خود ویرانی دینامیک جامعه
نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی
Datum : 30.03.2013
فضای سیاسی افغانستان فاقد اندیشۀ مؤثر در جهت ایجاد شرایط اخلاقی بودن برای احاد جامعه است که این شرایط منوط و مربوط به آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن افراد جامعه اند و همین شرایط اند که زمینه ساز قانونمندی های جامعه محسوب می شوند .
صلح یگانه آرزوی انسان متدین ، متمدن و اخلاقی است که با مرزبندی های حقوقی و قانونی در یک زمینۀ ازاد می توان به قلۀ رفیع و شامخ آن نائل آمد و در جهان ، در متن رابطه های ملی و منطقه ئی تا روابط بین المللی خود را خویشاوند انسان های قانون اندیش خواند و با درد های انسانی زیست و انسان را تکریم کرد و تضاد و تخاصم را بر علیه ظلم و بی عدالتی سروسامان داد .
مسلم و مبرهن است که صلح یک مفهوم اخلاقی و حقوقی است که ریشه در عدالت دارد و از آن نأشی میشود و از عدالت نیرو و توان می گیرد و مفاهیم فردی و اجتماعی و سیاسی را در رابطه های قانونی و حقوقی تعریف می کند و با دوگونه موضعگیری که همان موضعگیری های ایجابیه و سالبه اند ، چهرۀ زیبا و فرح بخش خود را نشان می دهد .
در صلح زیستن عطیه و بخشش نیست ، بلکه حق مسلم انسانی انسان است که در زندگی فردی و باهمی باید در صلح و امنیت زیست .
از آنجائیکه در افغانستان جنگ زده ، هنوز هم آتش جنگ زبانه می کشد و روزانه زندگی افراد مظلوم را در کام حریص اش می بلعد و زندگی را به کام مجتمع های انسانی آن خطه تلخ ساخته و زهر دود مسموم کننده اش در فضای زندگی پیچیده است که افراد آن جامعه را به ذیق نفس انداخته ، خواب راحت وآرام را از چشمان ملال و خستۀ زنان و مردان و کهنسالان و اطفال معصوم ربوده است .
قتل ، کشتار ، ویرانی ، بیخانمانی تعداد زیاد معلول و معیوب ، فقر ، گرمی بازار مواد مخدر ، حیف ومیل سرمایه های ملی از طرف دلالان بازار های مکارۀ سیاسی که در بنگاه های تجارتی لنگر انداخته اند ، پی آمد این جنگ بنیاد بر انداز و خانمانسوز اند که داستان حسرت و عسرت ملت ما را رقم می زنند که اثرات محسوس و ملموس آنها از چشمان اشکبار اطفال یتیم ، از تشویش و سرا سیمگی زنان مشوش و سراسیمۀ محصور و مجبور به زندگی در قلمرو جنگ ، دود و آتش ، انفجار و انتحار و با صدها درد و رنج روحی و جسمی ، از جگر سوختۀ کهنسالان که جگرگوشه های پاره پارۀ شان را بر اثر انفجار و انتحار به خاک و خون کشیده شده اند و با دستان لرزان حامل جنازه های آن چگرگوشه های دلبند و نازنین اند که با تودیع های حزین همراه با اشک های گرم آن چگر گوشه ها را به خاک می سپارند و با روان درهم کوبیده و مختل و با نگاه های حیران و با قلب های پر از درد والم راه خانۀ شان را در پیش می گیرند ، معلوم و آشکار است ، صدای انفجار ها ، انتحار ها و بسیاری بمباردمان ها با صدای شیون ، آه و نالۀ زنان ، مردان و اطفال بیگناه همراه اند که در دل فضای کشور می پیچند و در برخورد با کوه های شامخ دوباره انعکاس دهندۀ درد ها و آلام اند و جای برای این درد ها و آلام ، در تاریخ حزین و خونین کشور باز می کنند و در خاطرۀ تاریخ آنها را به بایگانی می سپارند تا آرام گیرند و در انتظار عدالتی عادلی باشند تا بازخوانی شوند و دوباره به صدا در آیند و از سینه های شرح شرح و بدن های خونین بر عادل شکایت برند و از عدالت عادل داد خواهند و بر مظلومیت شان چشمان عادل را اشکبار سازند و گریبان اش را تر، و این انتظار در این دنیا به سر آیدو یا تحقق نه پذیرد ، این تاریخ درمظمون مظلومیت بشر در سرای واپسین بازخوانی خواهد شد و به صدا در خواهد آمد که به طور حتم چنین است ودر عدالت الهی بر مظلومیت مظلوم و جزای ظالم حکم می شود که از آن عدالت گریزی نیست .
