچاند باز هم مشاهده میکنیم که مفاهیم اخلاقی در ثبات دایمی شان قرار دارند و تنها تغییر اتی که مشاهده می کنیم بیجاشدگی های مصادیق از جایشان و تغییر در قضاوت های اخلاقی میباشند به این مفهوم که چون نفس اماره میلان به بدی دارد شناخت تحریف شده از مصادیق را سبب میگردد که این خود زمینه ساز قضاوت های ناجور و ناهمگون اخلاقی است و هم چنان در افق تاریک و ظلمت بار شرک و اوهام پرستی شناخت و معرفت انسان کاملاً متضرر میگردد و صدمۀ مهلک می بیند که با تغییر مصادیق و قضاوت ها است که خرافات جای دانش و معرفت را می گیرد و اصنام به اشکال متنوع و اقسام گوناگون به عرصۀ ظهور می رسند.

طوریکه قبلاً تذکر دادیم که تجارب زندگی تاریخمند انسانها ثبات مفاهیم اخلاقی را به وضوح نشان میدهند و در خود نهفته دارند بناءً لازم میدانیم تا راه پرپیچ و خم تاریخ را در پیش گیریم و با مطالعۀ تاریخی زندگی بشر از دیدگاه تاریخ نیز ادعای خود را به ثبوت رسانیده باشیم .

نما و منظر ثبات مفاهیم اخلاقی در جوامع توحیدی مبتنی بر نبوت و رسالت امر بدیهی و واضح است پس ضروری است تا ثبات مفاهیم اخلاقی را در جوامع که به شکلی از اشکال تفکر دینی در تجربۀ زندگی را در تسلسل تاریخی زندگی بشر از خود به ظهور رسانیده اند وهمچنان جوامع که در ظلمات و تاریکی های شرک فرو رفته اند مد نظر قرار دهیم و بدین ملحوظ بایسته است تا تاریخ را ورق زنیم .

1 ـ جوامع ابتدائی

بین صدهزار تا بیست و پنج هزار سال قبل از این که دورۀ عصر حجر قدیم و حدود بیست و پنج هزار سال قبل از این که بنام دورۀ انسان های « کرومانیون » یا عالیترین سطح فرهنگی عصر حجر قدیم معرفی شده است و دورۀ عصر حجر جدید « از ده هزار تا سه هزار سال ق م » یاد میشود برخی انسان ها و جوامع بشری از صراط مستقیم در نتیجۀ عوامل پسیکولوژیکی یا روانی ؛ مناسبات قبیلوی و اقتصادی و بی دانشی با حفظ اعتقاد به خدای برتر و متعال به کجراهه ها میروند و به انواع و اقسام آنیمیزم و یا ارواح پرستی معتقد میگردند و در ظلمت های شرک شب و روز می گذرانند .

علمای انسان شناسی یا انتروپولوژست ها نتوانسته اند که حالات و مناسبات جوامع ابتدائی را به صورت دقیق تبیین کنند اما با سمپل قرار دادن برخی جوامع در عصر حاضر که از لحاظ تکامل و انکشافات زندگی بشری عقب مانده اند و شباهت های به عصر حجر دارند در یافت های شان را بر جوامع عصر حجری تعمیم می دهند که عبارتند از « دیریها در جنوب شرقی استرالیا ؛ بیرهور های شوتا ناگپور در هند و قبیلۀ باوندا در افریقای جنوبی » .

جهت آگاهی بیشتر و استنتاج بهتر به معرفی این جوامع از کتاب { « تاریخ جامع ادیان » نوشتۀ جان بایر ناس و ترجمۀ علی اصغر حکمت } نقل قول مختصر در ارتباط با بحث می کنیم.

الف ـ دیریها در جنوب شرقی استرالیا :

مردم بومی استرالیا ؛ در وقت حاضر در زمانی که شبیه فاصلۀ مابین عصر حجری قدیم و عصر حجری جدید است قرار دارند از این رو ریشه و اصل شان بسیار قدیم و باستانی است . این قوم نژادی هستند به رنگ قهوه ای شوکولاتی {سفید پوستان مقیم استرالیا آنان را « سیاهان » می خوانند } با بینی های پهن چشمهای فرو رفته ؛ پیشانیهای عقب رفته با استخوانهای جمجمۀ بسیار کلفت . مو های آنها بر خلاف تاسمانی ها که اکنون از بین رفته اند و مو های شبیه زنگیان داشتند ؛ مجعد نیست ؛ بلکه مواج وشلال است ؛ مردان دارای ریشهای انبوهند. آنان غالب اوقات سال لباسی بر تن ندارند ؛ جز کمربندی که مردان حربۀ خود را به آن می بندند و در فصل سرما با پوست کانگورو یا موش درختی تن خود را می پوشانند. دسته ها و گروههای متعدد از آنها جابجا متفرق اند و همه به لهجه ای مشترک تکلم می کنند ولی هر قبیله در ناحیۀ جداگانه زندگی می کنند .

