صلح و جنگ
قراردادها و میثاق ها { نمای حقوقی و سیاسی جوامع بشری }
نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی
قراردادها و میثاق ها در سطوح فردی ، اجتماعی و سیاسی و یا هم در گستره های وسیع زندگی بشری نشانگر تفاهم در مراحل زندگی بشری اند و این تفاهم در واقع تراضی حقوقی بشری است به این مفهوم که جوانب و طرف های عقد قراردادها و میثاق ها با درک تفاوت ها و اختلافات به حقوق همدیگر معترف می گردند و یا حد اقل همدیگر را تحمل می کنند و یا به عبارت دیگر ، قراردادها و میثاق ها رابطه های انسانی افراد بشری و گروه های بزرگ اجتماعات بشری را به شکل تفاهم حقوقی به نمایش می گذارند ، پس مبرهن و آشکار است که قراردادها و میثاق ها فرصت ها و امکانات زندگی صلح آمیز ابنای بشری را فراهم سازی می کنند .
درین جا منظور ما میثاق ها و قرارداد های اند که بر قدرت اخلاقی شده ابتناء داشته باشند و یا به مفهوم دیگر ، قدرتی که مورال و اخلاق به حیث ضمانت اجرائی ، میثاق ها و قرارداد ها را به فعلیت می رساند و این جا است که بشر با وجود تفاوت ها و اختلافات به صلح و آرامش می رسد .
بر خلاف ، قرار دادهای که بر رابطه های قدرت و غرایز ابتناء دارند ، قراردادها و میثاق های اند که بر منفعت های فردی و گروهی ترکیز دارند خود کامه ، جاه طلب و تمامیتگرا ، پرخاشگر و جنگ افروز اند زیرا در مرحلۀ سرو سامان گرفتن و یا انسجام قدرت در جهت عقد قراردادها و میثاق ها ، در فاز شناخت حقوقی که پایه و اساس عقد میثاق ها و قراردادها است ، شمولیت و محرومیت بر اساس خود خواهی و خود کامگی شکل می گیرد و صورت بندی می شود که در نتیجه حرکتی صعودی و فرایاز در جهت اکتساب قدرت بیشتر و لگام گسیخته است ، قدرت و توانائی که اجتماع بشری را به طبقات نا همگون منقسم می سازد که مثال های مشهود آن را در تاریخ بشری و تجربۀ زندگی تاریخی شاهد هستیم و به عنوان یک اصل ثابت به آئنده نیز قابل تعمیم و گسترش است .
در این جا قدری لازم می دانیم که رابطۀ مورال و قدرت را به صورت مختصر مورد بحث قرار دهیم تا وسعت نظر بیشتر را در زمینه بار آورد .
بحث رابطۀ اخلاق و قدرت از اولویت های امروزی سیاست و نظام های حقوقی در مجامع علمی ، سیاسی ، حقوقی و قضائی به شمار می رود ، برجسته و بارز می باشد و نزد ما هم از جایگاه مهم و ارجمندی برخورداراست زیرا بحث صلح یک بحث سیاسی و حقوقی است و بهتر است تفهیم شود که بدون در نظر داشت نظام حقوقی مبتی به عدالت تصور صلح مشکل است .
بعضی از دانشمندان قدرت و مورال را یکی می دانند و عدۀ دیگری از دانشمندان آن ها را از مقوله های متضاد درک و فهم کرده اند .
دلیل کسانیکه مورال و قدرت را یکی می دانند این است که : مورال خاصه های آمرانه و جبری دارد و از باید ها و اوامر حرف و سخن دارد و این خودش نشان دهندۀ این است که مورال با قدرت هم ریشه و هم خانواده است .
عدۀ از ابنای بشر به این درک و تفکر رسیده اند که قدرت ، خفقان آور ، محدود کننده ، خشونت کار و متجاوز است در حالیکه اخلاق و مورال به صورت یک کل که در بردارندۀ مفاهیم عدالت که بالاترین هنجار و معیار اخلاق است ، صداقت ، راستی ، وفا به عهد و دیگر شرافت های انسانی است و در برابر قدرت که آهسته آهسته و به تدرج لگام گسیخته و خشونت زا می شود این مورال است که به مبارزه و ستیز بر می خیزد و راه و رسم نجات انسان و انسانیت را مهیا می سازد.
