تحلیل: کانون مطالعات دینی ؛ فلسفی ؛ اخلاقی ؛ حقوقی ؛ سیا سی و ساینسی
Dear viewers !!!
Please use FIREFOX Browser for a better prospect

صلح و جنگ ؟

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ ؟

بخش اول30.06.2010

نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

صلح و جنگ حالت های متضادی نسبت به همدیگر و نظر به حالات متفاوت روحی و روانی و غریزی انسان و جوامع بشری ؛ مفاهیم مرتبط به هم که در رابطۀ همدیگر و در ارجاع متوسع و توسعه یافته که در بر دارندۀ مفهوم گسترده و کلی است ؛ فهم انسان نسبت به فنومن ها و یا پدیده ها در رابطه با اگزیستنسیال و اگزیستنسیل معنی می شوند و به فهم و ادراک در می آیند و تاؤیل و تفسیر می شوند .

برای فهم خوبتر و بهتر این دو پدیده که لحظه به لحظه و دم به دم نمود های گوناگون از خود نشان می دهند و کار تاؤیل و تفسیر را دشوار و سطحی نگری و توجیه را آسان می سازند ؛ می باید که سؤال گونه آغاز کنیم و بحث را در چوکات بندی مشخصی گسترش دهیم تا به درک و فهم درست و صحیح نائل آئیم .

آیا صلح اصالت دارد و جنگ امر ثانوی است ؟ ؛ و یا اینکه جنگ فکتور اصلی برقرار نگهدارندۀ صلح است ؟ و یا اینکه بناء به قول معروف تاریخی ؛ وقفه بین دو جنگ حالتی است که صلح نام دارد ؟

با آنکه جنگ نفرت انگیز و کراهت بار است زیرا خون های بیشمار در آن ریخته می شود و سبب و علت ویرانی های بی حد و حصر سرزمین ها می گردد ؛ ریشه در طبیعت غریزی انسان دارد و یا امر و فرمان عقل و خرد بشری است و از عقل ناءشی می شود و پروانۀ صدور می گیرد ؟

آیا می توان جنگ ویرانگر و خانه بر انداز و خانمان سوز را که با آه جانکاه بی گناهان ؛ اشک مظلومان و یتیمان و به خاک و خون کشانیدن کسانیکه طرف جنگ نیستند ؛ با گر سنگی ؛ فقر ؛ امراض جسمی و روحی و صد ها بدبختی دیگر و هزاران درد و الم بدرقه می شود ؛ چنان توجیه کرد که صلحی در پی دارد ؟ و آیا این صلح که بر ویرانه های جنگ بنا نهاده می شود و بر خرابه های جنگ یایکوبی و شادمانی می کند ؛ حقیقتاً سرود شادی و آزادی می خواند و یا اینکه این صلح ؛ صلحی خواهد بود که علت تضاد ها و تخاصمات نو و جدید برای ایجاد جنگ دیگر و خونریزی بیشتر ؟

و باز هم اینجا سؤالی مطرح می شود که : این حالتی راکه ما نام آنرا صلح گذاشته ایم و خون آلود با خون های بیشمار و با باری از درد و الم و اشک مظلومان به آن حالت رسیده ایم ؛ چگونه حالتی است ؟ . تعریف مشخص آنرا چگونه می توان به زبان آورد ؟ و به فهم و ادراک انسانی از کلمۀ صلح آدرس واضح و شفاف داد ؟

آیا جنگ را که از یک نگاه در تجربۀ زندگی انسانی نقطۀ مقابل صلح معنی شده است ؛ حقیقتاً می توان متضاد خواند ؟ و یا اینکه تعریف صلح مفاهیم و مصادیق نمودی جنگ را در خود دارد ؟ و بدون تعریف درست و صحیح جنگ نمیتوان به تعریف صلح رسید .

آیا صلح را می توان حالت سکوت و انجماد فعالیت های انسانی عنوان کرد و نام نهاد ؟

پس بنابرین اگر چنین است ؛ آیا حاکمیت جبر های خود ساخته و سازمان یافتۀ مصنوغی نخواهد بود ؟ . انسان که آزادی و حریت شاَن و حیثیت انسانی اش است ؛ اسیر و در بند آن حالت نخواهد بود ؟

حالتی که انسان آزاد را به زنجیر جبر های مصنوعی سازمان یافته بسته است و قدرت تحرک را از آن سلب نموده است و زندگی برایش زندانی بیش نیست ؟

و یا اینکه میتوان صلح و جنگ را بر مبنای عمل و عکس العمل های روابط تباعدی و تقاربی سازمان یافته بین افراد و اجتماعات بشری که ریشه در ذات انسان دارد و انبعاث آن از ذات انسان است ؛ تعریف کرد و صلح را حالتی نام نهیم که عبارت است از حاکمیت نورم ها و ارزش های انسانی که حاکمیت جبر های اخلاقی و قانونی را در پی دارد تعادل و توازن پی آمد آن است ؛ تعادل و توازنی که فرصت و بروز و ظهور جنگ را سد می گردد و آن را از ریشه می خشکاند؟ .

و جنگ حالتی است که در آن غرایز سرکش و عصیانگر در برابر نورم ها و ارزش های انسانی عصیان و سرکشی عملی می کنند و یا غرایز سرکش و عصیانگر با خصیصه های خود خواهی و جاه طلبی در برابر همدیگر صف آراسته اند و خون هم دیگر را می ریزند و با تعریف منافع شان و اصرار بر منافع شان از تحمل همدیگر ناتوان اند ؛ بناءً این جا و آن جا دست در یخن و گلوی هم اند و خون همدیگر می ریزند .

و یا اینکه انسان رابطه های وجودی خود را با مفاهیم وجود در کلیتش درک نه کرده و بر نمود های کاذب و خیالی معتصم است که از آن به جهل و نادانی تعبیر می گردد ؛ در برابر درک صحیح و درست قرار می گیرد؟ .

صلح و جنگ تجربه های پیهم تاریخ بشری اند و انسان ها با این دو پدیده از نزدیک ماء نوس اند که در اندیشه و زندگی عملی انسان ها بازگو کنندۀ فهم بشری از حالات گوناگونی از زندگی انسان ها اند و بحث و گسترش آن از دو جهت برای ما اهمیت دارد و آن اینکه :

1 ـ دید دین مقدس اسلام بر صلح و جنگ چگونه است و آن ها را چگونه تاؤیل و تفسیر می کند و چگونه می توان به یک صلح جهانی رسید و پایه های صلح رفاه گستر را تحکیم بخشید ؟ صلحی که گرگ و میش از یک آبخور آب نوشند .

2 ـ تقریباً از سی سال بدین سو است که وطن عزیز ما افغانستان و مردم مظلوم ما در آتش جنگ های جانکاه می سوزند و لهیب سوزان جنگ آشیانه و کاشانه و هستی مارا می سوزاند ؛ صدای ضجه و نالۀ مردمان آن سامان به هر سو بلند است و ده ها انسان روزانه جان های شان را از دست می دهند ؛ خانه ها ویران می شوند و تاءسیسات اساسی و زیربنائی جامعه به ویرانه ها بدل می شوند ؛ جنگ و مواد مخدر همدیگر راتقویه می کنند و رابطه های آشنا و نا آشنا ذکر می گردد و یا هم آدرس سازی می شوند و درین جا است که تعاریف صلح و جنگ طی هشت سال آخیر اشکالات بی شماری را از خود به نمایش گذاشته اند و توجیه آن ها خالی از اشکال نیست .

پس باید مفاهیم صلح و جنگ به صورت کل مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار گیرند تا به مصادیق درست آن ها در تئوری و عمل راه یابیم و بتوانیم که در رابطه با جامعۀ خود نیز به یک صلح پایدار ؛ آرامش روحی و روانی و رفاه مادی برسیم و با درک و فهم تجزیه و تحلیل مفاهیم و مصادیق صلح و جنگ زندگی بهتری را برای خود و آیندگان خود راقم باشیم و در رابطه های بین المللی و حضور خارجی تعریف مشخصی از یک زندگی مسالمت آمیز ارائه داریم و با دلائل قانع کننده برای صلح آمیز بودن خود با حفظ ارزش ها و هویت خود , در خانواده بین المللی و جوامع بشری جایگاه مشخصی برای خود بیابیم و خود را به صورت مؤثر تثبیت کنیم و اثر گذار باشیم و علم بردار صلح و راء یت دار تکریم حقوق انسانی و حامل پیام تفاهم جهانی باشیم .

قبل از وارد شدن به اصل بحث لازم میداینم که معانی و تعاریف این دو کلمه را در قاموس ها به صورت جداگانه تحقیق و تدقیق کنیم و سیر تاریخی این دو واژه را که در تجربۀ زندگی تاریخی انسان ها ؛ چه در رابطۀ شخص با خودش و یا با دیگر افراد و اجتماع و محیط اش و یا در رابطه با سیستم ها و نظام ها نمود های گوناگون داشته اند نظریات برخی از دانشمندان را درین مورد جهت آشنائی و ماءنوسیت با این دو پدیده ذکر کنیم و این بخش را اولین گام در جهت رسیدن به مقاصد مطروحۀ خود تلقی کنیم .

1 ـ صلح :

به صورت اجماعی درک و فهم شده و گفته شده است که صلح حالت امن ؛ اطمینان؛ آسوده و سودمند که از تقوی ناءشی می شود یعنی پی آمد مراعات و عملی کردن اصول اخلاقی و قانونی در اجتماع بشری است .

معادل این کلمه در لسان انگلیسی { Peace } است و لغت نامۀ اوکسفورد معانی آن را چنین به دست می دهد :

ا ـ حالت و یا دورۀ که در یک ناحیه و یا مملکت جنگ و خوشونت نیست .

ب ـ آرامش ؛ امنیت ؛ رفاه ؛ حالت آرام و سکون و آسودگی .

ج ـ حالتی که باکسی دوستانه و رفیقانه یعنی بدون جار و جنجال ؛ در تفاهم زندگی به سر برد .

این واژه را به زبان آلمانی فریدن { Frieden} گویند و کتاب لغت دودن یا { Duden } معانی آن را چنین بیان می دارد :

ا ـ حالتی از زندگی باهمی در داخل اجتماع و یا در رابطه با مملکتی در آرامش و امنیت ؛ بر اساس قرارداد { تعیین ؛ تبیین و تعریف و شناخت حقوقی همدیگر ؛ احترام و به رسمیت شناختن و در نظرگرفتن حقوق همدیگر }.

پس بناء به این تعریف می بینیم که صلح با جوهر اصلی انسان یعنی آزادی رابطۀ و پیوند محکم و نا گسستنی دارد .

ب ـ حالتی از هم آهنگی ؛ صفا و صمیمیت و مسالمت { در رابطه های شخص با خودش ؛ با خانواده ؛ در یک جامعه یعنی عدم برخورد ها و کشمکش های فردی و اجتماعی .

ج ـ خاطر جمعی و اطمینان درونی .

در لسان عربی که به تبع زبان فارسی نیز از آن متاءثر است ؛ صلح معنی و مفهوم وسیع را در بر دارد که به هریک از مفاهیم و معانی باید توجۀ عمیق صورت گیرد تا با درک معنی فرا گیر آن بتوانیم بحث خود به و جه احسن تنظیم کنیم و همچنان توانسته باشیم که اثر ؛ نشان و آدرس مشخص و شفاف آن را در سیر تاریخی و تجربه های زندگی بشری نشان دهیم و به ژرفترین تاؤیل و تفسیر درین زمینه نائل آئیم :

اگر دقت و نگاه کنیم می بینیم که کلماتی چون صلاح ؛ مصلحت ؛ اصلاح ؛ صالح ؛ صالحه ؛ مصلح ؛ صلیح و صلاحیت ؛ اصلح با صلح هم ریشه اند و به صورت مختصر و فشرده درک ما از این کلمات و مفاهیم با ارزش عبارت است از :

تناسب ؛ اعتدال و توازن ؛ موزونی ؛ امن و دوری از خوف و هراس ؛ نیکوئی ؛ شایستگی و تفاهم فردی و اجتماعی بر اساس حضور در ساختار های جامعه .

هم چنان از این کلمه عقد قرار دادها ؛ معاعده ها را در سطوح مختلف فردی و اجتماعی ؛ در بین اقوام و نژاد ها و در بین جوامع دور و نزدیک بشری با دارا بودن سیستم های مختلف سیاسی و اقتصادی و کلتور های متفاوت ؛ درک و فهم کرده می توانیم .

پس این کلمه همانگونه که یک کلمۀ حقوقی است ؛ یک واژۀ سیاسی به تمام کمال نیز هست .

یعنی اینکه تعادل و تناسب و موزونی غرایز انسانی با هم آهنگی وجدان انسانی و روح متعالی ؛ روح آگاه که از عالم امر است ؛ اسناد اصیل حقوقی منعقد شده در یک جامعه و اجراءت حقوقی طبق آن اسناد در جامعه و در تفاهمات حقوقی با دیگر جوامع و سیستم ها بودن و در مراوده های زیست باهمی مطابق به قرار دادهای انعقاد یاقته زندگی به سر بردن ؛ حالتی است که صلح نام دارد .

در تعارف معنی صلح آنچه ذکر کردیم همین قدر کافی است و حال باید به شناخت معنی واژۀ جنگ بپردازیم که این نیز از ضروریات بحث ما است زیرا شناخت معانی دقیق واژه ها تاؤیل و تفسیر صحیح و درست و سالم در پی دارد .

2 ـ جنگ :

باز هم اگر به کتاب های لغت در لسان های مختلف مراجعه کنیم ؛ وسعت ؛ همسانی و همگونی می بینیم و فهم می کنیم که این خود در تحلیل پدیدۀ جنگ با نمود های گوناگون آن راه را آسان می سازد و دشواری های تجزیه و تحلیل از این پدیده را برطرف می کند .

در لسان انگلیسی معادل واژۀ جنگ ؛ واژه های { وارWar ؛ بتل Battle ؛ سترگل Struggle؛ فایت Fight ؛ کانفلیکت conflict؛ کانتیست  , Dispute , collision, contest}شهره اند که در تداول روزمره کار برد دارند که ما از این واژه ها چنین می فهمیم :

ا ـ حالتی که ارتش های دو یا چند مملکت ؛ مسلحانه در برابر هم قرار می گیرند و گلوله های شان را به همدیگر نشانه می روند و سینه های همدیگر را می درند و کشتی های متخاصم ؛ در ابحارهمدیگر را هدف قرارمی دهند و طیاره ها با وظایف مشخص تاکتیکی و استراتیژیک با دستور مقامات رهبری کننده ؛ داخل اقدامات خصمانه بر ضد خصم و دشمن می شوند و یا گروه های ادیولوژیک ؛ سیاسی ؛ دینی و مذهبی ؛ نژادی در برابر دولت ها و یا گروه های متضاد به قیام های خونین می پردازند و یا گروپ های متخاصم و سازمان یافتۀ خورد و بزرگ در ظرف زمانی مشخص به زد و خورد و نزاع مسلحانه میپردازند و یا همدیگر را تهدید می کنند و یا اخطار میدهند و یا دولت ها و یا در سطوح گروه ها ؛ به نمایش توانائی و تسلیحات جهت تخویف ؛ رعب و هراس همدیگر میپردازند تا به اهداف از قبل تعیین شدۀ نظامی ؛ سیاسی و اقتصادی برسند و اعمال نفوذ ؛ قدرت و کنترول نمایند .

ب ـ حالت تجاوزگرانه رقابتی بین ؛ افراد ؛ گروپ ها ؛ کمپانی ها ؛ ممالک ؛ مثل منازعات صنفی ؛ و تجاری .

ج ـ یک تلاش طولانی مدت و پر مشقت و پیگیر نمودن تا فائق آمدن به مشکلات و یا اقدامات جدی در رفع کمبودی ها و یا با مشکلات درگیر شدن و از نتایج بد و زیانبار امری جلوگیری کردن و یا هم یک نزاع و زدوخورد جهت توقف و یا رهائی و نجات از یک چیز زننده و منزجر کننده ؛ داشتن ؛ مثلاً اقدامات ضد جرایم و یا تعقیب و پیگیری قاچاقچیان مواد مخدر .

با اندکی دقت در می یابیم که جنگ در بستر معانی خود طوریکه در فوق ذکر گردید ؛ مفاهیم ذیل را ارائه می دهد :

تلاش ؛ اعتراض ؛ جدال ؛ مجادله ؛ مخالفت ؛ تجاوز ؛ کشمکش ؛ تنازع ؛ تخریب و ویرانی ؛ متلاشی شدن زیربنا های اقتصادی جامعه ؛ ظهور پدیدۀ معیوب و معلول و زخمی در جامعه و قتل و کشتار انسان های درگیر جنگ و ساکنین ساحۀ جنگ .

در لسان آلمانی اصلی ترین معادل کلمۀ جنگ { کریگ Krieg } است و هم چنان { اشترایت Streit؛ اوس آین اندر زیتسونگ Auseinandersetzung؛ گفشت Gefecht؛ فدهFehde؛ فلد سوگ Feldzug؛ شلخت Schlacht؛ میسفرشتندنیس Misverständnis؛ اونشتیمشکایت Unstimmigkeit؛ رایبرای Reibereien؛ رایبونگ Reibung؛ سنک Zank؛ هادرHader ؛ سویست Zwist؛ سرویرفنس Zerwürfnis؛ دونرویتر Donnerwetter؛ کناچ Knatsch؛ کنیس Knies؛ کرخ Krach؛ پوتس Putz؛ سوف Zoff؛ گیسینک Gezänk؛گیسنک Gezank؛ ماینونگ فرشیدن هایت Meinungsverschiedenheit؛ شیرمویتسیل Scharmützel } .

با نگاه ژرف به کتاب های لغت و دریافت معانی این کلمات ؛ به فهم و درک این مفاهیم می رسیم که عبارتند از :

سعی و تلاش ؛ کله شخی یا گردن شخی ؛ درگیری ؛ تنازع ؛ مشاجره ؛ کشمکش ؛ دعوای حقوقی ؛ شورش ؛ بلوا اخلال گری ؛ فتنه انگیزی ؛ آشوب ؛ اغتشاش ؛ هیجان ؛ غلیان احساسات ؛ طلاطم ؛ برانگیختگی ؛ مقاومت ؛ ایستادگی ؛ مخالفت ؛ سؤ تفاهم ؛ صدمه و خلل در مناسبات باهمی و یا قطع مناسبات افراد ؛ گروه های اجتماعی و دول ؛ اختلاف نظر ؛ مزمت و بدگوئی ؛ عدم رضایت و خرسندی ؛ انفصال و جدائی ؛ عدم یگانگی و اتحاد و همسوئی ؛ حالت خصمانه و بدبینانه ؛ عدم توافق و همسوئی در روابط با دیگران ؛ انزجار آور و زننده ؛ اقدامات عملی از مشت و یخن شدن تا برخورد مسلحانه در برابر کسی بر مبنای تصمیم شخصی و بلاخره جنگ مسلحانه و هموار کردن بساط قتل و قتال ؛ تخریب و ویرانی دول متخاصم و گروه های متضاد در برابر در برابر همدیگر و هدف قرار دادن همدیگر .

باید توجه داشته باشیم که کلمۀ « کریگ » وقتی در حالت فعل می باشد ؛ بر علاوۀ اجرای اقدامات جنگی معنی بدست آوردن و حاصل کردن را نیز با خود دارد و حمل میکند که این خود رسانندۀ مفهوم غایت و هدف جنگ است که باید به آن رسید و آنرا حاصل کرد که این خود بستگی به جهانبینی و طرز نگرش و تعریف روابط باهمی با پدیده های محیطی ؛ روانشناسی ؛ قصد و نیت طرف های در گیر جنگ دارد و جنگ را به سوی هدف و غایت آن توجیه و تفسیر می کند و اینجا است که با حالت های از جنگ متناسب با موضعگیری ها و استعمال وسائل جنگی آشنا و ماءنوس می شویم .

در لسان عربی که یک لسان پر بار و پر ثمر است و کلمات با وسعت و گستردگی معانی در مواضع خاص معانی مشخص دارند ؛ سه لغت اهمیت اساسی و زیربنائی در درک و فهم مفهوم جنگ دارند که عبارتند از جهد ؛ فتنه و قتال هستند و ما از لحاظ لغوی و در تعارف لغت شناسانۀ مفهوم جنگ برین سه کلمه ترکیز می کنیم .

الف ـ جهد { به فتح هر سه حرف ؛ فعل ماضی } که به معنی کوشش کردن ؛ کشمکش کردن ؛ رقابت کردن ؛ نزاع کردن ؛ زحمت کشیدن ؛ دردکشیدن ؛ رنج بردن ؛ تقلاکردن ؛ است که صورت های اشتقاقی آن و یا هم کلمات همریشۀ آن جهد { به فتح جیم } ؛ جهد { جیم مضموم } ؛ جهاد { جیم مفتوح } ؛ جهاد { جیم مکسور } ؛ جاهد ؛ مجاهد ؛ اجتهاد ؛ مجتهد ؛ مجهود ؛ مجهد { میم مضموم و ها مفتوح } ؛ مجهد { میم مضموم و ها مکسور }.

ب ـ قتل به صورت اسم و فعل که کلمات همریشۀ آن قتال ؛ قاتل ؛ مقتول ؛ قتیل ؛ مقتل ؛ مقاتل ....... اند به معنی اقدامات مسلحانه و استعمال زور ؛ قوت و نیرو و سلاح به اشکال مختلف تاکتیکی و استراژیک .

ج ـ فتنه که مسلماً کلمات همریشه از خود دارد و درین جا از ذکر آن صرف نظر می کنیم به معنی زورگوئی و حالت گسترش هژمونی ؛ اغراض و امیال و عقاید خود را به زور بر دیگران تحمیل کردن و قبولاندن ؛ سلب آزادی دیگران که نیاز انسان و انسانیت است ؛ تجاوز به حقوق دیگران و حقوق دیگران را به رسمیت نه شناختن ؛ حالتی که هرج و مرج حاکم است و جبر های اخلاقی و حقوقی از کار افتاده اند و فقط زورگویان زورگو تداوم دهندۀ ظلم و ستم شان اند و طبقات رنج کشیده و ستم دیدۀ اجتماع را در اسارت خود دارند و استثمار می کنند .

اگر به دقت نگاه کنیم در می یابیم که در بین جهاد و قتال رابطه های اخلاقی و حقوقی وجود دارد و می توانند که در حالات مشخص و یا هم خاص به صورت مترادف جهت ارائۀ یک مفهوم بکار روند ؛ اما جهاد بیشتر مفهوم اخلاقی و قانونی دارد زیرا جهادی که به شکل قتال تبارز می کند از لحاظ اخلاقی و حقوقی محدودیت های خاص و مشخص خود را دارد که بدون در نظر داشت آن محدودیت ها ؛ قتال ؛ به اساس تجارب تاریخی برپائی فساد خواهد بود و لهیب این آتش فساد ؛ دامن برپا کنندگان را نیز خواهد گرفت .

از لحاظ لغت شناسی تا حال به وضاحت های نائل آمدیم و باز هم در یک نگاه کلی میتوان گفت که :

صلح و جنگ رابطۀ مستقیم و نزدیک با وضع فکری و موضعگیری های اعتقادی و ایدیولوژیک ؛ حالات روحی و روانی ؛ اقتصادی ؛ سیاسی ؛ قصد و نیت انسان ها ؛ گروه ها و اجتماعات بشری و دولت ها و حکومت ها دارندو این خود ؛ ما را به این درک می رساند که صلح و جنگ تداوم و تکرار تاریخ در بستر حوادث نو است .

جهت تجزیه و تحلیل صلح و جنگ لازم میدانیم که به برخی از نظریات دانشمندان و سیاست مداران غرب زمین توجه کنیم که ازهمه آنها نظریات ایمانوئل کانت فیلسوف اخلاق و مشهور آلمان ؛ هگل ؛ داروینیزم وقتی که در سطح اخلاق و سیاست مطرح می گردد مهم و حائز اهمیت اند که ما هم مکثی اندکی طولانی بر آن ها خواهیم داشت .

اینکه صلح اصالت دارد یا جنگ ؟ با مراجعه به نظریات دانشمندان غرب زمین ؛ جواب های متفاوت و متضاد این سؤال اساسی را که در حقیقت تعیین کننده و معرف شخصیت و ماهیت انسان است ؛ در یافت می داریم و آن اینکه :

1 ـ دنیس دیدرو از دانشمندان فرانسوی تعریفش از جنگ به عنوان یک بیماری سخت و ناگهانی که دامن ملتی را می گیرد و یا اینکه بناء به برخی نظریات دیگر مانند اینکه جنگ را یک مجادلۀ اجباری تعریف میکند ؛ اصالت را به صلح قائل اند که ما از اینگونه نظریات دوام و ثبات و پایداری صلح را درک می کنیم که گاهی عارضۀ جنگ به صورت بیماری و یا اجبار آنرا مختل می سازند و با برطرفی عوامل جنگ ؛ چه از نوع بیماری و چه از نوع اجبار حالت صلح دوباره اعاده می گردد .

 Thomas Hobbes
Denis diderot


2 ـ وقتی توماس هابز نویسندۀ کتاب لوایتان ؛ جنگ را یک طرز نگرش و تفکر میداند و طبق نظریۀ کلاوزویتزClausewitz از جنرالان ماهر نظامی و ارتشی آلمان ؛ که می گوید :

{ برمبنای نظریۀ سیاسی که کار برد سیاست در روابط کشور ها است ؛ جنگ در هر حالت و شکلی بازتاب فعالیت های سیاسی است } .
Clausewitz

David Hume

3 ـ جامعه شناسی بر عرصۀ کشمکش بین افراد به صورت مشهود و چشم گیر مقر است و بر آن تاءکید دارد و شکل  گیری جنگ ها را بر پایۀ نهاد های سیاسی مستقل و سازمان های جمعی و گروهی می داند . یعنی اینکه جنگ از اجزای عمدۀ تداوم سیاست و سیاست بازی است . 
Emil Durkheim
4 ـ ایمل درکهایم استاد جامعه شناسی دانشگاه سوربن پاریس که اساس گذار جامعه شناسی توصیفی شناخته شده است جنگ را یک پدیدۀ اجتماعی و آفرینندۀ تاریخ ؛ با دو گونه اثر متضاد تعمیری و تخریبی تمدن ها می داند .

با دقت در موارد دوم ؛ سوم و چهارم میتوان که صلح و جنگ را در رابطه های علی و معلولی علت یکدیگر دانست و این ؛ آن چیزی است که داوید هیوم نیز بر این باور است یا به عبارۀ دیگر سیاست را که در حقیقت تنظیم امور زندگی انسان ها است در کار برد دقیق مفاهیم صلح و جنگ تعریف و تشریح کنیم یا اینکه صلح و جنگ ؛ تداوم سیاست است ؛ پس به درک دیگری هم درین مورد می رسیم و آن عبارت است از ساختار حقوقی افراد و اجتماعات بشری است .

بناءً شاید مناسبترین تاءمل و قضاوت در موارد دوم ؛ سوم و چهارم این باشد که : همان طور که صلح اصالت دارد ؛ جنگ نیز از اصالت برخوردار است و معرف تفکر ؛ نیت و قصد ؛ امیال و اغراض انسانی در نحوۀ زندگی انسانی است و از این جاست که پدیدۀ جنگ برای ایجاد و یا برقراری و یا نگهداری صلح توجیه پدیر است و این حالت ؛ حالتی خیلی نازک و خطرناکی است که اگر ساختار های حقوقی فقدان کرامت انسانی داشته باشد شعله های سرکش و لهیب بی امان جنگ هست و بود انسان را می سوزاند و به خاکستر مبدل می سازد که خیلی عسرت بار و المناک است که تاریخ شاهد و گواه آن است .

5 ـ هگل از فیلوسوفان مشهور و اثر گذار آلمان که در طرز دید و شناخت و جهان بینی خود تکیه بر اصل تضاد دارد در حقیقت فلسقه اش جنگ پرور است ؛ او توجیه گر جنگ است ؛ جنگ را علت ظهور شخصیت های مؤثر در اجتماع بشری می داند و هم چنان جنگ را عامل استحکام روابط رعایا و دولت می داند و برخورد جامعۀ مدنی و سیاسی را سازنده تلقی می کند و پیشرفت و تکامل جوامع بشری را در گرو جنگ می داند و صلح را حالت رکود و اضمحلال استعداد های انسانی می داند و به جنگ اصالت قائل است .

فلسفۀ هگل در دامن خود فرزندان چون مارکسیزم ؛ فاشیزم و راسیزم را پروراند که هرسه در تاریخ بشری چهرۀ خونین از خود بجا ماندند .

درین جا با صرف نظر کردن از تشریح در مورد فاشیزم و راسیزم ؛ بهتر است در بارۀ مارکسیزم مکثی داشته باشیم زیرا فلسقۀ است که هنوز در تداول است و در بازار فلسفه خریداران مفلس زیاد دارد که با جیب دردی های مزمن و لاعلاج گرفتار اند و علاج و درمان درد های شان را از بر خوانی این فلسفه می دانند و وقتی که جنت کمونیزم مارکسیزم را به خواب می بینند دردهای شان و رنج های شان تا بیداری مجدد تسکین یافته است .

مارکسیزم در شناخت خود دو جزء اساسی دارد که به نام های ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی یاد می شوند و این دو جزء مجموعۀ واحدی را به نام مارکسیزم تدوین می کنند .

در ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی اصل اساسی و بنیادی ؛ اصل تضاد است که در جهان و تاریخ مطرح است علت تکامل و محرک تاریخ است .

کارل مارکس که فیلسوف آلمانی بود ؛ شناخت فلسفی خود را با تلفیق فلسقۀ ماتریالیزم فویرباخ فیلسوف ماتریالیست آلمان و دیالکتیک هگل تنظیم کرد وچهار اصل دیالکتیک هگل را در فلسفه اش جایگاه کلیدی دادکه این چهار اصل دیالکتیک عبارتند از :
Georg Wilhelm Friedrich Hegel
1 ـ اصل حرکت

2 ـ اصل تضاد

3 ـ اصل تاءثیر متقابل

4 ـ جهش یا تغییر کمی به کیفی

مارکس این شناخت را در فلسفۀ تاریخ نیز تعمیم داد و اصل تضاد را محرک تاریخ معرفی می دارد به گونۀ که تضاد بین روابط تولید و ابزار تولید سبب تغییر و دگرگونی مراحل تاریخی میشود و با زیربناء قرار دادن اقتصاد ؛ دیگر همه مظاهر فردی و اجتماعی انسان را رو بناء دانستن با خصایص ماتریالیستی مکتب فکری مارکسیزم را در تاریخ به ثبت و درج رسانید.

مارکس دوره های تاریخ را از آغاز انسان هوشمند به پنج دورۀ اساسی تقسیم می کند که چنین اند :

1 ـ کمون اولیه

2 ـ دورۀ برده داری

3 ـ دورۀ فئودالیزم

4 ـ دورۀ سرمایه داری یا کپیتالیزم

5 ـ دورۀ سوسیالیزم که بالاترین مرحلۀ آن کمونیزم است

از نظر مارکس که تاریخ حرکت فرایازی و تکاملی دارد از یمن و برکت کشمکش و تضاد دایمی است که در متن جامعه وجود دارد و پروریده می شود .

کمونیزم که بالاترین مرحلۀ سوسیالیزم است ؛ باسوسیالیزم دو فرق اساسی و قابل تفکیک دارد و آن این است که :

1 ـ در سوسیالیزم نهاد سیاسی دولت با توانمندی هرچه بیشتر و قوت خود وجود دارد و تمرکز فعالیت های سیاسی و حقوقی در اختیارش ؛ در حالیکه دولت به مثابۀ نهاد سیاسی و حقوقی ؛ تنظیم کنندۀ امور جامعه در قعر تاریخ فرو می رود و از آن خبری نیست که این تغییر و گذر از دولت داری به فقدان دولت یا بی دولتی مسالمت آمیز و بی درد و سر است که به علت آن بعداً اشاره می کنیم .

2 ـ فرق دوم سوسیالیزم با بالاترین مرحلۀ اش یعنی کمونیزم آن است که در نظام سوسیالیزم دستمزد کارگر به اندازۀ کارش محاسبه می شود و ارزش کار به گارگر پرداخته می شود ؛ در حالیکه در نظام کمونیزم برخورداری از تنعم و نعمات به اندازۀ احتیاج انسان است .

کمونیزم مرحلۀ اخلاقی شدن انسان است و آن به این دلیل که تضاد و کشمکش در روابط انسان ها از بین می رود نهاد های سازمان یافتۀ متضاد فرو می ریزند و تنها تضاد انسان با طبیعت دوامدار باقی می ماند .

توجه باید داشت که ما درین مقام و مجال در صدد رد فلسفۀ مارکسیزم نیستیم ؛ تنها فعلاً ترکیز ما این است نشان دهیم که مارکسیزم به تضاد ؛ خصومت و کشمکش سازمان یافته در روابط انسان ها تاءکید دارد و آن را نیروی محرک تاریخ می داند ؛ به جز از یک استثناء که آن هم تفسیر اخلاق گرایانه از دورۀ کمونیزم است و این همان چیزی است که از مشکلات و معضلات عمده و اساسی مارکسیزم است که تا حال مارکسیست ها به حل آن توفیق نیافته اند و شاهد مؤفقیت در بر شان نیست .

لازم به تذکر می دانم که باید این جا ذکر کنیم که برعلاوۀ سوسیالیزم مبتنی بر مارکسیزم ؛ نظام های سوسیالیستی تئوریزه و عملی دیگری به عنوان مکتب های اقتصادی در سیر اندیشۀ غرب و شرق داریم که مختلف و متفاوت از اندیشۀ مارکسیزم اند که معرف آن ها در غرب ؛ اشخاصی چون پرودن ؛ سنسیمون و اندره ژید و احزاب سوسیال دیموکرات جوامع اروپائی اند که با مارکسیزم تضاد های حل ناشدنی دارند و مارکس به اعتقادات خود سوسیالیزم علمی عنوان دادو به دیگران سوسیالیزم تخیلی لقب ارزانی داشت .

رقابت مارکس و پرودن بر احراز کرسی رهبری اتحادیه های کارگری تا سطح مذمت و محکوم کردن همدیگر پیش رفت که این داستان را با ابعاد وسیع آن با خواندن کتاب های فلسفۀ فقر از پرودن و کتاب فقر فلسفه از مارکس که در جواب کتاب فلسفۀ فقر پرودن به نشر رسانید می توان به خوبی درک کرد و فهمید .

قابل یادآوری است که عالم دینی مشهور از رهبران اخوان المسلمین سوریه بنام مصطفی الصباعی مبارزات سیاسی و اجتماعی اش را به سوسیالیزم اسلامی معنون ساخت .

در مورد کمونیزم ذکر یک نکتۀ اساسی دیگر را ضروری می دانم و آن اینکه :

استعمال کلمۀ کمونیزم به حیث معرف نظام اشتراکی { نه بر پایۀ اصل تضاد } در تاریخ اندیشۀ بشری سابقۀ طولانی دارد که به یونان باستان بر میگردد.

فیلسوف اثر گذار یونان باستان ؛ افلاطون به این امر معتقد بود که حاکمیت از آن فیلسوف است ؛ یعنی فیلسوف باید حاکم و اوامرش باید نافذ باشد ؛ حتی خواب و بیداری مردم باید به امر حاکم فیلسوف تنظیم شود تا خللی در اجتماع وارد نه شود او جامعه را به سه طبقه تقسیم کرد که عبارتند از :

1 ـ طبقۀ حاکمه و ارتش

2 ـ طبقۀ کسبه کاران ؛ زمینداران و دیگر مشاغل اجتماعی

3 ـ برده ها

افلاطون برای طبقۀ حاکمه و ارتش نظام اشتراکیت یا کمونیستی را طرح ریخت و آن را علت حکومت داری خوب طبقۀ حاکمه و مصروفیت و اشتغال بهتر جنگی طبقۀ ارتشیان دانست و هم چنان نظام کمونیستی افلاطون در بردارندۀ دو طبقۀ دیگر نبود و آن ها در مناسبات خاص شان مجاز به تداوم حیات بودند .

در نظام کمونیستی افلاطون ؛ خانواده حذف شده است و وجود ندارد ؛ یا به عبارۀ دیگر زن ؛ زر ؛ زمین مشترک اند .

اختصاص این نوع اشتراکیت در طبقۀ حاکمه و ارتشیان از آن جهت بود که افلاطون میپنداشت که با وابستگی ها و دلبستگی های طبقۀ حاکمه و ارتشی به خانواده و مالکیت خصوصی ؛ حکومت داری و حفظ نظام از راه بدر می شود و سبب سقوط و اضمحلال نظام حاکمه می گردد .

گرچه این یک تجربۀ ناکام بود و درهمان آوان برملاء و آفتابی شد و باز هم در تفکر یونان باستان بازگوکننده و نشان دهندۀ رابطه های نزدیک نهاد های سیاسی و جنگی است و جنگ از اجزای مهم و اساسی تداوم سیاست به شمار می آید یعنی اینکه به منظور بدست آوردن یک هدف سیاسی و یا اقتصادی و یا ایجاد موانع در راه بدست آوردن هدف سیاسی و اقتصادی ؛ جنگ مجوز و پروانۀ صدور می یابد و قتل و کشتار رنگ سرخ میدان های نبرد و خون کشته شدگان حنای عروس مؤفقیت است که در شهر فاتحین و قهرمانان جنگی سرود شادی می خواند .

شاید خوانندگان گرامی اعتراض کنند که سیر اندیشه های در مورد صلح و جنگ را چرابه ترتیب کرونولوژیک آن ذکرنه کردیم ؟ و حق هم دارند ؛ درین مورد باید ذکر کنیم که قصد و دلیل خاصی نبود ؛ به حساب ظرب المثلی که گفته شده است : هرچه پیش آمد خوش آمد ؛ من هم این پیش آمد را خوش آمد گفتم و آن را از دل استقبال کردم و به کرونولوژی توجه نه کردم و به آن اهمیت ندادم ؛ اگر این شیوه و روش کراهت بار است از خوانندگان عزیزم امید اغماض و چشم پوشی دارم.

6 ـ ایمانوئل کانت : کانت با آنکه به شرارت های انسانی و خصلت های گریز اخلاقی انسان باور دارد ؛ با آن هم کانت اخلاق گرایانه قانونمندی های زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی انسان و جامعۀ مدنی را تفسیر و تاءویل می کند .

کانت صلح جو ؛ صلح طلب و لیبرال ؛ تابیعت از امر مطلق را که از عقل انسانی سرچشمه میگیرد و پیشین بر تجربه است ؛ وظیفۀ شهروندی می داند که ضمانت کنندۀ مساویانه و بیشترین آزادی افراد جامعه است .
Immanuel Kant
کانت سه صورت از امر مطلق را معرفی میدارد که از اساسات لیبرالیزم کانت به شمار میرودکه درینجا از تفصیل آن صرف نظر می کنیم و فقط به صورت گذرا از آنها نام می بریم :

1 ـ فورمول خود قانون گذاری { صورت اول }

2 ـ فورمول تکریم کرامت انسانی اشخاص {صورت دوم }

3 ـ فورمول قانونمند سازی جامعۀ اخلاقی { صورت سوم }

از نظر کانت صلح و آرامش وقتی در جامعه بوجود می آید و به ثبات و پایداری می رسد که نظام حقوقی در جامعه ؛ وظایف سلبی را هم در سطح دولت و هم در سطح مردم تعیین کند تا صدمه و خللی در آزادی شهروندان صورت نه گیرد ؛ یا به عبارۀ دیگر مدینۀ فاضلۀ کانت بر الزامات وظیفوی ابتناء دارد نه بر دهش و بخشش و اعطای حقوق .

بناءً لیبرالیزم کانت بر حقوق نگاه اشتقاقی دارد و شرایط اخلاقی است که در نتیجۀ محدودیت های ضروری با وظیفۀ منفی دولت ؛ صلح و امنیت سعادت هیشگی جامعه خواهد بود .

کانت نه تنها به صلح در بین ملت ها و جوامع بشری اعتقاد راسخ داشت بلکه به صلح جهانی بر مبنای عدالت در مناسبات دولت ها امیدوار بود که شرح آن در کتابش بنام صلح جاوید ذگر گردیده است .

این بود به صورت فشرده نظریات کانت در مورد صلح در روابط انسان ها و جوامع و دول جهان ؛ اما به صورت خیلی مختصردرک و فهم خود را از لیبرالیزم کانت اینگونه بیان میداریم که :

امر مطلق و سه صورت آن در نتیجۀ تفاهم ؛ تعهدات و میثاق ها در بین افراد ؛ جوامع انسانی و دولت ها صورت عملی اختیار میکند و برای حفظ تعهدات و میثاق ها جنگیدن و پدیدۀ جنگ هم قابل توجیه است .

پس وقتی که لیبرالیزم کانت صلح را منوط به نظام حقوقی می داند که وظایف سلبی افراد و نهاد سیاسی جامعه یعنی دولت را مشخص و تعیین می کند ؛ وجود و اهمیت پیمان هارا به خوبی درک کرده می توانیم که ضرورت اساسی و بنیادین جوامع انسانی اند و در چنین وضع اخلاقی و قانونی است که آزادی هرچه بیشتر رشد و نمو می کند .

از اینکه انسان خصلت گریز اخلاقی نیز دارد ؛ این خصلت گریز اخلاقی گاهی سبب بروز و ظهور اختلافات ؛ مشاجرات و بالاخره جنگ ها می شود زیرا همین خصلت انسانی است که مطابق با وسعت و گستردگی خود اختلاف و عدم تفاهم ایجاد می کند .

پس در نتیجه میگویم که کانت اصالت را به صلح قائل است و فیلسوف صلح است .

0 Kommentare: