دورنمای صلح یا گسست ؟
نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی
20. Sep. 2010
یاداشت : اصل این مقال به تاریخ 15 . 8 . 2007 یک بار به نام « گسست جامعۀ ما » در ویبلاگ سرنوشت خدمت خوانندگان تقدیم شده است ؛ تصمیم برآن بود این مقال را در آخیر بخش سلسلۀ گفتار « صلح و جنگ ؟ » با اضافاتی مرتبط به قضایا ؛ معنون به « دورنمای صلح و گسست ؟ » خدمت خوانندگان و دوستداران تحلیل تقدیم داریم ؛ اما با اهمیت بودن موضوعات آن و همخوانی آنها با شرایط و اوضاع کنونی افغانستان که زمزمه های نا موزون تجزیۀ آن سر زبان ها است و دریافت تصاویر واقعی در آن اکنون از هر زمان دیگر آسان به نظر می رسد و نقش ها و کردار ها از ابهام بیرون برآمده اند و راه های قضاوت درست و صحیح عاری از اشکال است ؛ مدیریت نشرات تحلیل برآن شد تا این مقال را با اضافات آن قبل از ترتیب در نظر گرفته شده خدمت خوانندگان گرامی تقدیم دارد .واین هم « دور نمای صلح و گسست؟ » و این هم شما خوانندگان گرامی!!!!!!!!!!!!!!.........
جامعۀ ما افغانستان ؛ جامعۀ است بیمار و درد مند و خون آلود که سرا پا از درد و رنج به خود می پیچد و آه و فغانش از دور ترین نقاط کرۀ زمین به گوش می رسد و صحنه های دلخراش و دل آزار را در برابر دیدگان جهانیان در لابلای تاریخ خونین و متاءلمش قرار می دهد و بشریت را به قراءت حزن آلودش فرا می خواند .
پیوند ها روز تاروز گسسته می شوند ؛ تضاد ها و تخاصمات سازمان یافته در عرصه های مختلف زندگی عرض اندام می کنند . خواسته ها و امیال بی حد و حصر فردی و گروهی ؛ نژادی ؛ قومی ؛ برتری جوئی های بی لگام جهنمی ؛ آتشی است که هست و بود جامعۀ ما را در کام آزمندش فرو می بلعد و به نیستی می کشاند.
در جامعۀ ما بساط آشفته بازاری هموار است و تریاک و متاع اصلی آن است و درگ مافیا و دلالان خارجی و داخلی حرفوی از آن نفع اصلی را می برند .
سکۀ ظلم و ستم در نماد قاتلان حرفوی و آدمکشان بی رحم ؛ آنانیکه آدم کشی را وظیفه و تکلیف انقلابی تعریف می کردند هنور هم در جامعۀ ما رائج است .
بعضی از چپاولگران مسلکی بی هیچ ظابطۀ روشمند تحت نام بعضی از N. G. O ها کمین گرفته اند و با بودیجۀ خاص خودشان دولتی در دولت ساخته اند .
زخم های دستان و پا های اطفال کارگر داغ های دل زخمی مادران است .
اشک یتیمان و بیوه زنان قطره قطره بر گونه های استخوانی شان قصۀ درد و رنج و غم بی پایان را انشاء می کند .
از بی تفاوتی ها گرفته تا عدم تحفظ اجتماعی در تکریم حقوق انسانی ؛ نمایانگر آن است که رابطه ها کمتر ارزشی و حقوقی اند .
همۀ آنچه گفتیم بیان واقیعت عینی جامعۀ ما است و نشان می دهند که چگونه جامعۀ ما از هم پاشیده می شود و یک ملت با تهذیب در ازمنۀ تاریخی ؛ به طرف یک آئندۀ تاریک و مبهم پیش می رود و یا شاید جنگ های بیشتر و خرابی ها و ویرانی های افزون تر .
از این جاست و از این نقطۀ نظر است که ما آن را یک بحران اخلاقی و حقوقی می دانیم ؛ بحرانی که روز تا روز مشخص تر و برجسته تر شده می رود و قوانین سیستم « فید بک مثبت » یا Positive Feedback بر آن صدق می کند ؛ نه قوانین « فید بک منفی » یا Negative feedback .
لازم می دانم که درین جادر مورد سیستم های Positive and Negative Feedbacks « فید بک مثبت و فید بک منفی » کمی توصیح بدهم تا عمق بحران را دریابیم و متوجه شویم و از آن شناخت لازم به دست آوریم .
در علوم تجربی چون فزیک و طب بخصوص فزیولوژی Physiologieواژۀ فید بک به کثرت استعمال دارد ؛ بناءً من این واژه را از جنبۀ فزیولوژیک آن مورد نظر قرار می دهم .
فید بک مثبت Positive Feedback سیستم را پیش می برد و فید بک منفی یا Negative Feedback عمل بازدارنده محسوب می گردد .
بطور مثال اگر کسی یک لیتر خون ضایع کند فید بک منفی وارد عمل می شو.د و به حیث یک عامل جبران با فعال ساختن فعالیت های خون ساز بدن ؛ بدن را قادر می سازد تا خون ضایع شده را تکمیل نماید.
بر خلاف اگر ما دو لیتر خون ضایعه داشته باشیم فیدبک مثبت وارد عمل می شود و اگر توجۀ جدی صورت نگیرد این وضع برگشت ناپذیر است و تا مرحلۀ شاک و مرگ پیش می رود چون بر تمام فعالیت های بدن اثر می گذارد و فعالیت های هورمونی بدن را توقف و توانائی هایش را از دست می دهد .