در میان این دونظر متفاوت و متضاد نظر سوم هم وجود دارد و آن اینکه مورال ریشه و اساس در آگاهی فطری انسان دارد و از قیود زمان و مکان آزاد است یعنی اینکه به عبارۀ دیگر فرا تاریخی است ، ثابت و تغییر نا پذیر است ، نه به رنگ زمانه رنگین است و نه محدود به پیرامون سرزمینی خاصی .
مفاهیم ایجابیه ، سالبه ، کنترول و ثبات از خواص مورال است و همین خاصه های سالبه و ایجابیۀ مورال است که آنرا صلاحیت های « تحریم و شمول » بر اساس آگاهی پیشین و غیر تجربی می دهد و این خود توانائی و قدرت معنوی است که بر رفتار انسان ها اثر گذار است یعنی اینکه « تحریم و شمول » مورال در قوانین و نظام های حقوقی جوامع بشری بازتاب شفاف و گسترده دارد و این « تحریم و شمول مورال » به درجات متفاوت ، قدرت فزیکی و مادی را براساس تصامیم انسان ها در تجربه های زندگی و در اعمال قدرت به اشکال گوناگون آن باالخصوص در حوزۀ سیاست ، از قیود غرایز رهانیده است و این این مهم با انقیاد غرایز تحقق پذیرفته است و نه با حذف و طرد غرایز ، زیرا حفظ و مراقبت سالم از غرایز و از تعادل غرایز که تعادل وضعیت جسمی به آنها نیز ارتباط دارد ، تعادل اجتماعی به وجود می آید ، یعنی اینکه مورال قدرت مادی و فزیکی را شکل بندی می کند و صورت مشخص به آن می دهد و جامعه را از تزلزل و فروپاشی به ثبات و اسقرار و استمرار می رساند که در این استقرار و استمرار با وجود تفاوت ها ، امنیت و آسایش تحقق می پذیرد که باالنوبه اثرات خاصی بر شگوفائی استعداد ها در اجتماع بشری دارد .
تجربۀ تاریخمند جوامع بشری در ادوار گوناگون در بعضی از برهه ها حاکی از شکل گیری قدرت های لگام گسیخته است یعنی اینکه تصامیم جاه طلبانۀ افراد آن را سمت و سو داده است و هم چنان غرایز انسانی با درجات متفاوت اثرات شان را بر شکل دهی قدرت داشته است که اعمال اینگونه قدرت در حوزه های سیاسی و حقوقی با درجات متفاوت با قدرت مورالیزه شده در تضاد و تخاصم بوده و طنین این تخاصم و تضاد سر تا سر تاریخ را فرا گرفته است و این همان مفهوم تطور ، تغییر و تحول است که انسان از خود صفات نیک و بد را ثبت اوراق تاریخ می سازد و تاریخ انکشاف جوامع انسانی به فعلیت رسیدن مستمرهمین اوصاف نیک و بد است .
پس گفته می توانیم که مورال و قدرت دو نوع توانائی اند که از جهاتی با هم یکسان نیستند .
قدرت مادی و فزیکی بعد از صدور از منابع اش { توانائی جسمی ، توانائی قومی و قبیله ئی با مردان رشته های خونی نزدیک تر و نزدیک ترین داشتن ، در اختیار داشتن منابع طبیعی و زیر زمینی ، زندگی در جغرافیای مساعد و در اختیار داشتن زمین های حاصل خیز و مزروعی ، و اکتشافات علمی و رام ساختن طبیعت }در دو امکان دو گونه ممکن تحقق می پذیرد که قدرت یا تابع و منقاد غرایز می شود و یا مطیع و فرمان بردار مورال می گردد ، اطاعت قدرت مادی و فزیکی از مورال اسقلالیت مورال را از قدرت مادی و فزیکی نشان می دهد .