این مردم از رسم زراعت آگاه نیستند و زمین را شیار نه کرده تخم نمی کارند و حیوانات را تربیت نمی کنند ؛ فقط به صید و گرفتن جانوران و کشتن وخوردن آنها روز میگذرانند . یک نوع نیزه مهمترین اسلحۀ شان است و آن عبارت از چوب بلند محکمی است که بر سر آن سنگ چخماق نوک تیزی با ریشۀ الیاف و اشجار می بندند و حربۀ مخصوص برای پرتاب کردن می

سازند ؛ تبر و کارد آنها همه از سنگ تراشیده شده است ؛ فن پرتاب کردن و انداختن حربه به راههای مختلف نزد آنها ترقی کرده و چنان استادانه سلاح خود را به طور کج و به سرعت پرتاب میکنند که دور زده دوباره به سوی پرتاب کننده بر می گردد . مساکن آنها عبارتند از کلبه ها و کپر های بسیار سادۀ بدوی که از شاخ و برگ درختان پناهگاهی محدب به شکل نیم کره می سازند و روزنۀ گردی در یک طرف آ ن قرار دارد قبایل مجاور همانطور که باهم جنگ ونزاع دارند به تبادل امتعه نیز می پردازند .توتم پرستی نزد آنها تاءثیری قوی دارد و خط ارتباط و علامت افتراق قبایل از یک دیگر از توتم های گوناگون آنها مشخص می شود .

دیریها از سال 1860 مورد مطالعۀ علماء و دانشمندان قرارگرفتند . در آن تاریخ عقاید و اعمال آنها هنوز دست نخورده و اصیل بود . این قبیله در مشرق و جنوب شرقی دریاچۀ ایر در استرالیای جنوبی سکونت دارند و آن ناحیه به خشکی و کمی باران و گرمای زیاد موصوف است .این قوم به دو طایفه ماتری و کارورو تقسیم می شوند و هردو طایفه را موردوز گویند که باهم مزاوجت و پیوند دارند و هر قبیله باید با قبیلۀ دیگر تزویج کند و از ازدواج با قبیلۀ خود اجتناب کند .

امور اجرائی در تیره و قبیله در دست سالخورده ترین گروه مردان ؛ صاحبان توتم مخصوص است و آنهارا پینارو یعنی « رئیس » می نامند . پینارو های تیره ها مجتمعاً رؤسای آن قبایل هستند و یک نفر از آن میان بر دیگران برتری دارد و راءساً در مواقع انجام تشریفات و آداب نقش عمده دارد.

ازلحاظ عقاید سحری و مذهبی ؛ شخصی که در هر تیره اهمیتی خاصی دارد کسی است که کار طبابت و معالجه نیز می کند و او را کونکی نامند و معتقد ند که او با موجودات فوق الطبیعه رابطۀ مستقیم دارد . و همچنین عقیده دارند که موراموراها یعنی ارواح والای پهلوانان داستانی قدیم که به گمان ایشان نیاکان استرالیاییهای باستانی بوده اند نیز با کونکی ارتباط دارند و او قوۀ مستور و مرموز خود را از این ارواح و موجودات مافوق طبیعت که کوچی نام دارند دریافت میدارد و خواب ها و رؤیا هارا برای آنها تعبیر میکند و نیز ارواح شریر و مؤذی را دفع می نماید . کونکی میتواند به طور سری و نا مرئی در اندرون بدن دشمنان استخوان یا سنگ بلور فرو کند که این به معنی مرگ است و نیز می تواند از پیکر هر کسی بخواهد مادۀ پیه « چربی » انسانی را بیرون بیاورد و از آن معجون سحر آمیز بسازد . این دزدیدن از بدن به گمان ایشان سبب مرگ حقیقی آن افراد است . چون یکی از افراد میمیرد کسان و نزدیکان میت نزد کونکی میروند و او به قوۀ غیبی مخفی خود معلوم میکند که چه کسی پیۀ بدن میت را دزدیده و باعث هلاک او شده است زیرا نزد ایشان مرگ یک امر حتمی طبیعی نیست و مردن در اثر سحر یا در نتیجۀ توطئۀ ارواح غیبی یا کوچی است . وقتی کسی مریض می شود در نتیجۀ ارواح شریر کوچی ها است که بیماری اورا فراهم آورده اند و تنها کونکی یا طبیب می تواند اثر سؤ آن ارواح موذی را از بدن شخص مریض اخراج کند .نزد آنها مرگ را سبب دیگری نیز میتواند باشد و آن به واسطۀ « اشاره کردن استخوان » است یعنی دشمن او با یک نفر دیگر همدست می شود و مخفیانه در ضمن آداب سحری مخصوص استخوان ساق پای جسد انسانی رابه سوی آن شخص مقصود اشاره می دهند و افسونی می دمند و کلماتی مرموز تکلم می کنند ودر نتیجه آن شخص مریض می شود .