با مطالعۀ ژرف و عمیق در تجزیه و تحلیل اوضاع و احوال جامعۀ ما به نکاتی مهم و بارزی برمی خوریم که حاکی از گام نهادن و طی طریق در مسیر خود ویرانی دینامیک جامعۀ ما است و هم چنین این نکات اند که عوامل زایش دلائل معیوب و نادرست جنگ خانه برانداز جاری در جامعۀ ما اند که این دلائل معیوب وعلیل و نادرست توجیه کنندۀ جنگ به آسانی در یک فهم و درک نادرست دینی خود را جا می زنند و کاذبانه ردای تقدس بر تن می کشند و خلایق و عوام را می فریبند و به این ترتیب متاع پرفروش در دست دکانداران ، دلالان و تجار دینی در تداول قرار می گیرند .
این نکات عمده و بارز را چنین رقم زده می توانیم :
1 ـ جامعۀ ما بدون مرکزیت تفکر سیاسی و دینی است ، یعنی اینکه ، تفکر سیاسی وحدت بخش که با وجود تفاوت ها و با صحه گذاشتن بر تفاوت ها ، در ارائۀ یک تفکر سیاسی همگون که معرف یک جامعۀ نارمل باشد و فی صدی بالائی از وحدت ملی را بر اساس منافع ملی دارا باشد ، در عرصۀ عمل ناتوان و در مانده است گرچه در تئوری خیلی توانمند و پر ابهت باشد و ازهمین جهت است که مشاهده می شود که تفکر سیاسی جامعۀ ما هر لحطه در بستر مذهب و نژاد در نوسان است یعنی به طور متناوب مذهب و نژاد و حتی هم لسان و زبان برجسته می شوند و منافع ملی در قربانگاه امیال و اغراض بی رحمانه ذبح می شود.
و هم چنان پر مخاطره تر از آن ، عدم مرکزیت دینی است که تفکر دینی را شکار بدفهمی ها و کژ اندیشی ها در عرصۀ زندگی و عمل می سازد و این کژ فهمی ها و بد فهمی ها در مسائلی که به وحدت جامعه ارتباط دارند و در الحاق با تفکر سیاسی مطرح اند ، چشمگیر و نافذ ااند.
به طور مثال می بینیم که همین تفکر دینی فاقد انسجام و فاقد مرکزیت و یا بهتر بگوئیم که متشتت و پراگنده که تأویل درست و نادرست را در موضعگیری های مختلف و متفاوت از خود نشان می دهد ، در مخالفان مسلح دولت ، توجیه گر جنگ است و به جنگ جاری در جامعۀ ما جامۀ تقدس می پوشاند ، در حالیکه علمای دینی که دولت را مشروع می دانند بر فتوی قطعی ضد جنگ اقدامی مؤثری از خود نتوانسته اند که نشان دهند و یا نتوانسته اند که فتوی ضد جنگ را عام فهم سازند تا ذهنیت های عوام ، ضد جنگ توجیه شوند .