استقلالیت مورال از قدرت مادی و فزیکی در پروسۀ تجلی و ظهور مورال بر اساس تحقق آگاهی ها و دانستنی های پیشین که در ذهن وجود دارد در پرکتیک واضحتر و شفافتر به اثبات می رسد و هم چنان با تجلی و بروز صلاحیت های « شمول و تحریم » قدرت مادی و فزیکی را منقاد ساخته یعنی اینکه قدرت را در جهت تاء سیس نظام های اجتماعی و نهاد های اجتماعی استعمال می کند وتاء سیسات و نهاد های اجتماعی را با اقنای افراد ، قانون مند می سازد .
از لحاظ تجربیات سایکولوژی در مورد اطفال در جوامع گوناگون و مختلف به اثبات رسیده است که مورال یک امر ذهنی است و با رشد عقلانیت انسان تجلی و ظهور می کند .
مثلا اطفال در نظام های دیموکرات ، سوسیالیست ، فاشیست ، کمونیست و اطفال در خانواده های دیندار ، هم توحیدی و هم شرکی ، درک همسان از مفاهیم اخلاقی دارند و تنها اگر اختلاف است آن هم در مصادیق مفاهیم اخلاق و مورال است .
پس مبرهن است که مورال پدیدۀ مرتبط به قدرت مادی و فزیکی نیست و همچنان استقلالیت مورال از پدیده های اجتماعی ، آشکار است .
باید اینجا خاطر نشان کنیم که فرهنگ ، رسوم و سنت ، غیر از اخلاق و مورال است و در هر جامعه در مراحل انتقال تاریخی از یک دور تا دور دیگر جامۀ تغییرات را به بر می کنند و یا هم از زندگی انسان ها کنار می روند و جای شان را به نو ها می دهد و در یاداشت و حافظۀ تاریخ به بایگانی سپرده می شوند .
با طول و تفصیل بالا در رابطۀ مورال و قدرت دربین اجتماعات انسانی با فهم و درک ادیان و کلچر ها و فرهنگ های گوناگون و متضاد می دانیم که مورال با صلاحیت های تصرف و هدایت قدرت مادی و فزیکی فهم و درک مشترکی را در بین جوامع بشری ایجاد کرده می تواند و حتی در این اجماع ، شخصی چون فریدریش نیچه که به صورت رادیکال ثوابت و ارزش های اخلاقی را در رابطه با مورال رد می کند ، و فلسفه اش اخلاق بر انداز است و مرگ خدای ابراهیمی را باور دارد ، « ابر مرد » را معرفی می دارد که الگوی انسانیت برای نیچه بر اساس فلسفۀ ضد ارزشی یعنی اینکه به ارزش های ثابت بی باور است ، می باشد ، « ابرمرد » خود انسان ارزشی است که در افق آئندۀ تاریخ نیز پرتو افگنی دارد و مورال قوت و توانائی اصلی اش است و متصف به صفاتی است که خدای ابراهیمی آن ها را نیکو و پسندیده می داند پس دانسته می شود که خدای ابراهیمی حی و زندۀ جاوید است .
این فهم مشترک که بر مورال و اخلاق ابتناء دارد زمینۀ تفاهم حقوقی و سیاسی ، که احترام به حقوق همدیگر و تحمل را در پی دارد ، تضمین کنندۀ چشمگیر و برجسته در جهت ایجاد صلح و آسایش است .
ازاینکه موضوع بحث ما اهمیت قرارداد ها در ایجاد صلح است ، باز هم بسنده است که تا بر برخی دیگر از پیمان ها و میثاق های عصر نبوت محمد رسول الله صلی الله علیه و سلم و چوکات بندی قانونی آن ها باید ترکیز کرد و جهت به فعلیت رسیدن این مهم لازم است که به سیرۀ دور مدنی پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم و تفسیر مرتبط با موضوع بحث ، به سوره های مبارکۀ النساء و الانفال مندرج در تفاسیر تفهیم القرآن و بیان القرآن اهتمام ورزیم و با گل چینی از باغ و بوستان شاداب و پرطراوت وحی دسته گل های معطر بچینیم .