بناءً اگر بحران اخلاقی و حقوقی جامعۀ ما را به صورت عمیق مورد مطالعه و توجه قرار دهیم درمی یابیم که از وسعت فراگیر برخوردار است لذا اشخاص معدودی را نه می توان عامل بحران معرفی کرد اما شاید بتوان گفت که اشخاص معدود رول عمده در ازدیاد بحران دارند .
اگر اشخاص جامعۀ ما بحران زاء میبودند درین صورت سیستم فید بک منفی وارد عمل می شد و ضایعات اخلاقی و حقوقی جامعه ما را جبران می کرد و نمای نارمل آن دوباره اعاده می شد .
اما با تاءسف که فید بک مثبت مانند جلاد بی رحم ارزش های ملموس و محسوس جامعۀ ما را ؛ ارزش های که حیات جامعۀ ما به وجود آن ها وابسته است بی رحمانه ذبح می کند و جامعۀ ما را به احتضار درآورده است .
پس کاملاً مبرهن است اثبات کنیم که بحران جامعۀ ما یک بحران عمیق اخلاقی و حقوقی است که در فعل و انفعالات داخلی جامعۀ ما ریشه دارد و از آن ناءشی می شود .
گرچه امروز در مطبوعات و یا رسانه ها تحلیل گران اوضاع افغانستان مراکز بحران را در خارج از افغانستان نشان می دهند که تا اندازۀ زیاد از نظر بنده سؤال برانگیز است ؛ زیرا اگر جامعۀ ما یک جامعه متوازن بپایه های اخلاقی و حقوقی باشد هر حرکت بحران زاء را که ریشۀ خارجی داشته باشد به سادگی دفع می کند و هر دسیسه و توطئه را عقیم می سازد و سلامت جامعه در امان می ماند و هم چنان بعضی هم اشخاص معدود و یا گرو های مشخصی را عامل بحران معرفی می کنند که در جامعۀ ما از لحاظ حقوقی و سیاسی پست ها و وظایف کلیدی دارند و فکر می کنند با تعویض آنها درخت پر ثمر و پر بار عدل و انصاف محصول فراوان به بار خواهد آورد و میوۀ آن کام هر انسان را شرین خواهد ساخت و اما چنین نیست بلکه این یک خیال است زیرا بحران اخلاقی و حقوقی دامن چنین تحلیلگران و منتقدین را نیز گرفته است و در سرتاسر جامعۀ ما گسترش دارد و این حرف به این معنی نیست که همۀ افراد جامعۀ ما در لوث ناهنجاری های اخلاقی و قانون شکنی و عدم مراعات حقوق دیگران گیر افتاده اند بلکه در بر گیرندۀ این مفهوم نیز هست که کتله های وسیعی جامعۀ ما قربانیان واقعی این بحران اخلاقی و حقوقی اند و با حسرت و آه نظاره گر فروپاشی سیستم های اجتماعی جامعۀ شان اند و آرزو های شرین یک جامعۀ آزاد و مرفه را برباد رفته می دانند .
آری فید بک مثبت نفس ها را به شماره انداخته و رمق ها را به آخر رسانیده است .
اگر کل جامعه به خود نیاید و در مسیر حقوقی و اخلاقی هدایت نه شود مرگ و نابودی آن حتمی است و این مرگ به صورت تجزیۀ افغانستان در برابر چشمان ما قرار خواهد گرفت و آنگاه دیگر خیلی دیر شده خواهد بود .
بهتر می دانم تا مورفولوژی این بحران را تشریح ؛ تبیین و تاءویل کنیم و این شناخت و توانمندی را حاصل نمائیم که این بحران را با اقدامات جدی نظری و عملی رفع سازیم و سلامت اخلاقی و حقوقی و قانونی جامعۀ خود را اعاده سازیم
اخلاق و حقوق و قانون و سیاست کلمات خیلی نزدیک و مرتبط به هم اند و در رابطه های تنگاتنگ نسبت به هم قرار دارند و در یک دیگر تجلٌی می نمایند .
مهم است بدانیم که فرد و اجتماع با وجود تشخص مفهومی شان چگونه درین رابطه ها قرار می گیرند و چگونه میتوانند یک مجموعۀ واحد و یک فرهنگ واحد را بوجود آورند ..
اخلاق بدیهی ترین امر در زندگی انسان ها است و جایگاه تجلی آن جامعه و اجتماع بشری است .
اصول اخلاقی جامعه را نظم میبخشد و روابط اجتماعی را تنظیم میکند ؛ کرامت شخصی ؛ رفاه فردی و اجتماعی ؛ آسایش جامع بستگی به این امر دارد که تا چه حد اصول اخلاقی در یک جامعه مراعات می شود و مورد عمل افراد جامعه قرار میگیرد .
از جانب دیگر می دانیم که قانون حافظ اصول اخلاقی جامعه است و مراعات اصول اخلاقی را لازمی می سازد و تخلف از آن را جرم می داند و بنابرین دولت ابزاری قانونمندی است در جهت تطبیق قانون .
درین جا می بینیم که فرد ؛ اجتماع ؛ دولت و حکومت کاملاً به هم مرتبط اند و سازوارۀ منظم را به وجود می آورند .
درین سازواره تناقض راه ندارد ؛ یعنی اینکه رفتار فرد به گونۀ می باشد که آز آن می توان قانون عام استنباط کرد ؛ بنابرین ترقی و تعالی لازمۀ چنین اجتماع است .
در چنین جامعه تجاوز به حقوق دیگران وجود ندارد و در صورت ارتکاب ؛ مؤاخذۀ قانونی حتمی و لازمی است .