2 ـ عدم مؤثریت فکتور های کنترول کنندۀ جامعه چشمگیر و بارز اند و ریشۀ این فکتور های کنترول کننده به عدالت بر می گردند و از آن ریشه می گیرند و معلوم است که از عدم مؤثریت فکتور های کنترول کننده ، جامعۀ ما دچار رنج و عذاب جانکاه است و تشتت و پراگندگی نتیجۀ محتوم و مختوم آن.
3 ـ گروه های اجتماعی ، طبقات ، احزاب سیاسی و نهاد های مدنی ، فاقد توانمندی اعمال قدرت معقول و مطلق در سرو سامان دادن جامعۀ ما اند .
4 ـ ارتباط بین جامعۀ مدنی و نهاد های سیاسی مثل حکومت و پارلمان گسسته و قطع به نظر می رسد که بر ناتوانی های هر کدام شان ابتناء دارد .
همیشه جامعۀ ما شاهد بروز تفاوت های اساسی و اختلافات غیر قابل علاج از این ناحیه است .
5 ـ جامعۀ ما قابلیت خود بنیادی قانونی را از دست داده است و تفاهم سطحی و یا هم کاذب در فضای سیاسی سایه گسترانیده است و سیر جامعه بسوی خود ویرانی دینامیک است و این سیر و حرکت به سوی خود ویرانی دینامیک از عمده ترین دلائل جنگ جاری در جامعۀ ما محسوب می گردد ، جنگی که تقدس کاذب را دارد و دلائل معیوب و نادرستش را ازفهم معیوب و نادرست دینی می گیرد و یا این دلائل برخاسته از منافع انسان های شریر است که جهت دست یابی به اغراض شان ، رنگ دینی به آنها داده شده است .
6 ـ جامعۀ ما در انقطاع با گذشتۀ تاریخی خود قرار دارد و این خود زمینۀ بروز تفاوت ها و اختلافات اساسی درفکر و نحوۀ عمل است .
با دانستن و درک و فهم کردن این موارد می دانیم که ابعاد فاجعۀ فروپاشی جامعه چه اندازه بزرگ است و برای جلو گری از این فاجعۀ بزرگ لازم است که اقدامات آتی بدون ضیاع وقت به عرضۀ اجراء درآید و درچوکات آن اقدامات دیگری از این سنخ را به راه اندازیم تا به یک صلح پایدار برسیم.
1 ـ جامعۀ ما باید در کلیت و بافت منسجم تنظیم شود و این تنظیم از طریق مجرا های سیاسی و حقوقی صورت گرفته می تواند ، یا به عبارۀ دیگر ، سیاست گذاری شایسته و قانونگذاری مؤثر کلیت و بافت منسجم جامعه را ضمانت کرده می تواند .
از جانب دیگر فرهنگ جامعه بر نورم ها و ارزش های معروف بازسازی شوند و به این اساس راه انهدام فرهنگی جامعه سد گردد زیرا در انهدام فرهنگی و فروپاشی آن ، جامعه کلیت و انسجام خود را از دست می دهد .
2 ـ وحدت فردی و شخصی جامعه باید بر ساختار ها و بافت های فکری منبعث از تفکر و اندیشۀ سالم جمعی اساس گذاشته شود که این حرکت فکری در متن اجتماع و جامعه نمایان و مؤثر طرح ریزی شود و سیستم تعلیم و تربیه بر این اساس بازسازی شود .
جامعه اگر وحدت فردی و شخصی نداشته باشد جامعۀ متشتت و پراگنده نامیده می شود و این تشتت و پراگندگی اثرات منفی را بر ارگان های سیاسی و حقوقی اعمال می کند که اجتماع و جامعه نما و منظرشان را در رابطه های ملی ، منطقوی و بین المللی از دست می دهند و معرف یک جامعۀ خود سر و بی مرکز و غیر مؤثر می باشند و اعتبار جامعه را در انظار دیگران به حد اقل و یا هم ناچیز می رساند.
