تحلیل: کانون مطالعات دینی ؛ فلسفی ؛ اخلاقی ؛ حقوقی ؛ سیا سی و ساینسی
Dear viewers !!!
Please use FIREFOX Browser for a better prospect

دورنمای صلح یا گسست ؟

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی




دورنمای صلح یا گسست ؟



نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

20. Sep. 2010





یاداشت : اصل این مقال به تاریخ 15 . 8 . 2007 یک بار به نام « گسست جامعۀ ما » در ویبلاگ سرنوشت خدمت خوانندگان تقدیم شده است ؛ تصمیم برآن بود این مقال را در آخیر بخش سلسلۀ گفتار « صلح و جنگ ؟ » با اضافاتی مرتبط به قضایا ؛ معنون به « دورنمای صلح و گسست ؟ » خدمت خوانندگان و دوستداران تحلیل تقدیم داریم ؛ اما با اهمیت بودن موضوعات آن و همخوانی آنها با شرایط و اوضاع کنونی افغانستان که زمزمه های نا موزون تجزیۀ آن سر زبان ها است و دریافت تصاویر واقعی در آن اکنون از هر زمان دیگر آسان به نظر می رسد و نقش ها و کردار ها از ابهام بیرون برآمده اند و راه های قضاوت درست و صحیح عاری از اشکال است ؛ مدیریت نشرات تحلیل برآن شد تا این مقال را با اضافات آن قبل از ترتیب در نظر گرفته شده خدمت خوانندگان گرامی تقدیم دارد .واین هم « دور نمای صلح و گسست؟ » و این هم شما خوانندگان گرامی!!!!!!!!!!!!!!.........



جامعۀ ما افغانستان ؛ جامعۀ است بیمار و درد مند و خون آلود که سرا پا از درد و رنج به خود می پیچد و آه و فغانش از دور ترین نقاط کرۀ زمین به گوش می رسد و صحنه های دلخراش و دل آزار را در برابر دیدگان جهانیان در لابلای تاریخ خونین و متاءلمش قرار می دهد و بشریت را به قراءت حزن آلودش فرا می خواند .

پیوند ها روز تاروز گسسته می شوند ؛ تضاد ها و تخاصمات سازمان یافته در عرصه های مختلف زندگی عرض اندام می کنند . خواسته ها و امیال بی حد و حصر فردی و گروهی ؛ نژادی ؛ قومی ؛ برتری جوئی های بی لگام جهنمی ؛ آتشی است که هست و بود جامعۀ ما را در کام آزمندش فرو می بلعد و به نیستی می کشاند.

در جامعۀ ما بساط آشفته بازاری هموار است و تریاک و متاع اصلی آن است و درگ مافیا و دلالان خارجی و داخلی حرفوی از آن نفع اصلی را می برند .

سکۀ ظلم و ستم در نماد قاتلان حرفوی و آدمکشان بی رحم ؛ آنانیکه آدم کشی را وظیفه و تکلیف انقلابی تعریف می کردند هنور هم در جامعۀ ما رائج است .

بعضی از چپاولگران مسلکی بی هیچ ظابطۀ روشمند تحت نام بعضی از N. G. O ها کمین گرفته اند و با بودیجۀ خاص خودشان دولتی در دولت ساخته اند .

زخم های دستان و پا های اطفال کارگر داغ های دل زخمی مادران است .

اشک یتیمان و بیوه زنان قطره قطره بر گونه های استخوانی شان قصۀ درد و رنج و غم بی پایان را انشاء می کند .

از بی تفاوتی ها گرفته تا عدم تحفظ اجتماعی در تکریم حقوق انسانی ؛ نمایانگر آن است که رابطه ها کمتر ارزشی و حقوقی اند .

همۀ آنچه گفتیم بیان واقیعت عینی جامعۀ ما است و نشان می دهند که چگونه جامعۀ ما از هم پاشیده می شود و یک ملت با تهذیب در ازمنۀ تاریخی ؛ به طرف یک آئندۀ تاریک و مبهم پیش می رود و یا شاید جنگ های بیشتر و خرابی ها و ویرانی های افزون تر .

از این جاست و از این نقطۀ نظر است که ما آن را یک بحران اخلاقی و حقوقی می دانیم ؛ بحرانی که روز تا روز مشخص تر و برجسته تر شده می رود و قوانین سیستم « فید بک مثبت » یا Positive Feedback بر آن صدق می کند ؛ نه قوانین « فید بک منفی » یا Negative feedback .

لازم می دانم که درین جادر مورد سیستم های Positive and Negative Feedbacks « فید بک مثبت و فید بک منفی » کمی توصیح بدهم تا عمق بحران را دریابیم و متوجه شویم و از آن شناخت لازم به دست آوریم .

در علوم تجربی چون فزیک و طب بخصوص فزیولوژی Physiologieواژۀ فید بک به کثرت استعمال دارد ؛ بناءً من این واژه را از جنبۀ فزیولوژیک آن مورد نظر قرار می دهم .

فید بک مثبت Positive Feedback سیستم را پیش می برد و فید بک منفی یا Negative Feedback عمل بازدارنده محسوب می گردد .

بطور مثال اگر کسی یک لیتر خون ضایع کند فید بک منفی وارد عمل می شو.د و به حیث یک عامل جبران با فعال ساختن فعالیت های خون ساز بدن ؛ بدن را قادر می سازد تا خون ضایع شده را تکمیل نماید.

بر خلاف اگر ما دو لیتر خون ضایعه داشته باشیم فیدبک مثبت وارد عمل می شود و اگر توجۀ جدی صورت نگیرد این وضع برگشت ناپذیر است و تا مرحلۀ شاک و مرگ پیش می رود چون بر تمام فعالیت های بدن اثر می گذارد و فعالیت های هورمونی بدن را توقف و توانائی هایش را از دست می دهد .

بناءً اگر بحران اخلاقی و حقوقی جامعۀ ما را به صورت عمیق مورد مطالعه و توجه قرار دهیم درمی یابیم که از وسعت فراگیر برخوردار است لذا اشخاص معدودی را نه می توان عامل بحران معرفی کرد اما شاید بتوان گفت که اشخاص معدود رول عمده در ازدیاد بحران دارند .

اگر اشخاص جامعۀ ما بحران زاء میبودند درین صورت سیستم فید بک منفی وارد عمل می شد و ضایعات اخلاقی و حقوقی جامعه ما را جبران می کرد و نمای نارمل آن دوباره اعاده می شد .

اما با تاءسف که فید بک مثبت مانند جلاد بی رحم ارزش های ملموس و محسوس جامعۀ ما را ؛ ارزش های که حیات جامعۀ ما به وجود آن ها وابسته است بی رحمانه ذبح می کند و جامعۀ ما را به احتضار درآورده است .

پس کاملاً مبرهن است اثبات کنیم که بحران جامعۀ ما یک بحران عمیق اخلاقی و حقوقی است که در فعل و انفعالات داخلی جامعۀ ما ریشه دارد و از آن ناءشی می شود .

گرچه امروز در مطبوعات و یا رسانه ها تحلیل گران اوضاع افغانستان مراکز بحران را در خارج از افغانستان نشان می دهند که تا اندازۀ زیاد از نظر بنده سؤال برانگیز است ؛ زیرا اگر جامعۀ ما یک جامعه متوازن بپایه های اخلاقی و حقوقی باشد هر حرکت بحران زاء را که ریشۀ خارجی داشته باشد به سادگی دفع می کند و هر دسیسه و توطئه را عقیم می سازد و سلامت جامعه در امان می ماند و هم چنان بعضی هم اشخاص معدود و یا گرو های مشخصی را عامل بحران معرفی می کنند که در جامعۀ ما از لحاظ حقوقی و سیاسی پست ها و وظایف کلیدی دارند و فکر می کنند با تعویض آنها درخت پر ثمر و پر بار عدل و انصاف محصول فراوان به بار خواهد آورد و میوۀ آن کام هر انسان را شرین خواهد ساخت و اما چنین نیست بلکه این یک خیال است زیرا بحران اخلاقی و حقوقی دامن چنین تحلیلگران و منتقدین را نیز گرفته است و در سرتاسر جامعۀ ما گسترش دارد و این حرف به این معنی نیست که همۀ افراد جامعۀ ما در لوث ناهنجاری های اخلاقی و قانون شکنی و عدم مراعات حقوق دیگران گیر افتاده اند بلکه در بر گیرندۀ این مفهوم نیز هست که کتله های وسیعی جامعۀ ما قربانیان واقعی این بحران اخلاقی و حقوقی اند و با حسرت و آه نظاره گر فروپاشی سیستم های اجتماعی جامعۀ شان اند و آرزو های شرین یک جامعۀ آزاد و مرفه را برباد رفته می دانند .

آری فید بک مثبت نفس ها را به شماره انداخته و رمق ها را به آخر رسانیده است .

اگر کل جامعه به خود نیاید و در مسیر حقوقی و اخلاقی هدایت نه شود مرگ و نابودی آن حتمی است و این مرگ به صورت تجزیۀ افغانستان در برابر چشمان ما قرار خواهد گرفت و آنگاه دیگر خیلی دیر شده خواهد بود .

بهتر می دانم تا مورفولوژی این بحران را تشریح ؛ تبیین و تاءویل کنیم و این شناخت و توانمندی را حاصل نمائیم که این بحران را با اقدامات جدی نظری و عملی رفع سازیم و سلامت اخلاقی و حقوقی و قانونی جامعۀ خود را اعاده سازیم
اخلاق و حقوق و قانون و سیاست کلمات خیلی نزدیک و مرتبط به هم اند و در رابطه های تنگاتنگ نسبت به هم قرار دارند و در یک دیگر تجلٌی می نمایند .

مهم است بدانیم که فرد و اجتماع با وجود تشخص مفهومی شان چگونه درین رابطه ها قرار می گیرند و چگونه میتوانند یک مجموعۀ واحد و یک فرهنگ واحد را بوجود آورند ..

اخلاق بدیهی ترین امر در زندگی انسان ها است و جایگاه تجلی آن جامعه و اجتماع بشری است .