همبستگی های اجتماعی که قوام زندگی انسان ها است محکم و محکم تر شده می رود و در عرصه های مختلف زندگی همدیگر را تقویت می کنند ؛ بحران های اقتصادی و سیاسی مهار می گردند ؛ امنیت سرتاسری تاءمین و سعادت و خوشبختی هم کنار و هم آغوش افراد می گردد .
با یک نظر عمیق در می یابیم که در جامعه ما رابطه های اصول اخلاقی و حقوقی ؛ قانونی و سیاسی در گسست از همدیگر قرار دارند و این گسست از تضادی ناءشی می شود که درین رابطه ها وجود دارد ؛ این تضاد سبب می گردد تا وفاق ملی صدمه ببیند و فاصله بین دولت و مردم ؛ قانون و تجاوز بر حقوق افراد و اجتماع بداهت شهودی داشته باشند و حیثیت شهروندی و تابیعت افراد که اجرای تکالیف اخلاقی است مورد سؤال قرار گیرند و قانون نتواند از لحاظ اجراء جامعه را در سیر تکاملی هدایت کند .
مفاهیم خوب و بد و تکالیف ؛ آشکار و بدیهی اند که ما آن ها را به نام مفاهیم اخلاقی می شناسیم و هم چنان معنی دقیق آن ها در فرهنگ جامعۀ ما کاملاً تعریف شده اند و مشهود هستند و هیچ ابهامی در مورد آن ها وجود ندارد ؛ این ها معیین می دارند که چه وظایفی در پیش داریم و چه اهدافی درپیش گیریم .
متاءسفانه اغراض و امیال سیاسی و نژادی و منفعت جوئی های اقتصادی و تاؤیلات نادرست مذهبی و دینی تا حال مفاهیم اخلاقی چون خوب و بد و تکالیف اخلاقی را بد تفسیر کرده اند ؛ تاءثیر این بد تفسیر کردن در عرصۀ تعیین اهداف نمایان می گردد و خطوط متضاد را ترسیم می کند و این تضادی است که خاستگاه جنگ های خونین ؛ تجاوز بر حقوق دیگران ؛ پایمال کردن کرامت فردی و شخصی و استفادۀ ابزاری از انسان می باشد .
معضل بزرگ دیگر جامعۀ ما یکی هم این است که وسیله و غایت یا هدف از لحاظ اخلاقی در فعالیت های فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی تعریف مشخصی ندارند و یا به انحراف کشانیده شده اند و خیلی بد تفسیر و تاؤیل شده اند و بعضی اوقات هم وسیله و غایت جا عوض می کنند ؛ به گونۀ مثال :
به دست آوردن ثروت و قدرت غایت تلقی می شوند و جهت بدست آوردن آنها از سود اختلاس ؛ رشوه ؛ تجاوز به حقوق دیگران تقلب های انتخاباتی ؛ زور ؛ وحشت ؛ ارعاب و ترور و جنگ های خونین به عنوان وسایل استفاده می شوند ؛ برین مبناء که هدف وسیله را توجیه می کند ؛ در حالیکه اخلاق و فرهنگ و قانون جامعۀ ما این را به خط زرین نوشته که « برای رسیدن به هدف مقدس وسیله هم باید مقدس باشد ».
اگر هدف و وسیله از لحاظ اخلاقی با هم انطباق نداشته باشند در لجن کردار بد و غیر اخلاقی فرورفته ایم طوریکه روزمره شاهد آن هستیم.
هستند انسان های پاک نژاد و پاک نهاد که بر جنازۀ اصول اخلاقی گریه و نوحه دارند و در انتظار آن به سر می برند که اصول اخلاقی در عمل فرد و اجتماع جان تازه گیرد و شاهد فرمانروائی صداقت و حقانیت باشند .
بر گردیم بر تجزیه و تحلیل رفتار فردی و اجتماعی و سیاسی جامعۀ ما در حال حاضرو نشان دادن تناقض در رفتار فرد و اجتماع و دولت که یک مجموعۀ نا همگون را می سازند ؛ مجموعۀ ناهمگونی که هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی معضله ساز بوده و قادر نیست تا با مقوله های همبستگی ملی و اجتماعی هم کلام و هم سخن باشد .
مفاهیم اخلاقی خوب و قشنگ تعریف می شوند ولی مصادیق آن ها در مواردی یا اشتباه است و یا به طور عمد بنابر سؤ استفاده های سیاسی ؛ نژادی ؛ اقتصادی نادرست اند و به خورد مردم داده می شوند .
بسیاری از این واژه ها را می بینیم که در جامعۀ ما با مصادیق شان منطبق نیستند و ما آهنگ و عزم آن را داریم تا با ذکر مواردی ؛ این ادعا را ثابت کنیم .
عدم انطباق یک عده از مفاهیم اخلاقی و اصطلاحات سیاسی و مصادیق آن ها معضل بزرگ جامعۀ ما است و علت وجودی همۀ نابسامانی های اجتماعی ؛ که باید به آنها توجه شود .
پس می پردازیم به برسی برخی از این واژه ها و اصطلاحات :
1 ـ عدالت Gerechtigkeit یا Justice
عدالت مفهومی است که تجلی گاه آن از کردار فرد گرفته تا اجتماع و دولت و حکومت را در بر می گیرد و یک مفهموم خیلی با ارزش است و حیات معنوی وارزشی و رفاه مادی انسان کاملاً به آن وابسته و مرتبط است .
عدالت ؛ فرد و جامعه و دولت و حکومت را دریک رابطۀ ارزشی قرار می دهد و این همان رابطه است که قوام جامعه به آن بستگی دارد ؛ بدون آن نه می توان ارزش های متعالی را در زندگی شناخت ؛ جامعۀ بی عدالت ؛ جامعۀ مبتذل و حیوانی است و جامعۀ بی عدالت ناهمگون و گرفتار تضاد ها است .