از جانب دیگر در این گونه جوامع مشکل جدی از این لحاظ پیش می آید که جرم و جنایت و زورگوئی پیشۀ افراد حیله گر و محیل می شود و شارلتان های ماهر و زبده سر بلند می کنند و تحرکات معقول و ضروری جامعه را در عرصۀ سیاسی به بازار مکاره مبدل می کنند و با این وضع و حال ، صلح های مقطعی و یا کاذب و ناپایدار بر اساس تنازع بقاء سازمان داده می شوند که تنها به نفع شارلتان ها خواهد بود و مردم محروم از امنیت و صلح پایدار خواهند بود.
3 ـ داشتن جامعۀ زنده و هستومند در گرو تحفظ کرامت انسانی است و معلوم است که کرامت انسانی بر آزادی مثبت انسانی ابتناء دارد و این یعنی طرد آزادی منفی در تفکرفردی و اجتماعی جامعه که این خود به تأسیس نهاد قانونی یعنی دولت بر کشیده می شود که با خصائص سالبه ، آزادی منفی را نفی می کند زیرا آزادی منفی همان آزادی استکه عرصۀ زندگی را بر دیگران با استفادۀ نادرست از قدرت تنگ و محدود می سازد و در این محدودیت است زنجیر بر دست و پای انسان پیجیده می شود و انسان را از حرکت به طرف کمال باز می دارد و این امر سبب می گردد که جامعۀ متشکل از انسان های اسیر و دربند هستی هستومندانه اش را از دست بدهد .و به این اساس استکه نهاد قانونی در فرم و شکل دولت آزادی مثبت را حمایه می کند و آنرا رشد می دهد تا جلو بروز آزادی منفی گرفته شود.
از این جاست که به یک نکتۀ اساسی ذهن ما پی میبرد و آن این است که مقوله های اخلاقی و مفاهیم و مصادیق آن ها حیات و هستی جامعه را تظمین می دارند زیرا از ذهن فرد تا دامن اجتماع و تا ساختار های دولتی و قانونی و حقوقی امتداد می یابند و گسترده می شوند.
4 ـ باید جامعۀ روبه آئنده و روبه کمال را در استمرار زمان با اصلاحات اقتصادی و رشد تیکنولوژیک مدرن اساس گذاشت و یا شرایط چنین پیشرفت و ترقی را مهیا ساخت زیرا رفاه مادی و آسایش از مؤلفه های صلح و امنیت و یک جامعۀ زنده محسوب می گردند، در غیر آن فقر، جامعه را از استمرار حرکت در بستر زمان باز می دارد و عقب ماندن جامعه از آهنگ و ناقوس زمان ، به رکود و نابودی جامعه می انجامد و رفاه و آسایش از آن رخت می بندد.
می دانیم که جامعه دارای لایه های متعدد است یعنی دارای زیربناها ، روبناها ، و وجوهات اصلی و فرعی می باشد و این لایه های متعدد نقش اصلی در شکل دهی و سازمان دهی حقیقت و واقیعت اجتماعی دارند که با ژرف نگری باید مشخص شوند و هرکدام از آنها تعریف شوند و جایگاه اصلی شان مشخص شوند و بر اساس مطالعۀ دقیق این لایه ها باید بر شایسته سالاری ترکیز شود و در فرم سیاسی جامعه برکشیده شوند و با ساختار های منظم و درهم بافته شده حقیقت و واقیعت اجتماعی و سیاسی جامعۀ مان را راقم باشیم و اگر این کار صورت نگیرد ، مسلم است جامعۀ ما راه فروپاشی را درپیش خواهد گرفت و با این وضع جامعۀ ما محیط رشد طمعگران و ظالمان خواهد شد که بر منافع شخصی شان ترکیز خواهند کرد.
واضح و آشکار است که بادرک و فهم قوانین تحرک و تحول جامعه ، جامعۀ خود را کنترول کنیم و از فروپاشی آن جلوگیری به عمل آوریم.