اصول اخلاقی جامعه را نظم میبخشد و روابط اجتماعی را تنظیم میکند ؛ کرامت شخصی ؛ رفاه فردی و اجتماعی ؛ آسایش جامع بستگی به این امر دارد که تا چه حد اصول اخلاقی در یک جامعه مراعات می شود و مورد عمل افراد جامعه قرار میگیرد .

از جانب دیگر می دانیم که قانون حافظ اصول اخلاقی جامعه است و مراعات اصول اخلاقی را لازمی می سازد و تخلف از آن را جرم می داند و بنابرین دولت ابزاری قانونمندی است در جهت تطبیق قانون .

درین جا می بینیم که فرد ؛ اجتماع ؛ دولت و حکومت کاملاً به هم مرتبط اند و سازوارۀ منظم را به وجود می آورند .

درین سازواره تناقض راه ندارد ؛ یعنی اینکه رفتار فرد به گونۀ می باشد که آز آن می توان قانون عام استنباط کرد ؛ بنابرین ترقی و تعالی لازمۀ چنین اجتماع است .

در چنین جامعه تجاوز به حقوق دیگران وجود ندارد و در صورت ارتکاب ؛ مؤاخذۀ قانونی حتمی و لازمی است .

همبستگی های اجتماعی که قوام زندگی انسان ها است محکم و محکم تر شده می رود و در عرصه های مختلف زندگی همدیگر را تقویت می کنند ؛ بحران های اقتصادی و سیاسی مهار می گردند ؛ امنیت سرتاسری تاءمین و سعادت و خوشبختی هم کنار و هم آغوش افراد می گردد .

با یک نظر عمیق در می یابیم که در جامعه ما رابطه های اصول اخلاقی و حقوقی ؛ قانونی و سیاسی در گسست از همدیگر قرار دارند و این گسست از تضادی ناءشی می شود که درین رابطه ها وجود دارد ؛ این تضاد سبب می گردد تا وفاق ملی صدمه ببیند و فاصله بین دولت و مردم ؛ قانون و تجاوز بر حقوق افراد و اجتماع بداهت شهودی داشته باشند و حیثیت شهروندی و تابیعت افراد که اجرای تکالیف اخلاقی است مورد سؤال قرار گیرند و قانون نتواند از لحاظ اجراء جامعه را در سیر تکاملی هدایت کند .

مفاهیم خوب و بد و تکالیف ؛ آشکار و بدیهی اند که ما آن ها را به نام مفاهیم اخلاقی می شناسیم و هم چنان معنی دقیق آن ها در فرهنگ جامعۀ ما کاملاً تعریف شده اند و مشهود هستند و هیچ ابهامی در مورد آن ها وجود ندارد ؛ این ها معیین می دارند که چه وظایفی در پیش داریم و چه اهدافی درپیش گیریم .

متاءسفانه اغراض و امیال سیاسی و نژادی و منفعت جوئی های اقتصادی و تاؤیلات نادرست مذهبی و دینی تا حال مفاهیم اخلاقی چون خوب و بد و تکالیف اخلاقی را بد تفسیر کرده اند ؛ تاءثیر این بد تفسیر کردن در عرصۀ تعیین اهداف نمایان می گردد و خطوط متضاد را ترسیم می کند و این تضادی است که خاستگاه جنگ های خونین ؛ تجاوز بر حقوق دیگران ؛ پایمال کردن کرامت فردی و شخصی و استفادۀ ابزاری از انسان می باشد .

معضل بزرگ دیگر جامعۀ ما یکی هم این است که وسیله و غایت یا هدف از لحاظ اخلاقی در فعالیت های فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی تعریف مشخصی ندارند و یا به انحراف کشانیده شده اند و خیلی بد تفسیر و تاؤیل شده اند و بعضی اوقات هم وسیله و غایت جا عوض می کنند ؛ به گونۀ مثال :

به دست آوردن ثروت و قدرت غایت تلقی می شوند و جهت بدست آوردن آنها از سود اختلاس ؛ رشوه ؛ تجاوز به حقوق دیگران تقلب های انتخاباتی ؛ زور ؛ وحشت ؛ ارعاب و ترور و جنگ های خونین به عنوان وسایل استفاده می شوند ؛ برین مبناء که هدف وسیله را توجیه می کند ؛ در حالیکه اخلاق و فرهنگ و قانون جامعۀ ما این را به خط زرین نوشته که « برای رسیدن به هدف مقدس وسیله هم باید مقدس باشد ».

اگر هدف و وسیله از لحاظ اخلاقی با هم انطباق نداشته باشند در لجن کردار بد و غیر اخلاقی فرورفته ایم طوریکه روزمره شاهد آن هستیم.

هستند انسان های پاک نژاد و پاک نهاد که بر جنازۀ اصول اخلاقی گریه و نوحه دارند و در انتظار آن به سر می برند که اصول اخلاقی در عمل فرد و اجتماع جان تازه گیرد و شاهد فرمانروائی صداقت و حقانیت باشند .

بر گردیم بر تجزیه و تحلیل رفتار فردی و اجتماعی و سیاسی جامعۀ ما در حال حاضرو نشان دادن تناقض در رفتار فرد و اجتماع و دولت که یک مجموعۀ نا همگون را می سازند ؛ مجموعۀ ناهمگونی که هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی معضله ساز بوده و قادر نیست تا با مقوله های همبستگی ملی و اجتماعی هم کلام و هم سخن باشد .

مفاهیم اخلاقی خوب و قشنگ تعریف می شوند ولی مصادیق آن ها در مواردی یا اشتباه است و یا به طور عمد بنابر سؤ استفاده های سیاسی ؛ نژادی ؛ اقتصادی نادرست اند و به خورد مردم داده می شوند .

بسیاری از این واژه ها را می بینیم که در جامعۀ ما با مصادیق شان منطبق نیستند و ما آهنگ و عزم آن را داریم تا با ذکر مواردی ؛ این ادعا را ثابت کنیم .

عدم انطباق یک عده از مفاهیم اخلاقی و اصطلاحات سیاسی و مصادیق آن ها معضل بزرگ جامعۀ ما است و علت وجودی همۀ نابسامانی های اجتماعی ؛ که باید به آنها توجه شود .


پس می پردازیم به برسی برخی از این واژه ها و اصطلاحات :
1 ـ عدالت Gerechtigkeit یا Justice

عدالت مفهومی است که تجلی گاه آن از کردار فرد گرفته تا اجتماع و دولت و حکومت را در بر می گیرد و یک مفهموم خیلی با ارزش است و حیات معنوی وارزشی و رفاه مادی انسان کاملاً به آن وابسته و مرتبط است .

عدالت ؛ فرد و جامعه و دولت و حکومت را دریک رابطۀ ارزشی قرار می دهد و این همان رابطه است که قوام جامعه به آن بستگی دارد ؛ بدون آن نه می توان ارزش های متعالی را در زندگی شناخت ؛ جامعۀ بی عدالت ؛ جامعۀ مبتذل و حیوانی است و جامعۀ بی عدالت ناهمگون و گرفتار تضاد ها است .

بطور کلی عدالت دوچهره دارد که عبارتند از :

الف ـ چهره یا نمای سبزکتیف Subjective

ب ـ چهره یا نمای اوبژکتیف Objective

این دو چهرۀ عدالت تفسیر و تاؤیل یکدیگر اند .

اولی یعنی چهرۀ Subjective نشان دهندۀ ذهنیت و عمل فردی است و شکل و شمائل آن در عمل فرد نمایان می گردد در حالیکه چهرۀ Objective به شکل قانون و نهاد های قانونی در اجتماع و جامعه صورت عیتی اختیار می کند و عرض اندام می نماید .

رابطۀ این دوچهره را می توان اینگونه بیان نمایم که با عادلانه فکر کردن و با عادلانه رفتار کردن افراد یک جامعه راه برای شکل گیری قوانین و تطبیق قوانین باز می شود و جامعۀ مدنی شکل و صورت عینی به خود می گیرد شکل و صورتی که هیچگونه تضاد در آن راه ندارد و یک مجموعۀ واحد و همگون و متعادل را به نمایش می گذارد .

و اما در جامعۀ ما ؛ عدالت ؛ به خصوص در چهرۀ قانونی و عینی خود شهید والامقامی است که با تیغ های برندۀ امیال و اغراض سیاسی و اقتصادی و نژادی و حتی هم ایدیولوژیک در برابر چشمان ملت ذبح شده و تاریخ برآن شهادت می دهد .

چگونه می توان افرادی راکه تا دیروز دستان شان تا مرفق به خون ملت رنگین بود و جنایات بشری را به نام انقلاب پرولتاریا و تکلیف و وظیفۀ انقلابی انجام دادند و امروز هم در جامعۀ ما صاحب اسم و رسمی اند و در خانۀ ملت یعنی پارلمان حیثیت قانونی وکالت مردم را دارند .

آیا به این می توان نام عدالت گذاشت ؟

اگر این را عدالت بنامیم ؛ آیا سلامت فکری و عقلی ما مورد پرسش قرار نه می گیرد ؟

اگر بحث را وسیع سازیم ؛ تفسیر ما از موضوعاتی چون رشوه و رشوه ستانی ؛ اختلاس ؛ تفاوت معاشات ماءمورین دولت در گتگوری های گوناگون و کارمندان N.G.Os ؛ حیف و میل کمک های جامعۀ جهانی در جهت باز سازی افغانستان و مبارزه بر ضد تریاک و درگ مافیا چه خواهد بود ؟

جواب ها آشکار و هویدا است ؛ هر شخص با عقل و منطق می داند با مفهوم عدالت ظالمانه رفتار می شود ؛ عدالت جزء شعار مردم فریب در عمل اثری محسوس ندارد تا بر پایه های آن جامعه استقرار و قوام یابد

جرم و جنایات هنوز هم در جامعۀ ما برجستگی دارد و از تصریحات قانونی بناء به دلایلی معلوم و نا معلوم کنار گذاشته شده و با تفسیر ها و تاؤیلات بی اساس و بی پایه مجرمین و جنایت کاران در تلاش اند تا آن را کم رنگ جلوه دهند و این کار به مثابۀذ آن است که سلی تحقیر آمیز و مرگبار به هردو چهرۀ عدالت تلقی می شود و جامعه را دچار مشکلات و معضلات فراوان می سازد .

عدالت ضامن بقاء و سلامت جامعه است ؛ عدالت زمینه ساز محیط سازگار جهت رشد و نموی استعداد های بشری است .