بطور کلی عدالت دوچهره دارد که عبارتند از :
الف ـ چهره یا نمای سبزکتیف Subjective
ب ـ چهره یا نمای اوبژکتیف Objective
این دو چهرۀ عدالت تفسیر و تاؤیل یکدیگر اند .
اولی یعنی چهرۀ Subjective نشان دهندۀ ذهنیت و عمل فردی است و شکل و شمائل آن در عمل فرد نمایان می گردد در حالیکه چهرۀ Objective به شکل قانون و نهاد های قانونی در اجتماع و جامعه صورت عیتی اختیار می کند و عرض اندام می نماید .
رابطۀ این دوچهره را می توان اینگونه بیان نمایم که با عادلانه فکر کردن و با عادلانه رفتار کردن افراد یک جامعه راه برای شکل گیری قوانین و تطبیق قوانین باز می شود و جامعۀ مدنی شکل و صورت عینی به خود می گیرد شکل و صورتی که هیچگونه تضاد در آن راه ندارد و یک مجموعۀ واحد و همگون و متعادل را به نمایش می گذارد .
و اما در جامعۀ ما ؛ عدالت ؛ به خصوص در چهرۀ قانونی و عینی خود شهید والامقامی است که با تیغ های برندۀ امیال و اغراض سیاسی و اقتصادی و نژادی و حتی هم ایدیولوژیک در برابر چشمان ملت ذبح شده و تاریخ برآن شهادت می دهد .
چگونه می توان افرادی راکه تا دیروز دستان شان تا مرفق به خون ملت رنگین بود و جنایات بشری را به نام انقلاب پرولتاریا و تکلیف و وظیفۀ انقلابی انجام دادند و امروز هم در جامعۀ ما صاحب اسم و رسمی اند و در خانۀ ملت یعنی پارلمان حیثیت قانونی وکالت مردم را دارند .
آیا به این می توان نام عدالت گذاشت ؟
اگر این را عدالت بنامیم ؛ آیا سلامت فکری و عقلی ما مورد پرسش قرار نه می گیرد ؟
اگر بحث را وسیع سازیم ؛ تفسیر ما از موضوعاتی چون رشوه و رشوه ستانی ؛ اختلاس ؛ تفاوت معاشات ماءمورین دولت در گتگوری های گوناگون و کارمندان N.G.Os ؛ حیف و میل کمک های جامعۀ جهانی در جهت باز سازی افغانستان و مبارزه بر ضد تریاک و درگ مافیا چه خواهد بود ؟
جواب ها آشکار و هویدا است ؛ هر شخص با عقل و منطق می داند با مفهوم عدالت ظالمانه رفتار می شود ؛ عدالت جزء شعار مردم فریب در عمل اثری محسوس ندارد تا بر پایه های آن جامعه استقرار و قوام یابد
جرم و جنایات هنوز هم در جامعۀ ما برجستگی دارد و از تصریحات قانونی بناء به دلایلی معلوم و نا معلوم کنار گذاشته شده و با تفسیر ها و تاؤیلات بی اساس و بی پایه مجرمین و جنایت کاران در تلاش اند تا آن را کم رنگ جلوه دهند و این کار به مثابۀذ آن است که سلی تحقیر آمیز و مرگبار به هردو چهرۀ عدالت تلقی می شود و جامعه را دچار مشکلات و معضلات فراوان می سازد .
عدالت ضامن بقاء و سلامت جامعه است ؛ عدالت زمینه ساز محیط سازگار جهت رشد و نموی استعداد های بشری است .
عدالت که بالاترین هنجار اخلاقی و قانونی است و بدون آن سقوط و فروپاشی جامعه حتمی است و این از آن جهت است که جامعه دچار تناقض و تضاد است و این تضاد و تناقض جامعه را از سیر تکاملی آن باز می دارد و سرنوشت محتوم چنین جوامع شکست و زوال است چون تساوی خواهی و بهبود گری از جامعه رخت بر می بندد .
روابط حاکم بر جامعۀ ما غیر عادلانه است؛ زد و بند های سیاسی ؛ مناسبات ناهمگون در جامعه هم دست در دست هم داده اند تا
کاخ رفیع عدالت از هم فرو پاشد و در عینیت واقعی و تجربی شکل و صورت زیبایش را نشان نه دهد.
2 ـ دیموکراسی Demokratie
دیموکراسی که نمای زیبا منظر چهرۀ عینی عدالت است نیز مانند دیگر ارزش ها در جامعۀ مادر دست بازیگران سیاسی به بازی گرفته شده ؛ آنانیکه عاملین اختناق ؛ استبداد ؛ در جامعه بودند و تحمل شنیدن حرف مخالف را نداشتند و نظریات مخالف را با زور سلاح گرم و آتشین سرکوب می کردند؛ از انقلابی در آتشۀ مارکسسیست گرفته تا مذهبی و دین دار سودنگر و دگم اندیش و پا دو های هوتلها و اقبال یافته ها و بخت رسیده های که در قمار بازی های سیاسی و شب خیمه بازی ها ؛ قرعۀ فال به نام شان رقم زده شده ؛ دیموکراسی را شعار خود ساخته اند ؛ اگر دقت بیشتر به خرچ دهیم در می یابیم که همین اکنون این ها با این کلمه عوام را فریب می دهند و غیر از منفعت جوئی های سیاسی و اقتصادی منظوری ندارند.