از آنجائیکه مبرهن و آشکار است که لایه ها ( جمعیت ها ، گروه ها ، و طبقات در جامعه نقش عمده و اساسی و سازنده دارند ضروری و لازمی است که در یک بافت اجتماعی بدون در نظر داشت نژاد و لسان قرار گیرند و زمینۀ آن فراهم شود و از لحاظ قانونی حمایت شوند که در جایگاه خود شان مؤثریت شائسته از خود داشته باشند.
با مطالعۀ سطور بالا و در زمینۀ فهم مطالبی که در بالا ذکر گردیدند باید در پی درک و فهم صلح و امنیت واقعی و پایدار مبتنی بر حقیقت ، در جامعۀ خود باشیم زیرا صلح و امنیت واقعی مبتنی بر حقیقت از ضروریات مبرم واساسی برای بقای هر جامعه اند و جامعۀ جنگزدۀ ما بیشتر از هر زمان دیگر برای بقای خود ضرورت حیاتی به آنها دارد.
میدانیم که واقیعت تشکیل و صورت پذیری جامعه بر دو عنصر یعنی بر تفکر و اندیشه ابتناء دارد که عبارتند از :
الف ـ امیال و نیات فردی و اجتماعی برای سروسامان دادن زندگی در متن اجتماع.
ب ـ امیال و نیات در جهت تفکر ذهنی و زایش معانی از ذهن در اشکال اخلاقی و قانونی .
یعنی اینکه امیال و نیات به عمل و تفکر جهت زایش معانی مبتنی بر تفکر و اندیشۀ سالم که فطرت انسانی را به نمایش می گذارد که در بر دارندۀ شناخت علمی ، اخلاقی ، و قانونی است ، بسان نیرو ها و قدرت های همگون ، مشخص و معلوم با هم جمع و جور می شوند و در یک بافت فکری قرار می گیرند و از تفکر و اندیشۀ ناسالم خود را جدا می سازند ، همۀ این جمع و جور شدن ها و جدا شدن ها بر اساس گفتمان در سه بعد امکان ظهور یافته می توانند که عبارتند از :
الف ـ بعد علمی
ب ـ بعد خداشناسانه
ج ـ بعد انسان شناسانۀ اخلاقی
ضرورت آن احساس می شود که ابعاد متذکرۀ بالا را قدری توضیح و تشریح کنیم ، بدین شرح که :
گفتمان در بعد علمی پایه و اساس گفتمان در ابعاد دیگر مورد نظر ما است یعنی اینکه باید در گفتمان در بعد خداشناسانه و بعد انسان شناسانۀ اخلاقی ، گفتمان علمی مورد استناد معقول قرارگیرد که متناسب با اکتشافات و انکشافات علمی عصر حاضر باشد ، به گونۀ مثال ، آنگاه که بحث صلح و جنگ مطرح می شود میدانیم که یک بحث گسترده و وسیع است زیرا هم در ساحۀ علمی جایگاه خاص خود را دارد و هم در دو بعد دیگر از اهمیت اساسی و برجسته و چشمگیر برخوردار است.
صلح و جنگ در گفتمان علمی در قلمرو موضوعی نظریۀ تکامل ، سوسیال بیولوژی و سوسیو بیولوژی و بالاخص در فلسفه مقام واضح و روشن دارد.
بدون اطلاعات مناسب از نظریات علمی بر صلح و جنگ قادر نخواهیم بود در ابعاد دیگر بر صلح و جنگ بر یک فکر جامع و شامل ترکیز کنیم .
و یا اگر ما از سیستم های فیدبک مثبت و منفی در فزیک و فزیولوژی غافل باشیم ، قادر نخواهیم بود که ساختار های اجتماعی و سیاسی را تجزیه و تحلیل درست کنیم که این خود یک بحث مفصل است و حال از طول و تفصیل آن خود را کنار می کشیم.
در بعد خداشناسانه نیاز مبرم به دلائل علمی و عقلی داریم که راه تفسیر خلقت جهان و خالقیت خدای متعال و راه درک خوب و بد را ممکن می سازد و از طرف دیگر نقطۀ وصلی است بین گفتمان علمی و گفتمان انسانشناسانۀ اخلاقی.