عدالت که بالاترین هنجار اخلاقی و قانونی است و بدون آن سقوط و فروپاشی جامعه حتمی است و این از آن جهت است که جامعه دچار تناقض و تضاد است و این تضاد و تناقض جامعه را از سیر تکاملی آن باز می دارد و سرنوشت محتوم چنین جوامع شکست و زوال است چون تساوی خواهی و بهبود گری از جامعه رخت بر می بندد .

روابط حاکم بر جامعۀ ما غیر عادلانه است؛ زد و بند های سیاسی ؛ مناسبات ناهمگون در جامعه هم دست در دست هم داده اند تا
کاخ رفیع عدالت از هم فرو پاشد و در عینیت واقعی و تجربی شکل و صورت زیبایش را نشان نه دهد.
2 ـ دیموکراسی Demokratie

دیموکراسی که نمای زیبا منظر چهرۀ عینی عدالت است نیز مانند دیگر ارزش ها در جامعۀ مادر دست بازیگران سیاسی به بازی گرفته شده ؛ آنانیکه عاملین اختناق ؛ استبداد ؛ در جامعه بودند و تحمل شنیدن حرف مخالف را نداشتند و نظریات مخالف را با زور سلاح گرم و آتشین سرکوب می کردند؛ از انقلابی در آتشۀ مارکسسیست گرفته تا مذهبی و دین دار سودنگر و دگم اندیش و پا دو های هوتلها و اقبال یافته ها و بخت رسیده های که در قمار بازی های سیاسی و شب خیمه بازی ها ؛ قرعۀ فال به نام شان رقم زده شده ؛ دیموکراسی را شعار خود ساخته اند ؛ اگر دقت بیشتر به خرچ دهیم در می یابیم که همین اکنون این ها با این کلمه عوام را فریب می دهند و غیر از منفعت جوئی های سیاسی و اقتصادی منظوری ندارند.

نژاد پرستان و راسیست ها نیز این کلمه زیبا را در جهت منافع نژادی و برتری جوئی های نژادپرستانۀ خود بکار می برند و به نام اقلیت و اکثریت عدم تعادل اخلاقی و قانونی را در جامعه گسترش می دهند و بر مشکلات جامعه می افزایند.


3 ـ آزادی بیان Redefreiheit یا Freedam of speech
آژادی بیان که از ارکان مهم دیموکراسی است و بدون آن دیموکراسی نا تمام و ناقص فهم می شود نیز در بند اغراض و امیال انسانهای سودنگر است و از آن استفادۀ سؤ می شودو در جهت بر آورده شدن خواسته های اشخاص معدودی در عرصه های سیاسی ؛ کار برد وسیع دارد .

آزادی بیان در خدمت قضاوت های شخصی افرادی است که بدون هیچگونه قاعده و ظابطه ؛ دیگران را متهم می کنند و از جنبۀ خبری و توضیحی پا فراتر گذاشته و چون احکام قضائی اعلام حکم برائت و یا محکومیت اشخاص مورد نظر است .

آزادی بیان باید بر جبر های اخلاقی و قانونی ابتناء داشته باشد ؛ نه بر خواست های شخصی افراد و تمایلات شان در جهت براه انداختن آشوب ؛ زیرا ابتناء آزادی بیان بر جبر های اخلاقی و قانونی سبب می گردد تا کرامت ذاتی اشخاص محفوظ بماند و در غیر آن ؛ آزادی بیان حربۀ برنده خواهد بود که حقوق افراد جامعه را در زیر پای بت خود خواهی ها ذبح خواهد کرد .

هم چنان وظیفۀ مهم آزادی بیان افشای جرایم و جنایات ؛ بداهتی است که تا زمان بیان آن اثرات ملموس و محسوس در جامعه دارند و فهم آن ها بنابر امتزاج افق ها و اجماع ؛ معنی های واحدی را افاده می کنند .

اینگونه آزادی بیان گمشدۀ ما است که در پی آنیم تا آن را بیابیم و آن را بارور سازیم و از ثمرات آن فایده های مادی و معنوی نصیب خود و جامعۀ خود سازیم .

این بدان معنی نیست که آزادی بیان از حمایت قانونی برخوردار نیست ؛ می دانیم که قانون مانع آزادی بیان نیست ؛ مشکل اساسی اینجا است که افراد قانون شکن که از مناصب و مدارج دولتی و اجتماعی برخورداراند و خود را بالاتر از قانون می دانند به هیچ وجهه و قیمتی رضایت نه می دهند که آزادی بیان رشدو نمو کند و دیموکراسی به صورت کامل عرض اندام نماید .

وقتی آزادی بیان خفه شود و صدایش بر نیاید و یا از آزادی بیان سؤ استفاده شود ؛ سیستم های اخلاقی و دسپلین های اخلاقی اجتماع کاملاً صدمه می بینند و شیرازۀ اجتماع از هم می پاشد ؛ پس می توان به چشم سر مشاهده کنیم که جامعۀ ما چه وضعی
دارد .

4 ـ مردم Vollks
واژۀ مردم در مکالمات روزمرۀ سیاست مداران ؛ گروه های نژادپرست ؛ احزاب متخاصم و متضاد ؛ اکثریت و اقلیت و باند های سیاسی و نظامی ؛ جنایت کاران و آدم کشان حرفوی ؛ از دهه ها بدین سو جهت نشان دادن مقبولیت شان در جامعه استعمال وسیع و گسترده دارد ؛ بدون در نظر داشت حقایق و واقعات ؛ این ها طوری نشان می دهند که مردم بسان لوحۀ سفیدی است و کاملاً آماده برای مشق و تمرین شان .

و یا به تعبیر دیگر در کلییت و تمامیت ؛ بدون کم وکاست پیرو طرز تفکر سیاسی و ایدیولوژی شان است.

و یا به عبارۀ دیگر ؛ واژۀ مردم به کلییت و تمامیتی اطلاق می شود که فارغ از هرگونه تعلقات فکری ؛ اخلاقی و فرهنگی است و تنها و تنها کلییت و تمامیتی است که رو به طرف شخص ؛ گروه و حزبی دارد که حمایت مردم را ادعا دارد .

اینگونه استعمال واژۀ مردم با واقعات جامعۀ ما در انطباق قرار ندارد و چه بسا که در مواردی استعمال واژۀ مردم و حمایت مردمی ؛ عوام فریبانه و دماگوژی آشکار است و این را چنین اثبات می کنیم :

الف ـ فرهنگ ؛ مفاهیم اخلاقی و نظام حقوقی مشخص با مردم در رابطه های تنگاتنگ و نا گسستنی قرار دارند و بیانگر اعتقادات مشخص اند .

صرف نظر از صحت و سقم اعتقادات ؛ آنچه مبرهن و واصح است این است که ذهن مردم صفحۀ سفید برای مشق و تمرین ایدیولوژی ها و سیاست بازی های هر عوام فریب نابکار نیست و این هم قابل ذکر است که مردم از لحاظ سیاسی و فکری در گروه ها و احزاب منتشر است و یا سمپاتی با احزاب و گروه ها دارند آنطور که دلشان می خواهد ؛ پس کجا است آن تمامییت و کلییتی که عوام فریبان حمایت و همبستگی آن را ادعا دارند ؟

بناءً نتیجه می گیریم که چنین کلییتی و تمامییتی در عرصۀ سیاسی وجود ندارد ؛ آنچه است در جزئیات منتشر و متفرق و در کلیات متحد.

ب ـ استعمال کثیر واژۀ مردم و حمایت مردم به خصوص در بین گروه ها و احزاب متضاد و متخاصم یک دروغ آشکار است ؛ مردم در گروه ها و سازمان ها منتشر است و تنها می توان ادعای فیصدی کرد ؛ اکثریت و اقلیت گفت ؛ نه اینکه مانند نظام سرکوب گر و آدم کش حزب دیموکراتیک خلق که حیثیت یک باند جنایتکار را داشت ؛ واژۀ مردم را در کلییت و تمامییت آن استعمال می کرد و ادعای پشتیبانی مردم را داشت ؛ در حالیکه تجربۀ تاریخ نشان داد که این باند جنایت کار جزء از تنفر و انزجار مردم بهرۀ دیگر نداشت و اکنون هم بقایای این باند سیاست پیشه و جنایت کار ؛ حمایت مردم را عوام فریبانه و بیشرمانه بکار می برند .

عدۀ دیگر از عوامفریبان که اصلاً به ذره بین هم پایگاه مردمی ندارند با قطع و دیزاین نو که کام شان از وعده های دوستان خارجی شان برای دستیابی به قدرت شرین است این واژۀ را ورد زبان خود ساخته اند و مردم را فریب می دهند .

5 ـ شهید و شهادت Schahid und Schahaadat
واژه های شهید و شهادت نیز از جایگاه شان بی جا شده اند و در بعضی موارد فرق ها و تفاوت های اساسی بین مفاهیم و مصادیق وجود دارند .

فرق ها و تفاوت های مفاهیم و مصادیق خیلی مهم و اساسی اند و نباید از آن ها به سادگی گذشت ؛ بخصوص زمانیکه قضیه کاملاً حقوقی است .

طوریکه می دانیم این واژه ها از واژه های اصلی و بنیادین دینی اند یعنی اینکه این واژه ها از کلمۀ مقدس شهادت گرفته شده اند تا یک شهادت و گواهی راست برای یک قضاوت صحیح و سالم و در راه دین و ارمان دینی کشته شدن و میادین نبرد را به خون خود رنگین کردن و مظلومانه در دفاع از مظلومیت سر به استان جانان نهادن و به خون خود شعار مقدس آزادی انسان از انسان را سر دادن و مشق و تمرین کردن وبه قتل رسیدن همۀ آنها مفاهیمی اند که این واژه ها از خود نشان می دهند و مصادیق این واژه ها بداهت شهودی دارند .