« پیمبر گرامی صلی الله علیه و سلم پس از انعقاد پیمان مدینه منوره ، با تیره ها و قبایلی که در شاه راه مدینۀ منوره و بحر احمر اسکان داشتند مذاکرات را آغاز کرد تا آن ها را در یک اتحاد حلیفانه با مدینۀ منوره فراخواند و یا کم از کم در تقابل با مشرکین قریش تعهدات عدم انسلاک را آن ها بگیرد و این کار به طور کامل مؤفقیت آمیز بود .
قبل از همه با تیره و قبیلۀ « جهینه » { ج مضموم ، ها مفتوح ، ن مفتوح } که در سلسله کوه نزدیک ساحل مسکن گزین بود معاهدۀ عدم انسلاک طی شد ، بعد در اواخر سال اول هجری با « بنی ضمره » { ض مفتوح } که به « ینبع » { ی مفتوح ، ن ساکن ، ب مضموم ، ع ساکن } و « ذوالعشیره » متصل بود قرارداد دفاعی صورت گرفت و در اواسط سال دوم هجری قبیلۀ « بنی مدلج » هم در این قرارداد سهیم شد و این از آن جهت بود که این قبیلۀ با قبیلۀ « بنی ضمره » همسایه و حلیف بودو هم چنان در بین این قبایل دعوت اسلامی به شدت جریان داشت .
به منظور تسلط بر شاهراه تجارتی کنار بحر احمر در سال اول دسته جات نظامی به ماءوریت گماشته شدند که در تاریخ مغازی به نام های « سریۀ حمزه رضی الله عنه » ، « سریۀ عبیده رضی الله عنه بن حارث » ، « سریۀ سعد رضی الله عنه بن ابی وقاص » و« غزوۀ الابوا » شهرت دارند و در سال دوم دو حرکت دیگر نظامی صورت گرفت که بنام های « غزوۀ بواط » و « غزوۀ ذوالعشیره » یاد شده اند .
از خصوصیات این حرکت های نظامی به صورت عمده و مهم این بود که نه کشت و خونی صورت گرفت و نه هم قافلۀ مورد تعدی و دست برد قرار گرفت و در واقع این تحرک نظامی مکررمحدود به دفعات اش مانور های بودند بر ضد قریش مشرک ساکن مکۀ معظمه و حلیفانش .
و دوم اینکه در این اعزام دسته جات نظامی { غزوه و سریه } تنها مهاجرین مکۀ معظمه دست داشتند و فردی هم از انصار در آن ها شرکت نه داشت و این به این مفهوم بود که تا تصادم نظامی و تقابل مسلح تنها در بین قریش محدود بماند .
درین جریان مشرکین قریش دسته جات غارتگر را ترتیب و اعزام می کردند ، چنانچه یک دستۀ نظامی آن ها تحت قیادت { کرز بن جابر الفهری } به غارت گری حیوانات اهل مدینۀ منوره در نزدیکی مدینۀ منوره ، پرداخت .
مشرکین قریش تلاش داشتند که درین کشمکش قبایل دیگر را نیز همراه سازند و به غارتگری ادامه دهند » .
{ نقل از تفهیم القرآن }
از این روخداد ها در سیرۀ مبارک پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم می توان به فهم این مطالب و موضوعات رسید که حسب آتی اند :
1 ـ میثاق های حلیفانه و عدم انسلاک با قبائل اطراف مدینۀ منوره برنامۀ سیاسی و حقوقی پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم تعبیر می شود که از یک جهت بر اصل مهم زندگی که عبارت از صلح و زندگی مسالمت آمیز است صحه گذاشته میشود و برجسته می گردد و از جانب دیگر نشان می دهد که راه رسیدن به تفاهم از طریق قراردادها ممکن و میسر است.