گفتمان بعد انسان شناسانۀ اخلاقی برای یک زندگی بهتر و عملی نهایت درجه اساسی و عمده است زیرا این گفتمان ما را قادر می سازد که حالات متغیر زندگی روبه تکامل را بر اساس ثوابت اخلاقی جهانی تفسیر کنیم و قانون سازی بهتر داشته باشیم .
بر این اساس می دانیم که مورال یک قدرت حاکم بالقوه و یابالفعل در هر عصر و زمان بوده است و خواهد بود که صورت بندی های نورم ها را در یک شکل و صورت و ترکیب توحیدی و واحد در یک اتحاد مستحکم و یک پارچگی ناگسستنی شکل می دهد و ادعا ها و عمل کرد های را که مطابق به مورال یا اخلاق اند به درجۀ اعتبار میرساند و برمی کشد و در شکل ابژکتیف آنها را به مثابۀ قانون مطرح می کند و یک شبکۀ از ادعا های اخلاقی منطبق به مورال را در فورم قانون ارائه می دارد و یا ادعا های را که تشخص اخلاقی آنها مبهم اند و در فضای مبهم و پیچیده ، ساختار های غیر مطمئن را بنا نهاده اند بر می کشد و با معیار های خود آنهارا به محک می زند و اعتبار و عدم اعتبار آنها را فورمل بندی می کند و زمینۀ قانون سازی را بر اساس آزادی مثبت انسانی آماده می سازد.
مبرهن و آشکار است که جامعۀ ما از لحاظ فکری ، نژادی ، لسانی و گرایشات سیاسی تکه پاره های جدا و غیر مرتبط به هم اند و جزایر مجزا را در ساحۀ قدرت شکل و سامان داده اند که بقاء و حضور شان را در اجتماع مدیون آن می دانند که این خود از عوامل جنگ و نزاع بر سر منافع محسوب می گردد.
ما می توانیم که این تکه پاره ها را و این جزایر مجزا را بر اساس سرو سامان دادن گفتمان علمی ، دینی ، مذهبی ، اخلاقی و قانونی و تاریخی در تعامل با قدرت به هم متصل و مرتبط سازیم و مرکزیت قدرت مؤثر را در جامعه ایجاد کنیم تا جامعه را رهبری کند و نگذارد که به فشل و پاشانی گرفتار آید.
این گفتمان در رابطه با تعامل قدرت ما را قادر می سازد که ، به ایجاد فضای تفاهم حقوقی و سیاسی بیرونی با جامعۀ جهانی و قطع مداخلات بیرونی در جهت جابجائی قدرت در ساختار های سیاسی و حقوقی جامعه نائل آیم و این مأمول از طریق اصلاح قوانین بخصوص قوانین انتخابات بر آورده شده می تواند .
در تعامل قدرت و گفتمان تحقق فعال خاصیت اشتمال (شامل ساختن یک نورم به حیث قانون در برنامۀ زندگی قانونمند ) ، طرد کنندگی ( براندازی یا الغای یک قانون بر اساس نورم های اخلاقی ) و حاشیه سازی ( کنار زدن قدرت های ضد قانون ) به طور کامل مطرح اند و محسوس می باشند و این خود راه رسیدن به صلح پایدار از طریق عقد قراردادها با جامعۀ جهانی است .
پس در اخیر می خواهیم تذکر دهیم که برای ایجاد یک صلح پایدار و امنیت شگوفا راه اندازی و اهتمام به دیالوگ صلح در سطح ملی و منطقوی و بین المللی در رابطه با افغانستان از اولویت های سیاسی و حقوقی جامعۀ ما اند و در این دیالوگ است که ما از کفایت دلیلی به ترجیح دلیلی می رسیم و به این ترتیب راقم و سازندۀ حال و آئندۀ بهترخود در آئینۀ تاریخ می باشیم.
وسلام.