مفاهیم و مصادیقی را که این واژه ها و واژه های مرتبط به آن ها افاده می کنند یکی تفسیر کنندۀ دیگری اند و همه با هم در هم آهنگی کامل قرار دارند { ایمان به غیب پشتوانۀ اصلی معنی این کلمات اند و بدون ایمان به غیب مفاهیم و مصادیق شان را از دست می دهند و ساحۀ تجلی و ظهور معانی این واژه ها عمل نیک است ؛ یعنی غیر ممکن است که ظالمی را شهید گفت }

یکی ازمعانی شهید این است که بر شخصی اطلاق می شود که در راه آزادی انسان از تسلط طاغوت کشته شده و جان شرینش را در راه آزادی انسان و انسانیت قربان کرده تا انسان و انسانیت به مدارج عالی یک آرمان مقدس یعنی ایجاد یک جامعۀ آزاد و مدنی نائل آید و درین راه قدم گذارد و رنج های بیشماری را باید تحمل نماید و هر حرکت اش درین راه شاهد قصد و نیتش می باشد.

اما آنهای که حامیان غل و زنجیر اند و بودند و بر استان طاغوت ذلیلانه سر می سائیدندو می سایند و طاغوت را می پرستند و دشمن آزادی انسان اند بر کشته های شان اسم شهید می گذارند ؛ مصداق مفهوم شهادت نیست و نه می شود که کشته های آنهارا شهید نام نهاد .

حزب دیموکراتیک خلق افغانستان با وجود دین ستیزی و آزادی ستیزی دلیلی داشت که این کلمۀ مقدس را بر کشته هایش بگذارد و آن اینکه تا با استفاده از این کلمه حقانیت رفتارش را به ثبوت برساند و این یک دماگوژی آشکار بود به این دلیل که :

حزب دیموکراتیک خلق افغانستان یک حزب مارکسسیت لینینیست بود و یعنی حزب کمونیستی مبتنی بر ماتریالیزم دیالکتیک ؛ که دین را افیون و تریاک می خواند ؛ کلمۀ مقدس شهادت را از فرهنگ دینی به عاریه می گیرد و بر کشته هایشان گذاشت و بر سه دلیل این حق را نداشت :

1 ـ این حزب دین ستیز بود

2 ـ در نتیجۀ یک کودتا نظامی که خود یک عمل غیر قانونی است ؛ به اشارۀ باداران شان به قدرت رسید که با متن مارکسیزم هم در تناقض و تضاد قرارداشت .

3 ـ مؤید و ابزار اصلی تجاوز عساکر شوروی ؛ که در نتیجۀ آن خونریزی ها و ویرانی های بی شمار در جامعۀ ما به ظهور رسید .

این دگر مسخ تاریخ است زیرا کشته های که در خدمت تجاوز کشته شده اند و یا در تلاش اسقرار یک نظام ضد دینی جان باخته اند ؛ یاد شدن به نام شهید خیانت به تاریخ آزادی خواهانۀ ملت آزادۀ ما است و چه بسا که یک نسل بعد بناء به رسومات جاهلانه و شرک آلود بر مقابر و مزارات شان و نصب پارچه های سرخ انقلابی شهید ........« رفیق تواریش فلانی بابا » یاد شوند و زن عقیمی بر مزارشان جبین ساید و طلب اولاد نماید .

و امروز هم خائنین این باند جنایت کار را می بینیم بر کشته های جنایت کاران هم باند و هم پالکی شان ؛ آنهایکه قطور بودن دوسیه های جنایت شان سنگین تر از آلام ملت است ؛ بی شرمانه نام شهید می نهند .

قصد و آهنگ ما درین جا دفاع از واژۀ شهید است ؛ نه قصد و آهنگ توهین بر کشته و مردۀ کسی ؛ بناءً بهتر است که بقایای حزب دیموکراتیک به فرهنگ مبارزاتی خود رجوع کنند و نام شایسته در خور فکر و اندیشۀ شان برای کشته ها و مرده هایشان بیابند و در مورد احقاق حق حقوقی جامعۀ ما درین رابطه با مراجع حقوقی ؛ حرف ما در پی خواهد آمد انشاءالله ؛ و هم چنان بدین منوال است که طالبان نیز ظالمانه با این واژه های مقدس بازی می کنند و جهت فریب مردم بیشتر از آن استفاده می کنند که در یک تحلیل و دقت بر مفاهیم حق آنرا ندارند و می توان بدین گونه توضیح داد که :
تفکر طالبان که در بغاوت با دولت مشروع شکل گرفت و حرکت طلبان که در بستر بغاوت زاده شد و حرکات جنگ طلبانۀ شان با متن دین مقدس اسلام در تضاد آشکار قرار دارد ؛ حق ندارد که فعالیت های مسلحانۀ خود را جهاد اسلامی نامگذاری کند و کشته های شانرا شهید نام کند و درین زمینه دلائل ما حسب ذیل است :

1 ـ حرکت طالبان یک حرکت مصنوعی و محصول بغاوت است یعنی یک حرکت غیر قانونی وغیر مشروع است و در متن دینی مشروعیت ندارد و متضاد است.

2 ـ شرایط در افغانستان طوری نیست که یگانه راه چاره و علاج آن جنگ مسلحانه باشد ؛ می شود که تضاد ها و اختلافات را با دیالوگ و گفتگو و مذاکرات حل کرد و بدون جنگ به تراضی رسید .

3 ـ بمگذاری های انتحاری با متن دین مقدس اسلام کاملاً متضاد است و حرام مطلق ؛ و خون همۀ بی گناهانی که در نتیجۀ آن کشته و یازخمی میشوند به ذمۀ طالب جان است ؛ بناءً طالب جان با ریش و دستار قاتل و خون آشام نیز هست و شایسته نیست که کشتۀ چنین شخص جنایت کار را شهید نام گذاشت و اگر چنین شود به شهید و شهادت خیانت بس عظیم صورت گرفته است .

جدا سازی و تفکیک مصادیق درست و نادرست این مفاهیم با ارزش از لحاظ فرهنگی ؛ حقوقی و تاریخی حق مسلم مردم ما است و تا هنوز اقدامات دولتی و حکومتی و رسانه ها ؛ نه تنها رضایت بخش نیست بلکه ماءیوس کننده هم است ؛ استعمال کلمات شهید و شهادت باید قانون مند شوند و به عنوان یک ارزش حقوقی ؛ اخلاقی و قانونی و فرهنگی و ملی باید تصریح شوند و استعمال نا
مناسب این کلمات مقدس به جنایت کاران باید جرم سیاسی و حقوقی تلقی شود و تحت پی گرد حقوقی و قانونی قرار گیرد .
6 ـ احزاب سیاسی Politische parteien یا Political Parties

احزاب سیاسی در جامعۀ ما مشکل زا اند زیرا از یکطرف احزاب مدرن نیستند و از جانب دیگر قانونی که احزاب به رویت آن جواز فعالیت دارند مبهم است و در پارۀ موارد صراحت ندارد و یا اصلاً برخی از مشکلات جامعه را نا دیده گرفته است .

در یک بیان ساده و بسیط می توان این ادعا را چنین توضیح داد :

رهبران احزاب می خواهند برای ابد رهبر باشند و انتخابات داخل حزبی را اصلاً خوش ندارند ؛ اما وقتی حرف از شرکت در نظام دولتی و حکومتی می شود انتخابات را عنوان می کنند و چنان تبلیغات براه می اندازند که انسان حیرت می کند که چگونه دو موقف متضاد از یک شخص صادر می شود ؟

می باید که مراجع قانونی ثبت احزاب ؛ به احزابی که سیستم انتخابات درون حزبی ندارند در فعالیت های سیاسی اجازۀ حضور ندهند زیرا دو مؤقف متضاد ؛ سیستم سیاسی و قانونی را خدشه دار می سازد .

از جانب دیگر برخی احزاب بالاتر از هفتاد « 70% » از یک نژاد اعضاء دارند که این هم باعث مشکلات جدی جامعۀ ما می گردد و یکی از بلاهای اینگونه احزاب ؛ دامن زدن به نژاد پرستی است ؛ بناءً ادارات مسؤل ؛ جواز فعالیت اینگونه احزاب را ملغی قرار دهند و برای اینگونه احزاب اجازۀ فعالیت داده نه شود ؛ زیرا اینگونه احزاب می توانند به بسیار سادگی و آسانی افغانستان را
به طرف تجزیه سوق دهند .
7 ـ انتخابات Das Wahlrecht یا The right to vote

در قانون انتخابات نیز اصلاحات اساسی ضرورت است و از آن جمله یکی هم این است که بدون عضویت یکی از احزاب سیاسی جواز شرکت در انتخابات باید الغاء شود ؛ زیرا جامعۀ افغانستان یک جامعۀ قبیله سالار است ؛ پس کسی که مستقل و بدون عضویت حزبی در انتخابات شرکت می کند یا بر حمایت قبیله می نازد و یا به ایماء و اشارۀ دوستان خارجی به پیش تاخته است ؛ این حالت نیز مخاطره انگیز است و می تواند که در مناسبات جامعۀ چند ملیتی افغانستان رول منفی بازی کند و در تجزیۀ افغانستان کار گر افتد .
با تذکرات فوق می بینیم که رابطه های فردی ؛ اجتماعی و دولتی متناقض اند و این تناقض رابطه ها را فشل و گسسته می سازند و می بینیم که در رابطه های ضعیف و گسسته ؛ دشمنان قسم خورده مقابل همدیگر عرض اندام می کنند یعنی این رابطه ها بستر مناسب برای زایش و آرایش دشمنان است .

به عبارۀ دیگر ؛ خود نظام دشمن پرور است چون وقتیکه رابطه ها متناقض باشد ؛ رابطه های تباعدی شکل و سامان می گیرند و بعد ها این رابطه ها سازمان یافته می شوند و تضاد و تخاصم امر محتوم و مختوم خواهد بود .

محرک های خارجی یا سیاست های مداخله گرانۀ خارجی ها بخصوص همسایه ها بنابر علایق و منفعت های شان ؛ تضاد ها و تخاصمات را تشدید می سازند .

درین جا قابل ذکر است که سیاست خارجی افغانستان توانائی آنرا ندارد تا تحرکات محرکات خارجی را خنثی سازد چون سیاست خارجی از رابطه های حقوقی فردی و اجتماعی و حکومتی شکل می گیرد ؛ وقتیکه ما در رابطه های اخلاقی و حقوقی دچار بحران باشیم مسلم است که در سیاست خارجی نیز دچار بحران خواهیم بود .