2ـ چون ظرفیت حقوقی و سیاسی جامعۀ مدینۀ منوره با در نظر داشت اعتقاد توحیدی و با انعقاد میثاق مدینه منوره قابل تعمیم و گسترش بود و قبائل مختلف را در امتداد وحی باید زیر چتر خود جا می داد لازم بود که با دین مقدس اسلام آشنا شوند یا آن را از دل و جان بپذیرند و یا به تشریع و قوانین آن تسلیم شوند و بهترین راه این بود که غیر از جنگ و خصومت مسلحانه ، راه مسالمت آمیز در جهت انتشار دین مبین اسلام باید جستجو شود تا این امر ممکن و میسر شود که به صورت صلح آمیز ، به دور از خشونت به وفاق ایمانی ، حقوقی و سیاسی راه یافت .
3 ـ پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم طوریکه در بالا ذکر گردید که در مانور های نظامی با اعزام دسته ها نظامی ومسلح به نام « غزوه و سریه » تنها مهاجرین قریش را می گماشت و مسلمانان دیگر قبائل را شرکت نه داد به خاطر اینکه ابعاد جنگ وسیع و گسترده نه شود ، این امر نشان می دهد که پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم از قدرت نظامی و سیاسی که منطبق با مورال و برنامۀ نبوت مبارک بود استفاده کرد و این حرکت قایدانۀ حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و سلم بی همتا و بی نظیر است ، به حق که او پامبر صلح و آشتی انسان با انسانیت بر اساس اعتقاد توحیدی بود و اگر کسی به پیامبری آنحضرت صلی الله علیه و سلم ایمان و باور هم نه داشته باشد باز هم تدابیر صلحجویانۀ آنحضرت صلی الله علیه و سلم غیر قابل تردید و غیر قابل انکار است .
پس باید فکر کرد که تا چه حد ظالمانه است که دین مبین و مقدس اسلام را دین خشونت و بربریت معرفی کرد و چه قدر بی مروتی و ظلم و ستم است که به نام اسلام مقدس دین صلح و سازندگی ، ارتکاب وحشیانه ترین اعمال را انجام داد و مرتکب شد و سلامی مؤمنی را با انفجار بم جواب داد .
آیا به نام دفاع از اسلام مقدس روزانه ریختن خون انسان های بیگناه به اساس کدام شریعت جواز دارد ؟
آنانیکه به نام اسلام ظلم و خشونت را به فقه سیاسی اسلام نسبت می دهند بداندد که این دین مقدس معجزانه از خود دفاع می کند و الله تبارک و تعالی از دین خود و از شخصیت پیامبر گرامی وعدۀ همیشگی دفاع داده است و اسلام ناموس الهی است و دفاع از ناموس الله جلٌ جلاله بر عهدۀ الله جلٌ جلاله است .
مگر در تجربۀ تاریخمند زندگی انسانها و در قالب دین و مذهب ، فرقه و گروه خوارج را نه می شناسیم ؟
آیا آنها به نام دین و مذهب خون بهترین فرزندان امت را نه ریختند ؟
آری نادرست اندیشیدند ، قساوت پیشه کردند ، قتل کردند و جوی های خون به راه انداختند و سر انجام دیدیم که سکۀ شان از رونق افتاد و جز نام شان در تاریخ ، جیزی از ایشان باقی نه مانده است .
من به یقین می دانم که الله « ج » این مدعیان جاهل و یا هم دروغین دینداری را در همین دنیا به ذلت و خواری می کشاند و از دین خود دفاع می کند و این نامهربانان قسی القلب را که طفل معصوم هشت ساله را به نام شریعت محمد صلی الله علیه و سلم به دار می آویزد ، به زودی الله ج امت مسلمه را از لوث و فروث این قاتلان دیندار نجات میدهد .
4 ـ می بینیم که از نشانه های جامعۀ جاهلی و طبقاتی غیر عادلانه ، تعدی و تجاوز حقوقی به حقوق دیگران است و این را در حرکت دسته جات نظامی مشرکین مشاهده کرده می توانیم که چگونه به غارت و غارتگری می پردازند و حقوق دیگران را نقض می کنند .
با یک مقایسۀ بی طرفانه مبرهن و آشکار است که قیود اخلاقی و قانونی صلح گستر است و این قیود اخلاقی و قانونی است که ضامن عدالت و صلح در اجتماع بشری است و این همه ریشه در تکریم انسان دارد و تکریم انسان در برنامۀ در بر نامۀ اعتقادی مبتنی بر توحید و اخلاقی و قانونی که انبیاء علیهم السلام مؤظف به اجراء آن بوده اند بیشترین برجستگی و صراحت را دارد .