نژاد پرستان و راسیست ها نیز این کلمه زیبا را در جهت منافع نژادی و برتری جوئی های نژادپرستانۀ خود بکار می برند و به نام اقلیت و اکثریت عدم تعادل اخلاقی و قانونی را در جامعه گسترش می دهند و بر مشکلات جامعه می افزایند.
3 ـ آزادی بیان Redefreiheit یا Freedam of speech
آژادی بیان که از ارکان مهم دیموکراسی است و بدون آن دیموکراسی نا تمام و ناقص فهم می شود نیز در بند اغراض و امیال انسانهای سودنگر است و از آن استفادۀ سؤ می شودو در جهت بر آورده شدن خواسته های اشخاص معدودی در عرصه های سیاسی ؛ کار برد وسیع دارد .
آزادی بیان در خدمت قضاوت های شخصی افرادی است که بدون هیچگونه قاعده و ظابطه ؛ دیگران را متهم می کنند و از جنبۀ خبری و توضیحی پا فراتر گذاشته و چون احکام قضائی اعلام حکم برائت و یا محکومیت اشخاص مورد نظر است .
آزادی بیان باید بر جبر های اخلاقی و قانونی ابتناء داشته باشد ؛ نه بر خواست های شخصی افراد و تمایلات شان در جهت براه انداختن آشوب ؛ زیرا ابتناء آزادی بیان بر جبر های اخلاقی و قانونی سبب می گردد تا کرامت ذاتی اشخاص محفوظ بماند و در غیر آن ؛ آزادی بیان حربۀ برنده خواهد بود که حقوق افراد جامعه را در زیر پای بت خود خواهی ها ذبح خواهد کرد .
هم چنان وظیفۀ مهم آزادی بیان افشای جرایم و جنایات ؛ بداهتی است که تا زمان بیان آن اثرات ملموس و محسوس در جامعه دارند و فهم آن ها بنابر امتزاج افق ها و اجماع ؛ معنی های واحدی را افاده می کنند .
اینگونه آزادی بیان گمشدۀ ما است که در پی آنیم تا آن را بیابیم و آن را بارور سازیم و از ثمرات آن فایده های مادی و معنوی نصیب خود و جامعۀ خود سازیم .
این بدان معنی نیست که آزادی بیان از حمایت قانونی برخوردار نیست ؛ می دانیم که قانون مانع آزادی بیان نیست ؛ مشکل اساسی اینجا است که افراد قانون شکن که از مناصب و مدارج دولتی و اجتماعی برخورداراند و خود را بالاتر از قانون می دانند به هیچ وجهه و قیمتی رضایت نه می دهند که آزادی بیان رشدو نمو کند و دیموکراسی به صورت کامل عرض اندام نماید .
وقتی آزادی بیان خفه شود و صدایش بر نیاید و یا از آزادی بیان سؤ استفاده شود ؛ سیستم های اخلاقی و دسپلین های اخلاقی اجتماع کاملاً صدمه می بینند و شیرازۀ اجتماع از هم می پاشد ؛ پس می توان به چشم سر مشاهده کنیم که جامعۀ ما چه وضعی
دارد .
4 ـ مردم Vollks
واژۀ مردم در مکالمات روزمرۀ سیاست مداران ؛ گروه های نژادپرست ؛ احزاب متخاصم و متضاد ؛ اکثریت و اقلیت و باند های سیاسی و نظامی ؛ جنایت کاران و آدم کشان حرفوی ؛ از دهه ها بدین سو جهت نشان دادن مقبولیت شان در جامعه استعمال وسیع و گسترده دارد ؛ بدون در نظر داشت حقایق و واقعات ؛ این ها طوری نشان می دهند که مردم بسان لوحۀ سفیدی است و کاملاً آماده برای مشق و تمرین شان .
و یا به تعبیر دیگر در کلییت و تمامیت ؛ بدون کم وکاست پیرو طرز تفکر سیاسی و ایدیولوژی شان است.
و یا به عبارۀ دیگر ؛ واژۀ مردم به کلییت و تمامیتی اطلاق می شود که فارغ از هرگونه تعلقات فکری ؛ اخلاقی و فرهنگی است و تنها و تنها کلییت و تمامیتی است که رو به طرف شخص ؛ گروه و حزبی دارد که حمایت مردم را ادعا دارد .
اینگونه استعمال واژۀ مردم با واقعات جامعۀ ما در انطباق قرار ندارد و چه بسا که در مواردی استعمال واژۀ مردم و حمایت مردمی ؛ عوام فریبانه و دماگوژی آشکار است و این را چنین اثبات می کنیم :
الف ـ فرهنگ ؛ مفاهیم اخلاقی و نظام حقوقی مشخص با مردم در رابطه های تنگاتنگ و نا گسستنی قرار دارند و بیانگر اعتقادات مشخص اند .
صرف نظر از صحت و سقم اعتقادات ؛ آنچه مبرهن و واصح است این است که ذهن مردم صفحۀ سفید برای مشق و تمرین ایدیولوژی ها و سیاست بازی های هر عوام فریب نابکار نیست و این هم قابل ذکر است که مردم از لحاظ سیاسی و فکری در گروه ها و احزاب منتشر است و یا سمپاتی با احزاب و گروه ها دارند آنطور که دلشان می خواهد ؛ پس کجا است آن تمامییت و کلییتی که عوام فریبان حمایت و همبستگی آن را ادعا دارند ؟
بناءً نتیجه می گیریم که چنین کلییتی و تمامییتی در عرصۀ سیاسی وجود ندارد ؛ آنچه است در جزئیات منتشر و متفرق و در کلیات متحد.