ما امروز تعریف مشخصی از سیاست خارجی خود در جهت اهداف مشخص ملی نداریم و تا هنوز سیاست خارجی ما فاقد توانمندی در حل معضلات سیاست خارجی جامعۀ ما است .

جهت بیرون رفت از حالت جنگی و اعاده دوبارۀ صلح در جامعه ؛ افراد آگاه مسؤلیت دارند تا درین زمینه دقیق فکر کنند و راه های حل بحران کنونی رانشان دهند و تا دیر نه شده سلامت جامعۀ خود را دوباره اعاده کنیم .

با در نظر داشت چنین وظیفه و تکلیف ؛ بنده هم عرایضی در رابطه با اعادۀ صلح در جامعه دارم که حسب آتی خدمت تان تقدیم می دارم :

برای اعادۀ صلح در جامعه باید چهرۀ متضاد و متخاصم طالب جان با متن دین مقدس اسلام ؛ در اولین حرکت به طرف صلح اثبات گردد و به طالب جان جنگ افروز اثبات گردد که ازلحاظ دینی دلیلی برای جنگیدن ندارد و اگر دلیلی را ذکر می کند بر فقها است که نادرستی و غلطی آنرا بیان دارند.

این حرکت از این جهت ضرورت مبرم و اساسی است که تقدس جنگ را ابطال می کند و ابطال تقدس جنگ در شرایط کنونی خود قدم اساسی به طرف صلح است .

طالب تا اکنون از ضعف فهم دینی مردم سؤ استفاده نموده است و مبلغ تقدس جنگ خود است ؛ وقتی این تقدس به ابطال کشانده شود ؛ در واقع مادلیل جنگ را از طالب گرفته ایم و این اساسی ترین قدم است که ما را به صلح نزدیک می سازد .

در مرحلۀ بعدی فورمول پیشنهادی ما برای اعادۀ صلح در جامعۀ ما و رسیدن به امنیت و رفاه فردی و اجتماعی چنین شکل و ترتیب اختیار نموده است که ذیلاً خدمت تان تقدیم می دارم :



به صورت تجربی در تجربۀ زندگی تاریخمند انسان ها ؛ در رابطه های انسانی افراد و جوامع بشری صلح پایدار همیشه بر چهار
اصل استوار بوده که ما نیز آن را تصریح میکنیم که عبارتند از :

1 ـ آزادی

2 ـ شناخت حقوقی
3 ـ عقد قراردادها و ترتیب قراردادها در یک مجموعۀ همگون به نام قانون .

4 ـ تمسک به آن قراردادها و عدم تخطی .
برای عملی ساختن این اصول به یک میکانیزم منطقی و اساسی ضرورت است که ما آنرا چنین بیان میداریم :

1 ـ بوجود آوردن یک شوری داخلی حدوداً صد نفر « 100 » از افراد آگاه ؛ دانشمند ؛ با بصیرت ؛ نیکنام و باتقوی.

2 ـ بوجود آوردن یک شوری خارجی دو دو نفر از دپلومات های ملل متحد ؛ ممالک همسایه ؛ کنفرانس اسلامی ؛ انحادیۀ اروپا ؛ امریکا و روسیه .

مسائل و موضوعات باید در شوری داخلی طرح و مورد بحث قرار گیرد و شوری داخلی اصطکاکات را با شوری خارجی حل نماید و در تراضی قانونمند جامعه سعی و تلاش نماید.

به این ترتیب می توانیم که هم در رابطه های داخلی و هم در رابطه های خارجی در صلح و امنیت زندگی کنیم و هم زمینۀ خروج عساکر خارجی را از افغانستان مهیا ساخته و آن را به پایۀ اکمال رسانید .

وسلام علی من تبع الهدی













پرسش و پاسخ4

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

پاسخ دهنده : داکتر حمدالله سیدی
 14 سپتمبر 2010

سوال 72: پدرم نام پسرم را "الهام" گذاشته است، معناى الهام چه ميباشد؟

جواب 72: " الهام " به معناى تلقين يا القـــــــــــاء يا انداختن خير از جانب الله – عزوجل- در قلب شخص مؤمن ومتقى وپرهيزكار ميباشد، وشباهت زيادى با "رؤياى صالحة" يا "خواب ديدنهاى بهتر " ميباشد.
وفرقى كه ميان الهام وخواب ديدن ميباشد اين است كه "الهام" در بيدارى صورت ميگيرد، اما " رؤيا " يا خواب ديدن تنها در خواب صورت ميگيرد.
وفرق ميان "الهام" و "وحى" اين است كه وحى از طرف الله – عزوجل- وسيله جبريل – علیه السلام - بالاى پيغمبران – علیهم السلام - نازل ميگردد، وبا وفات محمد رسول الله – صلى الله عليه وسلم - خاتم النبيين، ديگر وحى قطع گرديده است، وهركه ادعاى نزول وحى الهى را بالاى خود نمايد، از دائرۀ اسلام خارج ميباشد.
اما الهام قطع نگرديده، واز جانب الله – عزوجل- براى برخى از بندگان گزيده ومختار وى القاء ميگردد، اما هيچگونه حكم شرعى را ثابت نميسازد.........
مثلاً هرگاه شخصى ادعا كند که براى من از طرف الله – عزوجل- الهام گرديد تا فلان شخص را انتخاب كنيد.... يا فلان شخص خوب است يا فلان شخص بد است ...يا چنين وچنان است.... اين سخنان هيچگونه حكم شرعى را ثابت نميسازد ....
برخى از طریقه هاى تصوف در مورد " الهام" نظريات مخالف با قرآن وسنت پيغمبر – صلى الله عليه وسلم - دارند، كه پاسخ اين سؤال جاى صحبت از آن نميباشد، - وإن شاء الله- كه در پاسخ يكى از سؤالها، مفصلاً پيرامون "الهام" از ديدگاه شريعت ناب اسلامى صحبت خواهيم كرد – والله اعلم -.
سوال 93: حكم تراشيدن يا پاكيزه ساختن موهاى اضافى بدن زن ومرد را از ديدگاه اسلام بيان كنيد.

جواب 93: پاكيزه ساختن بدن زن ومرد از موهاى اضافى (العانة )يا (زيرناف) و(الإبط) يا (زير بغل) از سنت فطرى در اسلام بشمار ميرود ورسول لله – صلى الله عليه وسلم – درين مورد ميفرمايد:[ خَمْسٌ مِنْ الْفِطْرَةِ: الِاسْتِحْدَادُ وَالْخِتَانُ وَقَصُّ الشَّارِبِ وَنَتْفُ الْإِبْطِ وَتَقْلِيمُ الْأَظْفَارِ] رواه البخارى .
= پنج چيزاز فطرت ويا سنت اسلام است: تراشيدن موهاى عورت يا(زيرناف) زن ومرد، وختنه كردن بچه ها، وكوتاه كردن سبيل يا بروت مردها وكندن موهاى (الإبط) يا زير بغل زنها ومردها، وكوتاه كردن ناخن هاى مرد وزن.
وانس – رضى الله عنه – ميگويد: [ وُقِّتَ لَنَا فِي قَصِّ الشَّارِبِ وَتَقْلِيمِ الْأَظْفَارِ وَنَتْفِ الْإِبِطِ وَحَلْقِ الْعَانَةِ أَنْ لَا نَتْرُكَ أَكْثَرَ مِنْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ] رواه مسلم.
= رسول الله – صلى الله عليه وسلم – در كوتاه كردن سبيل يا بروت مردها وكوتاه كردن ناخن هاى مرد وزن وكندن موهاى (الإبط) يا زير بغل زنها ومردها، و تراشيدن موهاى عورت يا(زيرناف) زن ومرد، براى ما وقت را تعين نمود كه نبايد از چهل روز تجاوز نمايد.
روى اين اصل تراشيدن يا پاكيزه ساختن موى عورت زنان به عادت ماهانه ارتباطى ندارد، بلكه هدف از آن طهارت ونظافت وپاكيزكى است كه نبايد از چهل روز تجاوز نمايد.
اما صحت وعدم صحت نماز به تراشيدن وعدم تراشيدن آن ارتباط ندارد مشروط بر اينكه در اثنائ غسل جنابت ويا عادت مهانه آب به پوست بدن برسد بدين معنى هر كاه وضوء كامل بودباشد نماز صحت دارد- والله اعلم.
شیخ محمد بن عبد الوهاب:

سوال 94: آرزو دارم تادر باره شيخ محمد بن عبدالوهاب براى ما معلومات ارائه نمائيد ..... وآيا مذهبِ بنام وهابيت وجود دارد ويا خير؟

جواب 94: الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله واصحابه ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين ....... اما بعد،،
مذهبِ بنام وهابى يا وهابيت وجود ندارد، بلكه اين ساخته وبافته دشمنان اسلام است تا توانسته باشند تفرقه وجدائى را ميان مسلمانان ايجاد نمايند وعلما را در نظر مردم بدنام جلوه دهند، اين دشمنان اسلام بالاى علماى ربانى ومخلص، مُهر وهابيت مى زنند، تا مردم را از ايشان گريزان سازند وهرگاه از هركدام از آنها پرسيده شود، كه وهابيت يعنى چه؟ آنها در جواب عاجز ميمانند، زيرا آنها اصلاً كذاب ودروغگو هستند، ونميدانندكه آيا وهابيت غذا است يا لباس؟ وآيا حيوان است ويا نبات؟
وقرآن كريم در مورد اين پيروان شيطان وابليس ميگويد:  يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ }{الصف8.
يعنى: آنها مى‏خواهند نور الله – عزوجل - را با دهان خود خاموش كنند ولى الله – عزوجل - جز اين نمى‏خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند.