تکریم انسان اساس مدنیت بشری و مادۀ اصلی در قانون سازی است و بدون تکریم انسان غیر ممکن است که جامعۀ قانونمند داشته باشیم ، استمرار مدنیت بشری و شگوفائی استعداد های بشری و فراهم سازی شرایط امن زندگی برای انسان ها ارتباط مستقیم و نا گسستنی با تکریم انسان دارد .
هر تفکرو هر تصمیم انسانی که در تضاد و تخاصم با تکریم انسان باشد نادرست و مردود است زیرا تکریم انسان عین عدالت است و حافظ و مدافع تکریم انسانی قدرتی است که مورال آن را شکل ، سمت و سو می دهد و این به این مفهوم است رهبری ساسی جامعه باید مشروع باشد یعنی از تائید مورال و اخلاق و قانون مبتنی بر مورال برخوردار باشد .
رهبری سیاسی مشروع و فانونمند ، متعهد به تکریم انسان هم در تفکر و هم در عمل است و هر آن چه که تکریم انسان را صدمه و آسیب می رساند ، آن را ظلم و ستم می داند و جامعه را به مبارزه در برابر ظلم و ستم بسیج می کند .
تکریم انسان در سه اصل زرین دین مقدس اسلام و نظام اخلاقی الهام شده که معرف ذات هستی انسانی است قابل درک و فهم است یعنی انطباق وحی و آگاهی پیشین و ذاتی انسان ، که عبارتند از :
1 ـ اعلان آزادی مثبت انسان { محدودیت آزادی مطلق انسان با اصول مورال و اخلاق و قانون }
باید بدانیم که آزادی مطلق در بر دارندۀ آزادی منفی نیز است و آزادی منفی در تضاد آشکار با اصول دوم و سوم است یعنی بدون نفی آزادی منفی نه می توان اصول دوم و سوم را قانون مند ساخت و به آن اعتبار قانونی بخشید .
2 ـ احترام جسم و جان انسان { ممنوعیت قتل و ممنوعیت خشونت یعنی انسداد نگاه ابزاری و به کارگیری نگاه ابزاری در مورد انسان ، توهین ، تحقیر ، آزار و شکنجه های روحی و جسمی }
3 ـ احترام مال انسان { انسداد تجاوز به تصرفات قانونی انسان ها ، انسداد دزدی ، انسداد خیانت ، انسداد رشوه و غدر و فریب و از این قبیل } .
برای درک مفاهیم آزادی در زندگی انسان ها در اینجا به این اکتفاء می کنیم که عزیزان خواننده را به سلسله مقالات « اسلام و آزادی » از نوشته های من ارجاع دهم چون بحث وسیع و دامنه دار است و به صورت مشروح به آن پرداختن از گنجایش این بحث خارج است .
جهت دقت و فهم بیشتر اصول دوم و سوم به صورت مختصر به قرآن کریم مراجه کنیم و قرآن عظیم در سورۀ مبارکۀ النساء آیۀ مبارکۀ 29 به ما یاد می دهد که :
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡڪُلُوٓاْ أَمۡوَٲلَكُم بَيۡنَڪُم بِٱلۡبَـٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَـٰرَةً عَن تَرَاضٍ۬ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمً۬ا (٢٩)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد اموال همديگر را به ناروا مخوريد مگر آنكه داد و ستدى با تراضى يكديگر از شما [انجام گرفته] باشد و خودتان را مكشيد زيرا خدا همواره با شما مهربان است (۲۹)
تفهیم القرآن در تفسیر این یۀ مبارکه چنین می نگارد که :
{ طریقه ها و راه های باطل این می باشند که حق نیستند و به صورت شرعی و اخلاقی ناجائز اند .
مراد از دادو ستد تبادلۀ مفاد و منافع دربین انسان ها است .