ب ـ استعمال کثیر واژۀ مردم و حمایت مردم به خصوص در بین گروه ها و احزاب متضاد و متخاصم یک دروغ آشکار است ؛ مردم در گروه ها و سازمان ها منتشر است و تنها می توان ادعای فیصدی کرد ؛ اکثریت و اقلیت گفت ؛ نه اینکه مانند نظام سرکوب گر و آدم کش حزب دیموکراتیک خلق که حیثیت یک باند جنایتکار را داشت ؛ واژۀ مردم را در کلییت و تمامییت آن استعمال می کرد و ادعای پشتیبانی مردم را داشت ؛ در حالیکه تجربۀ تاریخ نشان داد که این باند جنایت کار جزء از تنفر و انزجار مردم بهرۀ دیگر نداشت و اکنون هم بقایای این باند سیاست پیشه و جنایت کار ؛ حمایت مردم را عوام فریبانه و بیشرمانه بکار می برند .
عدۀ دیگر از عوامفریبان که اصلاً به ذره بین هم پایگاه مردمی ندارند با قطع و دیزاین نو که کام شان از وعده های دوستان خارجی شان برای دستیابی به قدرت شرین است این واژۀ را ورد زبان خود ساخته اند و مردم را فریب می دهند .
5 ـ شهید و شهادت Schahid und Schahaadat
واژه های شهید و شهادت نیز از جایگاه شان بی جا شده اند و در بعضی موارد فرق ها و تفاوت های اساسی بین مفاهیم و مصادیق وجود دارند .
فرق ها و تفاوت های مفاهیم و مصادیق خیلی مهم و اساسی اند و نباید از آن ها به سادگی گذشت ؛ بخصوص زمانیکه قضیه کاملاً حقوقی است .
طوریکه می دانیم این واژه ها از واژه های اصلی و بنیادین دینی اند یعنی اینکه این واژه ها از کلمۀ مقدس شهادت گرفته شده اند تا یک شهادت و گواهی راست برای یک قضاوت صحیح و سالم و در راه دین و ارمان دینی کشته شدن و میادین نبرد را به خون خود رنگین کردن و مظلومانه در دفاع از مظلومیت سر به استان جانان نهادن و به خون خود شعار مقدس آزادی انسان از انسان را سر دادن و مشق و تمرین کردن وبه قتل رسیدن همۀ آنها مفاهیمی اند که این واژه ها از خود نشان می دهند و مصادیق این واژه ها بداهت شهودی دارند .
مفاهیم و مصادیقی را که این واژه ها و واژه های مرتبط به آن ها افاده می کنند یکی تفسیر کنندۀ دیگری اند و همه با هم در هم آهنگی کامل قرار دارند { ایمان به غیب پشتوانۀ اصلی معنی این کلمات اند و بدون ایمان به غیب مفاهیم و مصادیق شان را از دست می دهند و ساحۀ تجلی و ظهور معانی این واژه ها عمل نیک است ؛ یعنی غیر ممکن است که ظالمی را شهید گفت }
یکی ازمعانی شهید این است که بر شخصی اطلاق می شود که در راه آزادی انسان از تسلط طاغوت کشته شده و جان شرینش را در راه آزادی انسان و انسانیت قربان کرده تا انسان و انسانیت به مدارج عالی یک آرمان مقدس یعنی ایجاد یک جامعۀ آزاد و مدنی نائل آید و درین راه قدم گذارد و رنج های بیشماری را باید تحمل نماید و هر حرکت اش درین راه شاهد قصد و نیتش می باشد.
اما آنهای که حامیان غل و زنجیر اند و بودند و بر استان طاغوت ذلیلانه سر می سائیدندو می سایند و طاغوت را می پرستند و دشمن آزادی انسان اند بر کشته های شان اسم شهید می گذارند ؛ مصداق مفهوم شهادت نیست و نه می شود که کشته های آنهارا شهید نام نهاد .
حزب دیموکراتیک خلق افغانستان با وجود دین ستیزی و آزادی ستیزی دلیلی داشت که این کلمۀ مقدس را بر کشته هایش بگذارد و آن اینکه تا با استفاده از این کلمه حقانیت رفتارش را به ثبوت برساند و این یک دماگوژی آشکار بود به این دلیل که :
حزب دیموکراتیک خلق افغانستان یک حزب مارکسسیت لینینیست بود و یعنی حزب کمونیستی مبتنی بر ماتریالیزم دیالکتیک ؛ که دین را افیون و تریاک می خواند ؛ کلمۀ مقدس شهادت را از فرهنگ دینی به عاریه می گیرد و بر کشته هایشان گذاشت و بر سه دلیل این حق را نداشت :
1 ـ این حزب دین ستیز بود
2 ـ در نتیجۀ یک کودتا نظامی که خود یک عمل غیر قانونی است ؛ به اشارۀ باداران شان به قدرت رسید که با متن مارکسیزم هم در تناقض و تضاد قرارداشت .
3 ـ مؤید و ابزار اصلی تجاوز عساکر شوروی ؛ که در نتیجۀ آن خونریزی ها و ویرانی های بی شمار در جامعۀ ما به ظهور رسید .
این دگر مسخ تاریخ است زیرا کشته های که در خدمت تجاوز کشته شده اند و یا در تلاش اسقرار یک نظام ضد دینی جان باخته اند ؛ یاد شدن به نام شهید خیانت به تاریخ آزادی خواهانۀ ملت آزادۀ ما است و چه بسا که یک نسل بعد بناء به رسومات جاهلانه و شرک آلود بر مقابر و مزارات شان و نصب پارچه های سرخ انقلابی شهید ........« رفیق تواریش فلانی بابا » یاد شوند و زن عقیمی بر مزارشان جبین ساید و طلب اولاد نماید .
و امروز هم خائنین این باند جنایت کار را می بینیم بر کشته های جنایت کاران هم باند و هم پالکی شان ؛ آنهایکه قطور بودن دوسیه های جنایت شان سنگین تر از آلام ملت است ؛ بی شرمانه نام شهید می نهند .
قصد و آهنگ ما درین جا دفاع از واژۀ شهید است ؛ نه قصد و آهنگ توهین بر کشته و مردۀ کسی ؛ بناءً بهتر است که بقایای حزب دیموکراتیک به فرهنگ مبارزاتی خود رجوع کنند و نام شایسته در خور فکر و اندیشۀ شان برای کشته ها و مرده هایشان بیابند و در مورد احقاق حق حقوقی جامعۀ ما درین رابطه با مراجع حقوقی ؛ حرف ما در پی خواهد آمد انشاءالله ؛ و هم چنان بدین منوال است که طالبان نیز ظالمانه با این واژه های مقدس بازی می کنند و جهت فریب مردم بیشتر از آن استفاده می کنند که در یک تحلیل و دقت بر مفاهیم حق آنرا ندارند و می توان بدین گونه توضیح داد که :
تفکر طالبان که در بغاوت با دولت مشروع شکل گرفت و حرکت طلبان که در بستر بغاوت زاده شد و حرکات جنگ طلبانۀ شان با متن دین مقدس اسلام در تضاد آشکار قرار دارد ؛ حق ندارد که فعالیت های مسلحانۀ خود را جهاد اسلامی نامگذاری کند و کشته های شانرا شهید نام کند و درین زمینه دلائل ما حسب ذیل است :
1 ـ حرکت طالبان یک حرکت مصنوعی و محصول بغاوت است یعنی یک حرکت غیر قانونی وغیر مشروع است و در متن دینی مشروعیت ندارد و متضاد است.
2 ـ شرایط در افغانستان طوری نیست که یگانه راه چاره و علاج آن جنگ مسلحانه باشد ؛ می شود که تضاد ها و اختلافات را با دیالوگ و گفتگو و مذاکرات حل کرد و بدون جنگ به تراضی رسید .
3 ـ بمگذاری های انتحاری با متن دین مقدس اسلام کاملاً متضاد است و حرام مطلق ؛ و خون همۀ بی گناهانی که در نتیجۀ آن کشته و یازخمی میشوند به ذمۀ طالب جان است ؛ بناءً طالب جان با ریش و دستار قاتل و خون آشام نیز هست و شایسته نیست که کشتۀ چنین شخص جنایت کار را شهید نام گذاشت و اگر چنین شود به شهید و شهادت خیانت بس عظیم صورت گرفته است .
جدا سازی و تفکیک مصادیق درست و نادرست این مفاهیم با ارزش از لحاظ فرهنگی ؛ حقوقی و تاریخی حق مسلم مردم ما است و تا هنوز اقدامات دولتی و حکومتی و رسانه ها ؛ نه تنها رضایت بخش نیست بلکه ماءیوس کننده هم است ؛ استعمال کلمات شهید و شهادت باید قانون مند شوند و به عنوان یک ارزش حقوقی ؛ اخلاقی و قانونی و فرهنگی و ملی باید تصریح شوند و استعمال نا
مناسب این کلمات مقدس به جنایت کاران باید جرم سیاسی و حقوقی تلقی شود و تحت پی گرد حقوقی و قانونی قرار گیرد .
6 ـ احزاب سیاسی Politische parteien یا Political Parties
احزاب سیاسی در جامعۀ ما مشکل زا اند زیرا از یکطرف احزاب مدرن نیستند و از جانب دیگر قانونی که احزاب به رویت آن جواز فعالیت دارند مبهم است و در پارۀ موارد صراحت ندارد و یا اصلاً برخی از مشکلات جامعه را نا دیده گرفته است .
در یک بیان ساده و بسیط می توان این ادعا را چنین توضیح داد :
رهبران احزاب می خواهند برای ابد رهبر باشند و انتخابات داخل حزبی را اصلاً خوش ندارند ؛ اما وقتی حرف از شرکت در نظام دولتی و حکومتی می شود انتخابات را عنوان می کنند و چنان تبلیغات براه می اندازند که انسان حیرت می کند که چگونه دو موقف متضاد از یک شخص صادر می شود ؟
می باید که مراجع قانونی ثبت احزاب ؛ به احزابی که سیستم انتخابات درون حزبی ندارند در فعالیت های سیاسی اجازۀ حضور ندهند زیرا دو مؤقف متضاد ؛ سیستم سیاسی و قانونی را خدشه دار می سازد .
از جانب دیگر برخی احزاب بالاتر از هفتاد « 70% » از یک نژاد اعضاء دارند که این هم باعث مشکلات جدی جامعۀ ما می گردد و یکی از بلاهای اینگونه احزاب ؛ دامن زدن به نژاد پرستی است ؛ بناءً ادارات مسؤل ؛ جواز فعالیت اینگونه احزاب را ملغی قرار دهند و برای اینگونه احزاب اجازۀ فعالیت داده نه شود ؛ زیرا اینگونه احزاب می توانند به بسیار سادگی و آسانی افغانستان را
به طرف تجزیه سوق دهند .
7 ـ انتخابات Das Wahlrecht یا The right to vote
در قانون انتخابات نیز اصلاحات اساسی ضرورت است و از آن جمله یکی هم این است که بدون عضویت یکی از احزاب سیاسی جواز شرکت در انتخابات باید الغاء شود ؛ زیرا جامعۀ افغانستان یک جامعۀ قبیله سالار است ؛ پس کسی که مستقل و بدون عضویت حزبی در انتخابات شرکت می کند یا بر حمایت قبیله می نازد و یا به ایماء و اشارۀ دوستان خارجی به پیش تاخته است ؛ این حالت نیز مخاطره انگیز است و می تواند که در مناسبات جامعۀ چند ملیتی افغانستان رول منفی بازی کند و در تجزیۀ افغانستان کار گر افتد .
با تذکرات فوق می بینیم که رابطه های فردی ؛ اجتماعی و دولتی متناقض اند و این تناقض رابطه ها را فشل و گسسته می سازند و می بینیم که در رابطه های ضعیف و گسسته ؛ دشمنان قسم خورده مقابل همدیگر عرض اندام می کنند یعنی این رابطه ها بستر مناسب برای زایش و آرایش دشمنان است .
به عبارۀ دیگر ؛ خود نظام دشمن پرور است چون وقتیکه رابطه ها متناقض باشد ؛ رابطه های تباعدی شکل و سامان می گیرند و بعد ها این رابطه ها سازمان یافته می شوند و تضاد و تخاصم امر محتوم و مختوم خواهد بود .
محرک های خارجی یا سیاست های مداخله گرانۀ خارجی ها بخصوص همسایه ها بنابر علایق و منفعت های شان ؛ تضاد ها و تخاصمات را تشدید می سازند .
درین جا قابل ذکر است که سیاست خارجی افغانستان توانائی آنرا ندارد تا تحرکات محرکات خارجی را خنثی سازد چون سیاست خارجی از رابطه های حقوقی فردی و اجتماعی و حکومتی شکل می گیرد ؛ وقتیکه ما در رابطه های اخلاقی و حقوقی دچار بحران باشیم مسلم است که در سیاست خارجی نیز دچار بحران خواهیم بود .
ما امروز تعریف مشخصی از سیاست خارجی خود در جهت اهداف مشخص ملی نداریم و تا هنوز سیاست خارجی ما فاقد توانمندی در حل معضلات سیاست خارجی جامعۀ ما است .
جهت بیرون رفت از حالت جنگی و اعاده دوبارۀ صلح در جامعه ؛ افراد آگاه مسؤلیت دارند تا درین زمینه دقیق فکر کنند و راه های حل بحران کنونی رانشان دهند و تا دیر نه شده سلامت جامعۀ خود را دوباره اعاده کنیم .
با در نظر داشت چنین وظیفه و تکلیف ؛ بنده هم عرایضی در رابطه با اعادۀ صلح در جامعه دارم که حسب آتی خدمت تان تقدیم می دارم :
برای اعادۀ صلح در جامعه باید چهرۀ متضاد و متخاصم طالب جان با متن دین مقدس اسلام ؛ در اولین حرکت به طرف صلح اثبات گردد و به طالب جان جنگ افروز اثبات گردد که ازلحاظ دینی دلیلی برای جنگیدن ندارد و اگر دلیلی را ذکر می کند بر فقها است که نادرستی و غلطی آنرا بیان دارند.
این حرکت از این جهت ضرورت مبرم و اساسی است که تقدس جنگ را ابطال می کند و ابطال تقدس جنگ در شرایط کنونی خود قدم اساسی به طرف صلح است .
طالب تا اکنون از ضعف فهم دینی مردم سؤ استفاده نموده است و مبلغ تقدس جنگ خود است ؛ وقتی این تقدس به ابطال کشانده شود ؛ در واقع مادلیل جنگ را از طالب گرفته ایم و این اساسی ترین قدم است که ما را به صلح نزدیک می سازد .
در مرحلۀ بعدی فورمول پیشنهادی ما برای اعادۀ صلح در جامعۀ ما و رسیدن به امنیت و رفاه فردی و اجتماعی چنین شکل و ترتیب اختیار نموده است که ذیلاً خدمت تان تقدیم می دارم :
به صورت تجربی در تجربۀ زندگی تاریخمند انسان ها ؛ در رابطه های انسانی افراد و جوامع بشری صلح پایدار همیشه بر چهار
اصل استوار بوده که ما نیز آن را تصریح میکنیم که عبارتند از :
1 ـ آزادی
وسلام علی من تبع الهدی
2 ـ شناخت حقوقی
3 ـ عقد قراردادها و ترتیب قراردادها در یک مجموعۀ همگون به نام قانون .
4 ـ تمسک به آن قراردادها و عدم تخطی .
برای عملی ساختن این اصول به یک میکانیزم منطقی و اساسی ضرورت است که ما آنرا چنین بیان میداریم :
1 ـ بوجود آوردن یک شوری داخلی حدوداً صد نفر « 100 » از افراد آگاه ؛ دانشمند ؛ با بصیرت ؛ نیکنام و باتقوی.
2 ـ بوجود آوردن یک شوری خارجی دو دو نفر از دپلومات های ملل متحد ؛ ممالک همسایه ؛ کنفرانس اسلامی ؛ انحادیۀ اروپا ؛ امریکا و روسیه .
مسائل و موضوعات باید در شوری داخلی طرح و مورد بحث قرار گیرد و شوری داخلی اصطکاکات را با شوری خارجی حل نماید و در تراضی قانونمند جامعه سعی و تلاش نماید.
به این ترتیب می توانیم که هم در رابطه های داخلی و هم در رابطه های خارجی در صلح و امنیت زندگی کنیم و هم زمینۀ خروج عساکر خارجی را از افغانستان مهیا ساخته و آن را به پایۀ اکمال رسانید .
وسلام علی من تبع الهدی