اين دشمنان اسلام طى ساليان متمادى در افغانستان طبقه اى علما را در بدترين وضع زندگى قرار دادند، دست شان را به وظيفه جمع كردن دراز كردند لطيفه ها وفكاهى ها بنام ملا ومولوى، در سر زبان همه كس بود گفتند:
" شكــــــــــــــــــم ملا طغار خـــــــــــــدا است هر كه او را سير كرد مرد خدا است "
گفتند: به گپ ملا برو وبه كار ملا نه .......وغيره.
خلاصه تا قدرت داشتند از شأن علما كاستند تا توانسته باشند از راه سركوبى طبقه علماء، اسلام را سركوب بسازند، اما ارادۀ الله – عزوجل - چنين شد كه آنها خود رسوا ونام بد شوند، وبا بد ترين وفجيع ترين شكل هلاک گرديدند كه تا امروز پند وعبرت براى ديگران ميباشند "داود" با فاميلش وسيله شاگردان خودش به آتش كشيده شد، جسد "تركى" با نجاست سوختانده شد و به خاكروبه پرتاب گرديد، جسد "امين" با اعضاى فاميلش به گودالهاى نجاست پرتاب گرديد، "ببرک" با بدترین وضع به هلاك رسيد، "نجيب" در برابر چشم مردم به دار آويخته شد......
امروز بازهم شاگردان ابليس ميخواهند تا علماى راه حق را به القاب همچو: وهابى، سلفى، متشدد، افراطى .... وغيره نام بد سازند.
اما مسلمانان مخلص دسيسه ها وتوطئه هاى دشمنان را درک كرده اند وهرگز گول نيرگهاى دشمنان اسلام را نميخورند.
وگفتيم كه مذهب بنـــــــام وهابى يا وهـــابيت وجود ندارد، اما امام عبــــــــد الوهاب – رحمه الله – يک تن از علماى بزرگوار بود كه تقريبا هفتاد سال قبل در جزيرة العرب يا عربستان سعودى، ظهور كرد، وبر عليه خرافات واعمال شركى همچو بوسيدن كتاره ها ودَر وديوار هاى قبر رسول الله – صلى الله عليه وسلم - وخوردن خاک قبر ها در "بقيع الغرقد" يا قبرستان اصحاب كرام وغيره اعمال مزخرف قد علم نمود، ولواى دعوت بسوى توحيد ويكتا پرستى الله واحد ويگانه را بلند كرد وبفضل الهى جزيرة العرب را از زيارت پرستى وقبر پرستى، پاكيزه ساخت، وهمه را متوجه عبادت الله واحد ويگانه گردانيد.
وشخص محمد بن عبدالوهاب از مذهب امام أحمد بن حنبل پيروى ميكند مگر
در موارد كه نظر امام احمد بن حنبل ضعيف بوده باشد، مذهب را كه دليلقرآن وحديث پيغمبر - صلى الله  قوى تر داشته باشد، وبا عليه وسلم - نزديكتر بوده باشد، ترجيح ميدهد.
امامان وپيشوايان ما همچو ابوحنيفه ومالک وشافعى واحمد بن حنبل ..... وغيره همه نور چشمان ما هستند، وما از آراء ونظريات شان پيروى ميكنيم اما آنها معصوم ومقدس نيستند، هرگاه نظر هريک شان با سخن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - مخالف ويا مغاير بوده باشد، سخن پيغمبر - صلى الله عليه وسلم - بالاى همه است، زيرا خود امامان ما كه از آنها نام بردم ميگويند: " حيثمـا وجدتم الحديث فهو مذهبى وارموا رأيى عرض الحائط ".
يعنى: هرگاه حديث را يافتيد كه رأى ونظر من با او مخالف بود، همان حديث رأى ومذهب من است، ونظر مرا به ديوار پرتاب نمائيد.



الله - عزوجل - حافظ تان..........



توسل يا واسطه قرار دادن:
سوال 95: آرزومندم در مورد "توسل" يا واسطه ساختن اشخاص به پيشگاه پروردگار در اثناى دعا كردن، برايم معلومات دهيد.
جواب 95: توسل یا واسطه قرار دادن اشخاص يا اشياء، از ديدگاه عقيدۀ اسلامى داراى سه حكم است:
اول: توسل جائز يا روا: كه به اتفاق فقهاى كرام جائز ميباشد، وآن اينكه شخصى انسان زنده را به پيشگاه پروردگار وسيله قرار ميدهد، وميگويد:
يا رب! اگر اين شخص زنده به پيشگاه تو منزلت ومقام داشته باشد، فلان خواسته مشروع وجائز مرا برآورده گردان.
اين نوع توسل، جائز است مشروط بر اينكه به قدسيت آن شخص عقيده نداشته باشد ....
ودليل درينجا اين است كه وقتى در عهد عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – در مدينه منوره خشک سالى اتفاق افتاد، عمر – رضى الله عنه – از مردم خواست تا نماز استسقاء يا (طلب باران) را انجام دهند، ودر پايان نماز از (العباس – رضى الله عنه) خواست تا در پيش روى صف بيايد، وعمر – رضى الله عنه – دست نياز به بارگاه الله – عزوجل – بلند كرد وگفت: الهى! " ما العباس عموى رسول الله – صلى الله عليه وسلم – را وسيله قرار ميدهيم، تا از روى ايشان بالاى ما باران را ارزانى فرمائى ".
عمر – رضى الله عنه – با وجودى كه در كنار قبر رسول الله – صلى الله عليه وسلم – قرار داشت، به قير رسول الله – صلى الله عليه وسلم – توسل نكـــــــرد بلكه العباس – رضى الله عنه – را كه حيات داشت، وسيله داد.
روى اين اصل اصحاب كرام ميكوشيدند تا رسول الله – صلى الله عليه وسلم – براى شان دعا نمايد ....
از جمله توسل جائز، توسل به اسماء الله الحسنى است، مثلاً بگويد: " من به اسمـــــــــاء الله الحسنى مسئلت ميكنم تا فلان خواسته مشروع وجــــــــــــــائز مرا برآورده گردانى......
والله – عزوجل – درين مورد ميفرمايد: { وللهِ الأَسْمَاءُ الحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا} الأعراف:180.
= الله– عزوجل – اسماء الله الحسنى دارد، با اين اسماء الله شما دعا كنيد.
از جمله توسل مشروع وجائز، توسل به اعمال صالح واعمال خير است، مثلاً بگويد: " الهى! به بركت نمازهاى را كه ادا كردم، و يا روزه هاى را كه گرفته ام و يا هر عمل صالح را كه انجام داده ام .... فلان خواسته مشروع وجائز مرا برآورده گردانى......
دوم: توسل ناجائز: اين است كه شخصى انسان مرده را وسيله قرار دهد مثلاً بگويد: " الهى به بركت صاحب اين قبر، ويا به بركت فلان شخص كه وفات كرده است، ويا به بركت فلان مقام ومزار ...... فلان خواسته مشروع وجائز مرا برآورده گردانى، مثلاً مرض مرا شفا بخشى، ويا مشكلات مرا رفع گردانى..
اين نوع توسل جائز نميباشد، زيرا شخص مرده توان خير وشر را براى خود نميداشته باشد، پس چه رسد به اينكه براى ديگران نفع ويا ضرر برساند؟
سوم: توسل مورد اختلاف: اين نوع توسل عبارت از توسل به جاه ومقام ومنزلت انبياء الله – عليهم الصلاة والسلام - از جمله رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ميباشد.

مثلاً شخصى بگويد: " به جاه ومقام انبياء ويا به بركت جاه ومقام رسول الله– صلى الله عليه وسلم – مريض مرا شفا بخش ويا مشكل مرا رفع نما ويا برايم اولاد عطا فرما، يا بهشت را نصيب من گردان .........
در اين نوع توسل علماى كرام اختلاف نظر دارند، برخى آنرا جائز ميدانند وبرخى آنرا حرام وناجائز ميشمارند.
ونظر راجح اين است كه توسل به اموات هر كسى بوده باشد، جائز نيست زيرا قرآن كريم به صراحت ميگويد: { وقَالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِيْنَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرينَ }غافر:60.
= پروردگار شما گفته است: از من دعا كنيد، من دعاى شما را مى پذيرم هر كه از عبادت من سركشى مينمايد، به آتش دوخ بصورت ذلت بار پرتاب ميگردد.
و قرآن كريم ميفرمايد: : { ولا تَدْعُ منْ دُونِ اللهِ مَا لا يَنْفَعُكَ ولاَ يَضُرُّكَ فَإنْ فَعَلْتَ فَإنَّكَ إذًا مٍنَ الظَّالِمِين } يونس:106.
= و جز از الله – عزوجل – از ديگر چيزى كه نه سودى به تو مى‏ رساند و نه زيانى، دعا ومسئلت منما! كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود.
ورسول الله – صلى الله عليه وسلم – براى ابن عباس – پسر عموى – خود گفت: [ إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ ] الترمذي.
= هرگاه سوال ودعا ميكردى تنها از الله – عزوجل – دعا ومسئلت نما، وهرگاه استعانت وكمك ميخواستى، تنها از الله – عزوجل – استعانت وكمك بجو.
پس براى هر فرد مسلمان سزاوار است تا از آنچه كه قرآن كريم وسنت پيغمبر – صلى الله عليه وسلم – امر كرده پيروى نمايد، واز توسل به جز از اسماء الله وصفات الله – عزوجل – از هر چيز ديگر اجتناب ورزد، واز هرگونه توسل كه
به بدعت بكشاند، ويا به شرك برساند، خود دارى نمايد – والله أعلم.
صدقه وخيرات براى متوفى:

سوال 96: آيا اداى صدقه وخيرات ونماز وحج ...... در بدل اشخاص متوفى جائز است وياخير، ويا ثواب آن براى متوفى ميرسد، ويا خير؟

جواب 96: در مور اينكه ثواب دعا وصدقه براى اشخاص متوفى ومردگان ميرسد، سائر علماى اسلامى اتفاق نظر دارند که این ثواب براى مردگان ميرسد، زيرا احاديث زيادى موجود است كه به صدقه براى ميت ودعاى براى مردگان تشويق نموده است، و از جمله رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ميفرمايد: [ إِذَا مَاتَ الْإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا مِنْ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ ] مسلم.
= وقتى انسان بميرد، كليه اعمال وى قطع ميگردد، مگر سه عمل وى هنوز ادامه ميداشته باشد: اينكه صدقه جارى از خود بجا گذاشته باشد، واينكه علم نافع ومفيد از خود بجا گذاشته باشدن ويا اينكه فرزند صالح ونيكوكار از خود بجاگذاشته باشد كه در حق وى دعاى خير نمايد.
اما در مورد اينكه آيا ثواب نماز وروزه وحج وتلاوت قرآن كريم براى متوفى ميرسد ويا خير؟ علماى كرام اختلاف نظر دارند:
برخى ها ميگويند: ثواب اين اعمال براى متوفى وشخص مرده نميرسد، زيرا قرآن كريم بصورت قطع ميگويد: { وَأَن لَّيْسَ لِلإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى } النجم 39.
يعنى: و اينكه براى انسان بهرۀ جز سعى و كوشش او نيست.