در تجارت ، صنعت و کسب و پیشه و امثال آنها افراد در نتیجۀ تلاش و زحمت شان و عرضۀ خدمات ، معاوضه دریافت می دارند .
تراضی و یا رضایت فی مابین به دادو ستد بین انسان ها این است که تحت فشار و یا جبر ناجائز نه باشد و نه فریبی درکار باشد .
در رشوه و ارتشاء و یا هم سود هم به ظاهر رضامندی است مگر این رضامندی بر اساس مجبوریتی است که شخص در آن قرار گرفته است و یا در نتیجۀ فشاری است که بر شخص اعمال می شود .
در بازی قمار هم به ظاهر نشانی تراضی است ، مگر در حقیقت ، هر شخصی که در بازی قمار حصه می گیرد به امیدی نادرستی راضی شده است که برد از او و باخت از دیگری است ، اگر بداند که باخت از آن خودش است هرگز راضی به بازی قمار نه می شود .
در جعل و فریب هم رضامندی به نظر می آید و این به این دلیل است که جعل و فریب کتمان شده است ، اگر جعل و فریب آشکار شود دیگر تراضی رخت بربسته است .
ممانعت از قتل ، در این آیۀ مبارکه میتوان به صورت اتصال به پیشینۀ آیۀ مبارکه فهم کرد و یا هم به صورت یک فرمان مستقل و فقرۀ مجزا هم فهم شود .
اگر تتمه و یاتکملۀ فقره و یا فرمان قبل فهم شود ، مطلب این خواهد بود که خوردن مال دیگران به طرق حرام و نا جائز به مثابۀ قتل و هلاکت است و نظام تمدنی بشریت در نتیجۀ آن فرو می پاشد و در دنیا از نتایج بد آن شخص حرام خور هم مصؤن نه می ماند و در آخرت مستوجب عذاب الهی می گردد .
اگر این بخش را قرمان و فقرۀ مستقل بدانیم ، دو معنی را افاده می کند و آن اینکه :
1 ـ همدیگر را به قتل نه رسانید
2 ـ خود کشی نه کنید
جامعیت این آیۀ مبارکه این است که هرسه معانی آن درست و حق اند .
باز هم به قرآن کریم مراجعه می کنیم و از کلام منزه و یاک و دلنشین الله « ج » می آموزیم که اصل اساسی زندگی بشریت در آیه های مبارکۀ 32 و 33 سورۀ مبارکۀ المائده تذکار یافته است و آن چنین است که :
مِنۡ أَجۡلِ ذَٲلِكَ ڪَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِىٓ إِسۡرَٲٓءِيلَ أَنَّهُ ۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٍ۬ فِى ٱلۡأَرۡضِ فَڪَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعً۬ا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَڪَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعً۬اۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَيِّنَـٰتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرً۬ا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٲلِكَ فِى ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ (٣٢)
ازاين روى بر فرزندان اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى را جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادى در زمين بكشد چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد و هر كس كسى را زنده بدارد چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پيامبران ما دلايل آشكار براى آنان آوردند [با اين همه] پس از آن بسيارى از ايشان در زمين زيادهروى مىكنند (۳۲)
إِنَّمَا جَزَٲٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ ۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِى ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَـٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٲلِكَ لَهُمۡ خِزۡىٌ۬ فِى ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَهُمۡ فِى ٱلۡأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (٣٣)
سزاى كسانى كه با خدا و پيامبر او مىجنگند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهتيكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت (۳۳)
درین مورد هم ضرورت آموختن تفسیری است که جهت بر آورده شدن این امر به تفسیر تفهیم القرآن مراجعه می کنیم
{ افسوس است که بائیبل کنونی از مفاهیم آیۀ مبارکۀ 32 سورۀ مبارکۀ المائده خالی است ، البته در تلمود « نقل شفاهی وحی و احکام آن در بین بنی اسرائیل در دو مکان یعنی فلسطین و بابل در وقت اسارت بنی اسرائیل به وسیلۀ بخت نصر ، ترتیب شده است که بعه نام های هگاوه و حلقه یاد می شود » این مضمون به این ترتیب بیان شده است که :
« کسی که جان اسرائیلی را هلاک کرده ، از روی کتاب الله جلٌ جلاله تمام دنیا را هلاک کرده است و کسی که جان اسرائیلی را حفاظت می کند گویا تمام دنیا را حفاظت می کند »
و هم چنان در تلمود بیان شده است که در هنگام دعوی قتل ، قاضی خطاب به شاهدان می گفت که :
« کسی که جان انسانی را هلاک می کند ، او مستحق چنین باز پرس و باز خواست است که گویا تمام دنیا را به قتل رسانیده است » تفهیم القرآن }
آیۀ مبارکۀ 32 سورۀ مبارکۀ المائده قتل نفس انسانی را یک پدیدۀ مذموم می شمارد و اضرار ارتکاب آن را صدمۀ می داند که کل جامعۀبشری از آن بی نصیب نه می ماند و مسلم است که اثرات ناگوار آن تمام جامعۀ انسانی را در بر می گیرد .
قابل توجه است در یک بیان در تلمود حکم ممانعت قتل تنها به نفع بنی اسرائیل انحصار شده است و تنها بنی اسرائیل تکریم شده است در حالیکه در بیان دیگر در تلمود یعنی در خطاب قاضی به شاهدان دعوی قتل عمومیت و گستردگی آن مانند بیان قرآن کریم است که کل بشریت را یعنی ایمان دار و فاقد ایمان را در بر می گیرد و به همه انسان ها کرامت حفظ جان قائل شده است ، پس قرآنکریم کرامت فرد فرد انسانی اجتماعات بشری را تصریح می کند و کرامت را حق اساسی انسان می داند که دیگر حقوق بر اساس آن شکل می گیرد و صورت بندی می شود .
اما در مورد آیۀ مبارکۀ 33 سورۀ مبارکۀ المائده باید به عرض برسانیم که :
معنی حرب و یا جنگ با الله « ج » و رسول صلی الله علیه و سلم حرکت ضد اخلاقی و برخلاف مورال و باید های آن است که در عینیت به شکل قوانین ، انسان ها باید تابع آن باشند ، با به عبارۀ دیگر برپائی فساد است که امنیت و آسایش انسان ها را مختل می سازد . و مسلم است که معنی فساد ، نه شناختن حقوق دیگران است و مفسد همان متجاوز است و از مفسدات برجسته و چشمگیر یکی هم قتل عمد و ناحق است و برای مفسد درین آیۀ مبارکه چزاء های هم در دنیا تعلق گرفته است که می توان آنهارا چنین فهرست کرد :
1 ـ قتل مفسد
2 به دار آویختن
3 ـ قطع دست و پا در جهت خلاف
4 ـ تبعید یعنی با دور راندن سلب ظرفیت های مفسدانه
قاضی شرع می تواند با در نظر داشت اوضاع و احوال جزای در خور و مناسب را به مفسد بدهد و برای قاضی وسعت انتخاب و صلاحیت اجتهاد داده شده است و آنجه چشمگیر است اینکه زندانی کردن مفسد ذکر نه گردیده است .
پس آنچه که ما از دین مقدس اسلام در این مورد می دانیم این است که :
1 ـ قتل ناحق انسان های دیگر حرام است
2 ـ خود کشی حرام است
3 ـ آزادی دیگران را به عنوان یک حق اساسی سلب کردن حرام است زیرا با در نظر نه گرفتن آزادی کرامت انسانی پامال می گردد
4 ـ برپائی فساد به طور عام حرام است { مفسد می تواند که قاتل ، رهزن ، قطاع الطریق ، دزد ، رشوه ستان باشد و اعمال در این ردیف را داشته باشد }
5 ـ ترور و وحشت با هر توجیه که باشد حرام است زیرا ترور و وحشت امنیت سر تاسری انسان هارا از بین می برد و خون انسان های بی شمار را بر زمین می ریزد و از انسان ها به عنوان ابزار در جهت رسیدن به اهداف سیاسی استفاده می کند و این آشکارا در تضاد با ماده المواد قانونی یعنی تکریم انسانی است .
ادامه دارد