بعضی قبایل در استرالیای جنوبی معتقدند که موجودی فوق الطبیعه در آسمان است ؛ نه از نوع مورامورا ونه از قبیل ارواح اجدادی بلکه پیری است آسمانی ؛ ازلی و جاوید و غیر مخلوق که قبل از همۀ موجودات بوده و شبیه ونظیری ندارد و او رئیس مملکت آسمان و نخستین کسی است که تمام این رسوم و آداب را در ازمنۀ بسیار کهن برای قبایل قدیم استرالیا بنیاد نهاده است. این پدر جاویدانی آسمان در قبیله اسمی دارد از قبیل نوراندر ؛ بیامبان ؛ بونجیل ؛ مونگانگما ؛ نورلی ؛ و امثال آن . غالباً در موقع اشاره به او ؛ اسم اورا نمیبرند و از وی به اشاره « پدر ما » تعبیر میکنند . بعضی از آنها بر آن اند که آن پدر بزرگ چندان توجهی به کار

های آدمیان ندارد ولی بعضی دیگر بر خلاف معتقدند که وی دایماً مراقب و دیده بان اعمال و افعال آدمیان در زمین است .

اطلاعات و قرائن بیشتری در دست است که نشان میدهد تمام طوایف بومیان استرالیا گونۀ اعتقاد به یک خدای بزرگ دارند .

ب ـ بیرهور های شوتا ناگپور در هند :

مطالعۀ احوال این قبایل آدمیان جنگلی برای مطالعه بسیار جالب نظر است ؛ زیرا هر چند اعمال و رفتار ایشان همچنان به طرز دیرین ابتدائی باقی مانده است ؛ مع ذالک بعضی افراد آن ها تحت تاءثیر هندو های مجاور خود قرار گرفته و افکار آنها در اینان تاءثیر بسیار کرده است و بنابراین ؛ نمونه ای از آغاز همه گیر فرهنگ اغلب مردم عقب ماندۀ جهان امروز محسوب می شود .

بیرهور ها از قبایل قدیم باستانی بومی « دراویدیان » هند هستند که در فلاتی مستور از جنگل شوتا در شرق هند مرکزی در ایالت ناگپور زندگانی می کنند و بر دو دسته اند :

بعضی از آنها هنوز کوچ نشین و سیار اند و به نام « اوتولوس » و بعضی دیگر به نام « جاگهیس » ساکن و ده نشین شده اند . صنف دوم که نسبتاً عدد قلیلی می باشند ؛ در جوار دهات هندو ها زمینی گرفته به زراعت مشغولند اما صنف اول به دسته های کوچک کوچی تقسیم می شوند که دایماً در اطراف جنگل در حرکتند .در موسم بارندگی های شدید ؛ در دامنۀ تلها و کوهها ؛ از شاخ و برگ درختان کپر های درست می کنند و چندی اقامت می نمایند. مردم آنهارا « بوزینه مردم » نام داده اند زیرا قوت و غذای غالب ایشان از گوشت بوزینگان است ؛ و همواره در حالاتی در سطح انسان عصر حجر به سر می برند . این جنگلیهای ابتدائی هنوز به تربیت جانوران نه پرداخته اند ؛ خوراک آنها عبارت است از گوشت طیور و حشرات و موشهای صحرائی و بوزینه و بعضی برگها و ریشۀ نباتات .

به کودک نوزاد بسیار توجه میکنند و به مادر آن اطفال میگویند که مراقب بچه های خود باشد و آنهارا از گزند ارواح شریر حفظ کند .

هنگامی که مادری کودک خود را در آغوش دارد یا بر پشت حمل می کند ؛ خالی رنگین برای دفع چشم زخم مابین دو ابروی آن زن میگذارند ؛ و وقتی که راهی دوری در پیش دارد و به تاندایی دیگر یا روستا یا بازارگاهی می رود مقداری سنگریزه به گوشۀ لباس ژندۀ آن زن می بندند . وقتی که به خانه بر می گردد ؛ همینکه منزل گاه از دور نمایان می شود وی آنرا گشوده وی آن سنگریزه هارا با نوک دو انگشت گرفته به پشت سر خود پرتاب می کند .

نزد افراد قبایل بیرهور هرچیزی در بلا و پایین و اطراف و جوانب دارای روحی است و نیرویی در آن پنهان است از آن جمله قوای غیبی « بوروبنگا یا اورابنگا » در کوههای اطراف دسته های مختلف قرار دارند و ارواح اجداد گذشته نیز همراه آنها هستند . همچنین ارواح خدایان دیگر نزد ایشان معبدی دارد و همه روزه باید آنهارا پرستش کرد ولی از همه بالاتر خدای بزرگ است که آن را « سینگا بنگا » می نامند و اورا افریدگار و خالق می دانند و می گویند آفتاب نشان و علامت اوست .