بدين معنى که انسان تنها نتيجه وثمرۀ عمل خود را در مى يابد.
وهمچنان به حديث ديگرى استدلال نموده اند كه رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ميفرمايد: [ إِذَا مَاتَ الإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاثَةٍ إِلاَّ مِنْ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ ] مسلم، الترمذي.
يعنى: وقتى انسان مى ميرد تمام اعمال وى قطع ميگردد، مگر از سه چيز: صدقه جاريه، يا علم نافع ويا اولاد صالح " .
اما گروه اكثر علماء ميگويند: ثواب اين اعمال – إن شاءالله – براى متوفى ميرسد، ودرين مورد به احاديث زيادى استدلال ميكنند كه از جمله:
رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ إِنَّ الرَّجُلَ لَتُرْفَعُ دَرَجَتُهُ فِي الْجَنَّةِ فَيَقُولُ أَنَّى هَذَا فَيُقَالُ: بِاسْتِغْفَارِ وَلَدِكَ لَكَ ] ابن ماجة.
يعنى: شخصى در بهشت درجه وى بلند ميگردد، وى ميپرسد كه چگونه اين درجه وى بلنـد شده است؟ در پاسخ وى گفته ميشود: كه اين از دعاى فرزند تو ميباشد ".
وحديث ديگر اينكه شخصى از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - پرسيد:

[ ... يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ كَانَ عَلَيْهَا صَوْمُ شَهْرٍ أَفَأَصُومُ عَنْهَا؟ قَالَ: صُومِي عَنْهَا قَالَتْ: إِنَّهَا لَمْ تَحُجَّ قَطُّ أَفَأَحُجُّ عَنْهَا قَالَ: حُجِّي عَنْهَا ] مسلم، الترمذي.
يعنى: بالاى مادرم قضائى يكماه روزه است، آيا در بدل وى روزه بگيرم؟
گفت: آرى در بدل وى روزه بگير، گفت: يا رسول الله! وى هرگز حج نكرده است، آيا در بدل وى حج نمايم؟ گفت: آرى در بدل وى حج نما.
چنانچه كه در مورد صدقه وخيرات ودعا به روح متوفى، رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ إِذَا مَاتَ الإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاثَةٍ إِلاَّ مِنْ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ ] مسلم، الترمذي أبوداود، أحمد.
يعنى: وقتى انسان مى ميرد تمام اعمال وى قطع ميگــــــــــــــــــــــردد، مگر از سه چيز:
صدقه جاريه، يا علم نافع ويا اولاد صالح " .
ودر مورد تلاوت قرآن كريم در بالاى سر متوفى و يا بالاى قبر وى ويا پس از دفن وى در خانه ويا مسجد،به نزد اكثريت فقهاء ثواب آن براى متوفى ميرسد.
ودليل شان حديث رسول الله - صلى الله عليه وسلم - است كه پيشتر ذكر كرديم، [ إِذَا مَاتَ الإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ ...... الحديث ].
اما رأى راجح اين است كه – إن شاء الله – ثواب چيزهاى را كه گفتيم به نفع متوفى ميرسد، مشروط بر اينكه از هر نوع امور بدعى منزه وپاكيزه باشد يعنى در مجالس خاص وجمع شدن مردم در مسجد ويا جاى مخصوص وپس از آن صرف غذا هاى گوناگون وغيره وغيره صورت نگيرد.
چراكه اينگونه مجالس وتجمعات از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ويا از سلف صالح وأئمه مذاهب روايت نشده است.
ورسول الله - صلى الله عليه وسلم - ميفرمايد: [ مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ فِيهِ فَهُوَ رَدٌّ ] البخارى.
يعنى: هركه در امر ما يعنى در دين ما عمل نو پيدا كه از دين نيست ايجاد مينمايد، آن عمل وى مردود است، يعنى قابل پذيرش نميباشد.
وبه روايت مسلم: [ مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدٌّ ] مسلم.

يعنى: هركه عمل را انجام داد كه ما بدان امر نكرده ايم آن عمل مردود است يعنى قابل پذيرش نميباشد.
پس بنا به رأى راجح فقهاء از امـور ديگرى كه به نفع متوفى خواهد بود:
اشتراک وى در قربانى است، يعنى ورثه وقتى قربانى مينمايند، هر شخص متوفى – همچـــــــــو پدر ويا مادر وغيره - را با خــــــود شريک سازند، زيرا كه رسول الله - صلى الله عليه وسلم - در اثناى ذبح قربانى ميگفت: [ بسم الله: اللَّهمَّ تَقَبَّل من محمد وآل محمد ومن أمَّة محمد ].
يعنى: بسم الله! الهى آنرا از طرف محمد وآل محمد واز طرف امت محمد بپذير – والله أعلم - والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته...



************



وطن چیست ؟ وطندار کیست ؟

Filed under: by: عبدالبصیر صهیب صدیقی

وطندار

خواهر و برادر


فرا رسیدن عید سعیدالفطر مبارک باد


تحلیل به مناسبت فرارسیدن روزهای فرخندۀ عید سعید الفطر نشر مجدد مقالۀ { وطن چیست ؟ وطندار کیست ؟ } را چون « برگ سبز تحفۀ درویش » به همۀ دوستداران صلح ؛ صفاء و صمیمیت تقدیم می دارد.


 

 

وطن چیست ؟ ؛ وطندار کیست ؟



نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

September 20103






وطن و وطن خواهی ؛ وطن دوستی ؛ وطن پرستی ؛ مادر وطن ؛ پدر وطن ؛ وطندار و وطنداری کلمات و واژه های اند که هر یک ما روزمره به آن مواجه هستیم ؛ وقتی در پای میز خطابۀ سیاسی قرار داریم این واژه ها در گوش ما طنین انداز اند و زمانیکه تاریخ مینویسیم یا میخوانیم و همچنان در ادبیات و اشعار رزمی به وفور به آنها برمی خوریم و بخصوص در این سالها که سرزمین ما دچار آشوب ها وبحران های شدید و جان فرسا است ؛ یکی سنگ صداقت وطندوستی به سینه می زند و دیگری را خائن به وطن معرفی میکند ؛ فرقۀ شعار وطن پرستی میدهد و گروۀ دیگری را به جرم خیانت و غداری که در تضاد با وطن پرستی است تکفیر نموده و خواستار تردش از دامن وطن است عدۀ در برابر انتر ناسیونالیزم هویت باختند و عدۀ هم می خواهند خود را مرکز انتر ناسیونالیزم ثابت کنند و چنان فضل نمائی مکنند که گوئی عالم و آدم آستان بوس شان است .
اگر صادق است و یا خائن ؛ اگر عالم است و یا عامی و بی سواد ؛ اگر مدافع ارزش های ملی است و یا وطن فروش ؛ هر یک وطن وطن وطن میگویند و جالب این استکه اکثراً تعریفات حول کلمۀ وطن پرستی و وطندار تلقی و بر داشت های ذهنی و شخصی منحصر به فرد افراد و گروه های است که برمنفعت های نژادی ابتناء دارند .
آنگاه که کسی و گروهی را میبینم با ادعای وطن پرستی دهانش کف میکند به رعشه و خلسه می افتد و دیگران را نیز دعوت به وطن پرستی می کند ؛ وطن را چون بتی در می یابم که فاشیست ها و شؤنیست ها گرد آن حلقه زده اند و با قیام و قعود و سجود شان در برابر بت وطن زمزمۀ برتری نژادی در بین شان عاشقانه بر زبان و بر لب دارند و کوس و طبل خصومت و سیطره جوئی بر نژاد های دیگر را می نوازند گوئی که از میادین معرکه و تنازع بقای داروینی پیروزمند و فاتح برگشته اند و اصلح انتخاب شده اند و با سجده پاشی ها در پای بت وطن و سوز و گداز های خلسه مانند عزم شانرا جزم کرده اند تا « توتم » قبیله ونژاد شانرا به علامت تقدس به اهتزاز در آورند و از دیگران در طلب اعتراف و احترام با شند که مسلماً سر پیچی از آن کفر بواه خواهد بود و مورد مجازات .
حرص و آز وطن پرستان و آرزو های رنگین شان پایان ناپذیر است جغرافیای زمین و صحنه ها ی تاریخ رداء و لباس خیلی کوچک و تنگی است بر پیکرۀ تماشائی حرص ها و آز ها و آرزو های آن ها و باز هم در معرکه و تنازع بقاء مجدد و در یافت مدال انتخاب اصلح و شانس های زندگی خوب و بهتر در تقرب به آرزو ها بر پایه های چپاول ؛ غارتگری و خونریزی و سر انجام سجده پاشی های مکرر در پای بتی به نام وطن .
یا اینکه وطن پرستی اعتقاد و عقیدۀ انحرافی انسانهای ما قبل تاریخ را به « فتیش ها » یا Fetish ها درذهن ترسیم می کند که آن ها فتیش ها را دارای نیروی عظیم مخفی می پنداشتند که برای دارنده و دوستان مفید و خیر وبرکت به همراه داشتند و به دشمنان مضر و زیان بار تصور می شدند و این فتیش ها شامل اشکال هندسی ؛ انواع خاص و گونه گون و جنسیت متفاوت اجسام جامد بودند .
و یا هم وطن پرستی شاید ساخته و پرداختۀ ذهن « مانا » پرستانی است که در اشیاء بی جان نیروی حیاتی دینامیزم فوق العاده قوی را به صورت ساکت و مخفی معتقد اند که بوسیلۀ افراد و اشخاص خاص این قوه ها فعال میشوند و اثراتی ویژۀ از آن ها به ظهور می رسند ؛ درین صورت است که نوعی پرستش اجسام جامد در اشکال گوناگون چون انواع و اقسام چوب ها ؛ اشجار ؛ سنگریزه ها ؛ سنگها و صخره ها ؛ کوه ها و دریا ها ؛ بت ها و اصنام و گاهی هم و چه بسا اوقات حیوانات معنی و مفاهیم خاصی می یابند که اعتقاد مشترک انسان ها سبب می گردد تا مناسباتی در بین افراد ؛ قبیله ها و جوامع بر قرار گردد .
پس حقیقتاً این وطن چیست ؟ ؛ چگونه به کنه آن میتوانیم برسیم ؟ ؛ این چه مغناطیسی است که دل به تبعید افتادۀ و دور از وطنی و مهجوری در حسرت آن میسوزد و ناله های سوزناک وحزین در هجر آن سر می دهد و یا اینکه تخت نشینی و تاجداری که فتح پانی پت به نامش در تاریخ رقم خورده به تخت دهلی پشت پا می زند آنگاه که میسراید{ د دهلی تخت هیروومه چی را یاد کرم ــــ ستا د خکلی پختونخواه د غرو سرونه }.
و یا هم وطن فریاد ها و شور و.شعف ها و رقص و پای کوبی های مجنون شیر خواری است که از سر زمینی ودرجغرافیای به آب ونانی رسیده وبا نثار گلها ؛ الفاظ موزون در قالب کلمات سپاس گونه ؛ اشعار و شعارها در پای لیلای نازنین و تناز حرص و آز ؛ وطن ؛ وطن می گویند
.
آه خدای من از بس هذیان شنیده ام می ترسم هذیان بگویم و هذیان بنویسم ؛ مگر از این مجانین شیر خوار را ما در وطن عزیز خود سرزمینی به نام افغانستان کم دیده ایم ؟
آری وطن گفتند و با وجودیکه مردم « وطنداران » را به زندان انداختند ؛ قتل های دسته جمعی کردند ؛ وجب وجب از خاک افغانستان را با بمب ها ویران ساختند و مین های بی شماری فرش کردند تا حاکم بلا منازع باشند پدر وطن و مادر وطن شعار دادند .
مگر امروز هم شاهد آن نیستیم که مجانین شیر خوار با چم و خرام های متفاوت و مارک های گونه گون در صحنه حضور دارند و زیر قدم های نامیمون و نا مبارک لیلای رعنا و عشوه گر آز و حرص شان که آن را بیشرمانه وطن می خوانند بساط رشوه و رشوه ستانی هموار کرده اند ؛ از یمن و برکت عضویت در درگ مافیا رقمی کلانی به جیب می زنند و یا هم با وانمود کردن ژست و اداء های خیلی شریفانه با وعده های رنگین و ننگین در اتکاء با تیره و قبیله و نژاد می خواهند بر ملت شریف و نجیب حاکم و فرمانروا باشند و در معامله گری های سیاسی به خاطر منفعت جوئی های شخصی و قومی ارزش های جامعۀ مارا به حراج بگذارند.

مجانین شیر خوار انواع و اقسام گونه گون دارد ؛ یک نوع آن فرصت طلب و موقع شناس است ؛ تشخیص می دهد که چه چیز برایش نافع و منفعت بخش است تا به اقتضاء آن رول اش را اداء سازد .
این قسم از مجانین شیر خوار که ملت دچار المیۀ بزرگ تجاوز بود و حفظ ارزش های ملی اقتضاء اهداء خون داشت ؛ اینگونه مجانین شیر خوار راه دیار عشرت و طرب و بزم درپیش گرفتند و مهر سکوت بر لب زدند و تا زمانی خاموش ماندند و آه بر لب نیاوردند که دسیسۀ و توطئۀ بزرگ آغاز نه شده بود ؛آنگاه که توطئه بزرگ آغاز شد و در جنگ های داخلی دامن بسیاری از فعالان حاضر در صحنه از خون قربانیان این جنگ ها لکه دار شد ؛ اینگونه مجانین شیر خوار از خواب طولانی بستر عشرت بیدار شدند و چنان سرو صدا های انقلابی براه انداخته اند و چنان دهن شان کف می کند و سرود وطن سر می دهند که گوئی قهرمانان اصلی اینهایند .
بگذریم از اطالۀ کلام و به اصل موضوع بر گردیم و دقت بیشتری مبذول داریم تا مغلق وطن را باز کنیم یا به قولی تجزیه و تحلیل نمایم .
وطن ؛ سرزمین ؛ محدودۀ جغرافیائی ؛ موقیعت جغرافیائی ؛ فرد ؛ قوم ؛ نژاد ؛ لسان ؛ کلتور و دین در چه نسبت های با هم قرار دارند و در خانوادۀ انسانیت چه مقام و جایگاه دارند ؟
این چگونه علایق و ارتباطات اند بین سرزمینی با افراد ؛ اقوام و نژاد های ساکن در آن ؟
مجموعۀ سر زمین ؛ افراد ؛ اقوام و نژاد ها در رابطه های دینی ؛ کلتوری ؛ حقوقی ؛ سیاسی عبارت از وطن است و قبل از همه اولین مفهومی که در ذهن از کلمۀ وطن بوجود می آید « آدرس » است .
آدرس جزء مهم شخصیت انسانی به شمار می آید و از جمله حقوق اساسی انسان محسوب می گردد که بسیاری از حقوق انسانی بر آن ابتناء دارند ؛ شخص بی آدرس قابل تعریف نیست وبه مجهول الهویه متصف و یا هم مسمی می گردد و مسلم است که شخص فاقد آدرس ؛ فاقد تشخص کامل انسانی است .
از همین جهت است که در دفاتر ؛ ارگان های حقوقی و قضائی ؛ مدارس و دانشگاه ها ؛ میدان های هوائی هنگام مسافرت ؛ هوتل ها و جا های دیگر از این مقوله ها ؛فورم های خانه پوری میشوند که درآن اسم ؛ اسم پدر تاریخ تولد ؛ جای تولد؛ سکونت فعلی ؛ جای سکونت قبلی ؛ قوم ونژاد ؛ شغل و وظیفه باید اندراج یابند که معرفی وتشخص فردی است که هدف از شناخت آن است .
اصلی ترین و بنیادی ترین آدرس فرد و شخص دامن یا بستر مادر است که در آن متولد شده است و این آدرس اولیه با ابعاد گوناگون آن سازندۀ شخصیت انسانی است .
این آدرس بیانگر مکان و زمانی است که در آن مکان و زمان تولد صورت گرفته است ؛ معرف نهاد کوچک اجتماعی به نام خانواده است ؛ وقتی که مولود حامل حق طبیعی عضویت خانوادۀ است ؛ خود به خود در رابطه های حقوقی ذاتی و اکتسابی و رابطه های عاطفی اعضای خانواده ؛ اقارب وجامعه قرار میگیرد ؛ پس قرار گرفتن خانواده به حیث نهاد کوچک مملو از رابطه های عاطفی و حقوقی در کنار تشکلات همسان و همگون ؛ اجتماع را به وجود می آورد و این اجتماع را زمانی جامعۀ مدنی میتوان گفت که دارای چهار ویژگی عمده و اساسی باشد :
1 ـ بر قرار بودن فردیت فرد ؛ به این مفهوم که فردیت فرد و تشخص فردی فرد محفوظ بماند و تکریم شود ؛ در صورتی که فردیت فرد را خطری تهدید می نماید از آن باید دفاع صورت گیرد .
2 ـ تحفظ خانواده به عنوان یک کانون که سر چشمۀ عاطفه است ؛ اخلاق گرا است و قانونمند .
3 ـ ارائه دهندۀ هویت مشخص اجتماعی در سیر و تحول تاریخی باشد که این هویت را دین ؛ کلتور ؛ رسومات و لسان شکل می دهد .
4 ـ جامعۀ مدنی در بر دارندۀ مفهوم دولت نیز است با محفوظ بودن فردیت فرد ؛ یک نهایت جامعۀ مدنی خانواده است و نهایت دیگر آن دولت می باشد.
اگر به دقت ملاحظه کنیم در می یابیم که عناصر نژاد و لسان در تعریف و شناخت هویت فردی و اجتماعی سنگهای زیرین اند و در نوع خاص و مختص به خود ؛ به صورت اکثریتی در مقابل اقلیتی ؛ هیچ نوع امتیاز قانونی در خانوادۀ بزرگ بشری از آغازتاریخ تا انتهای تاریخ به آن تعلق گرفته نمیتواند و امتیازاتی که به جبر و اکراه چهرۀ نا زیبایش را نشان داده است مذموم ترین قصد و نیت انسانهای ظالم و ستمگر را بنام تبعیض نژادی و نژاد پرستی به نمایش گذاشته است .
بناً می توانیم بگوییم که وطن ارائه دهندۀ هویت فردی و اجتماعی انسانهای یک سرزمین در سیر و تحول تاریخی در رابطه های قانونی است یعنی اینکه رابطه های قانونی است که این هویت را تشریح و تفسیر میکند .
پس وطندار فردی و شخصی است که با حفظ هویت فردی و اجتماعی اش در رابطه های قانونی و فرهنگی اجتماع قرار دارد و در ترقی و تعالی آن اجتماع کار نامه هایش در جهت های مثبت و ارزنده جزء تاریخ آن جامعه گردد .
از کار ها و تلاش های ارزندۀ وطنداری یکی هم این است که به دور از افکار و اعمال تبعیض جویانه نژادی در مناسبات همسان دینی و فرهنگی که ضامن صلح و رفاه منطقه ئی و جهانی باشد خود و جامعه اش را قرار دهد و برازندگی خود و جامعه اش را به اثبات برساند .
و آنانیکه در جهت منافع شخصی ؛ نژادی ؛ فرقه ئی و گروهی ؛ اخلاق و قوانین را غلط و نادرست توجیه و تفسیر می کنند و یا قانون شکنی می کنند و یا فراتر از قانون عمل می کنند و عزم و قصد و آهنگ جنگ و ستیز با دیگر اقوام و نژاد ها دارند ؛ مجرمین و جنایت کارانی اند که به وطن خیانت می ورزند ؛ باید به حیث خائینین وطن شناخته شوند .
زیرا اینگونه کردار حیثیت و اعتبار جامعۀ مدنی راکاملاً صدمه می زند و از اعتبار اخلاقی آن فوق العاده می کاهد و از جانب دیگر امکانات زیست با همی و صلح آمیز در منطقه و در دهکدۀ جهانی رابه حد اقل تقلیل و کاهش می دهد.