ج ـ باوندا در افریقای جنوبی :

باوندانام قبیلۀ است از شعب قوم بانتو در افریقای جنوبی . مسکن آنها در شمال ترانسوال در جنوب رود خانۀ لیمپوپو در ناحیۀ کوهستانی واقع شده و عدد نفوس ایشان در حدود 150 هزار نفر است این قوم در شبانی مهارت زیاد دارند و از جهت مطالعۀ مذهبی بشر ؛ در آغاز مرحلۀ زراعت نمونه ومثال بارزی را نشان می دهند .

گرچه از لحاظ نژادی باوندا ها مرکب و مخلوط از نژاد های متعددند ؛ ولی ریشۀ حامی در آنها نمایانتر است . آنان از لحاظ اجتماعی مردمی مؤدب و مهمان نوازند ؛ برخلاف دیگر اقوام بانتو مایل به جنگجوئی و ستیزه خوئی نیستند مساکن آنها عبارت است از کلبه های استوانه ای شکل که بام مخروطی دارد و از شاخ و برگ گیاهان و اشجار مسقف است و پایۀ آن بر روی تیرک های استوار قرار دارد که آنهارا با ترکۀ بید به یک دیگر محکم می بندند . گله های بزرگ از مواشی و دواب دارند که اساس ثروت ایشان محسوب می شود ؛ ولی برای زندگانی روزمره به زراعت اشتغال می ورزند و محصولاتی که به عمل می آورند عبارتند ازذرت ؛ ارزن هندی ؛ لوبیا ؛ کدو ؛ کدوحلوائی ؛ هندوانه و سیب زمینی شرین . پیشه های رائج قبل از ورود مصنوعات اروپائی ؛ نساجی ؛ چرم سازی ؛ آهنگری ؛ بیل و تبر سازی و مسگری به طور ساده و ابتدائی بوده اند .

اساس فکر ایشان روی اعتقاد به این قضیه است که هر موجودی خواه جاندار و خواه بیجان دارای نیروی خاص برای اعمال خیر و یا شر است .

از همین نوع باور ها ؛ یک ساسله اعتقادات و اعمال سحر و مذهب در میان باوندا ها به ظهور رسیده است و دو طایفه مابین آنها پدید آمده اند ؛ یکی طبیبان و دیگری غیبگویان ؛ که هردو نزد آن قوم دارای احترام و اهمیت زیادی هستند .

دستۀ اولی قادر به معالجۀ امراضند و برای یک خانواده یا برای تمام مردم طبابت میکنند ؛ دواها و معجون ها و سموم نباتی در ذخیره دارند و بسیاری از امراض را مانند ملاریا ؛ روماتیسم و ذات الجنب و حتی جنون را با آنها مداوا کرده غالباً نتیجۀ خوب می گیرند ؛ ولی برعلاوه قوۀ خیر و سودمند که در دواهای این طبیبان نهفته است میتوانند دواهای دیگر را به طریق مخالف نیز استعمال نمایند و به اختلاف ترکیب و طرزالعمل باعث ضرر و بیماری دشمنان می شوند . نزد آنها مرض به واسطۀ اسباب و علل طبیعی ظاهر نه می شود بلکه موجد و سبب آن ارواح مضر و شریر ند .

افسون گران و جادوگران که غالباً زنها هستند ؛ خود منفرداً یا با دست یاری طبیبان بر ضد دشمنان عمل می کنند و به واسطۀ بغض و نفرت علیه کسی یا اشخاصی به هلاک آنها کمر می بندند . مثلاً جادوگر از طبیب گردی زهر آلود که موجب هلاک است نهانی به دست آورده به نزدیک دشمن منظور رفته آن گرد را به طرف او می پاشد یا می دمد و می گوید باید بمیری .....هلاک شو .

اقوام باوندا علاوه بر اعتقاد به ارواح به تعدادی قوای غیبی و تصاویر و اوصاف گوناگون نیز معتقد هستند که مثلاً بعضی مربوط به کوهساران اند که باعث مرگ مسافران می شوند بعضی منتسب به رود ها و چشمه سار ها اند که تیری و کمانی در دست دارند و بلاخره از همۀ این ارواح نا پیدا و بزرگتر و عالیتر همانا روح موجود متعال مستور و مرموز است که به گفتۀ ایشان « رالو هیمبا » نام دارد. این خدای واحد آفریننده و بر خلقت دست در کار است و در نقطۀ معینی در آسمانها جای دارد .

ادامه......... 1 2 3 4 5 6 7

0 Kommentare: